روزی به درازای یک قرن
بیماری اش را همه میدانستند. کار مردم شده بود دعا و نذر و نیاز برای سلامتی شان ، اما هیچکس در باورش نبود که ممکن است تنهایمان بگذارد .
خبر ساعت 7 ، هجوم مردم به خیابانها ، سرگشتگی ، چشمان اشکبار ، لباس های مشکی ، دستهایی که بر سر می کوفتند ، همه و همه نشان از « بی کسی » داشت ...
قطرات انسانها ، مصلی را دریا کرده بود . دریایی که ماهیگیرش بر فراز ِ سکویی با دلی آرام نظاره گرشان بود . و ماهیانِ دریای جنون سر از آب بیرون اورده و التماس ماهگیر ِ پیر می کردند که :
« ما را نیز با خودت ببر .»
دریای انسانها در بهشت زهرا اقیانوسی مواج تشکیل داده بود . موجها می آمدند و میرفتند و هر از گاه برخورد مواج ، قطره ای را بالای دست میبرد تا به محلی امن برساند .
هیچکس به حال خودش نبود. پیر و جوان ، زن و مرد ، هیچکدام نمیدانستند چه باید بکنند . گوشه ای جوانی را آب میدهند . گوشه ای دستی محرم موی سری را داخل مقنعه اش میبرد و بادش میزند ، کفش هایی لنگه به لنگه در میانِ بیابان خدا بر روی زمین بی صاحب افتاده است ...
نه تقصیر آن پیر ِمراد است و نه تقصیر این مردم . پروانه وار گرد ِ شمع ِ خاموش ِ وجودش میچرخند . گرد ِ جعبه ای که آرام و قرار ندارد و هراز گاهی به سویی کشیده می شود چرا که همه با تمام وجود می خواهند لمسش کنند . تبرک کنند ، ببویند و ببوسند. مگر دلشان می آید که گرما بخش هستی شان را به خاک بسپارند . اخر چگونه ؟!
هر جور که هست باید به او برسند ، بلکه دستی از تابوت خارج شود و دست مهری بر سرشان کشد که او میداند بر سر یتیم دست کشیدن چه ثوابی دارد . مگر او پدر این امت نیست ؟ ...
یاد اولین روزهای سال 56 می افتم . اولین روزهایی که اسم « آقا » را شنیدم . اول دبیرستان بودم که عکسی از ایشان دیدم و صحبت هایشان را از نوار کاست درون ضبط یک کاسته ی خانه مان شنیدم .
تازه حرفی ازانقلاب شنیده بودم . تازه فهمیده بودم که باید از نامحرمان رو گرفت . تازه فهمیده بودم «شاه » انقدر ها هم شاه نیست . ساواک و ساواکی و زندان و دولت کلماتی بودند که زیاد تکرار میشد برایم و دکتر شریعتی .
اولین تصویر ِ امام همان عکس سیاه وسفیدی سه رخی بود که چشمان نافذشان در زیر آن ابروان پر پشت جذبه اش را نشان همگان می داد . تنها عکسی که از ایشان تا سال 59 دیدم.
اتفاقات انقلاب ، ورودشان به پاریس و بعد ایران و ... بعد جنگ . رهبری کاریزماتیکشان ، باعث شده بود که اگر مخالفی هم هست در میان خیل عظیم طرفدارانشان جرات بدگویی نداشته باشد مگر در میان جمع خودشان .
تصمیمات بخردانه ، هوش بالا ، عجین شدن با مردم و در سطح مردم حرف زدن ، خصوصیاتی بود که از ایشان رهبری ساخته بود که در عمق دلها خانه کرده بود . و این گونه بود که جوان ِ سیزده ساله را او رهبر بود و رهبر، جوانش را رهبرِ خود و مردمش می خواند .
چه روزهای سختی را این امت پشت سر نهاده ، چه روزهای سختی نیز پیش رو دارد ، اما ، جمله ی واحد همه ی روزهایمان همان است که قران می گوید :
واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا ...
دشمن این روزها در کمین است . از کمترین روزنه نمیگذرد تا خود را داخل این امت نماید و چون باکتری تقسیم و تکثیر گردد و ریشه ی انقلاب را بخشکاند . به صغیر و کبیر هم رحم نمی کند . کاش حتی اگر اهل سیاست نیستیم ، اهل رفاقت باشیم ، اهل امامت باشیم . اگر خودمان از دغل بازی های سیاسی سر در نمی اوریم ، گوش به فرمان رهبرمان باشیم که در مسلمانی یا باید مجتهد بود یا مقلد .
- ۹۱/۰۳/۱۳
روایتی از پرستار شب سیزدهم خرداد در جماران که آخرین شب تا صبح، بالای سر امام خمینی بود.