ام ابیها ... :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


ام ابیها ...

خانم معلم | پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۱، ۰۱:۲۶ ق.ظ | ۱۱ نظر

روی آینه بغل بچسبانید:
                  "مرگ از آنجه تصور می کنید به شما نزدیک تر است، احتیاط کنید"

همکارم چند روز پیش بهم گفت مادر ِ نسترن فوت کرده ، داستان نسترن رو قبلا نوشته بودم ، گفتم نه ، احتمالا مادر بزرگش بوده شما اشتباه می کنید .

دیروز دیدم سه تایی از در ِ مدرسه وارد شدند ، خودش ، پدرش و برادر ِ کوچکش . دست در دست هم ، هر سه سیاهپوش ، نسترن رنگ به رخسارش نبود . پدرش هم داغون تر ... می ترسیدم ازشون سوال کنم و جوابی بشنوم که انتظارش رو نداشتم . با این حال بعد از سلام و علیک ، اول تسلیت گفتم و بعد پرسیدم مادر بزرگت فوت کرده ؟ . گفت : نه خانم ، مادرم ! چشمهاش از شدت گریه پف کرده بودند . صورت استخوانیش با رنگ زردی که داشت دست کمی از یه میت نداشت ... واقعا مونده بودم چی بگم فقط نگاه کردمش و گفتم چرا ؟ ... گفت رفتیم پاهاش رو عمل کنیم لخته توی ریه اش ، باعث فوتش شد .

تمام صحنه های اون روز و روزهای بعدی که برای نسترن حرص می خورد رو به یاد آوردم . چقدر دلش برای این دختر می سوخت . حالا بعد از این باید جای مادر را برای برادرش بگیرد و بشود و برای پدرش بشود " ام ابیها " ...

یاد استاد داستان نویسی ام افتادم که وقتی این داستان رو توی کلاس خوندم ، گفت این داستان نیست چون نمیشه این همه سر کسی مصیبت بیاد . گفتم ولی استاد این داستان نیست حقیقت داره . گفت باشه از نظر یه داستان نویس ، نباید این طور نوشته بشه ، مردم انتظار این چنینی ندارند ... 

اما وقتی به دور و برم نگاه میکنم میبینم که از این دست وقایع این ایام زیاد دیدم ... چیزهایی که تصورش و درکش برای هر انسانی سخته ولی خدا قدرت تحملش رو هم میده ... 


از خدا برای تمام اونایی که زندگیشون حتی به داستان هم شبیه نیست و سخت تر از اون به نظر میاد ، تحمل وصبر در مصائب رو آرزو میکنم ... امتحانات خرداد تموم شد ولی امتحانات خدایی هیچ وقت تموم نمیشه ... 


خدایا از امتحاناتت رو سفید بیرون بیایم ... دستمونو فقط خودت بگیر ...

 

  • خانم معلم

نظرات (۱۱)

چه دلی دارین شما خانم معلم...
مارو هم شاگرد خودتون بدونین...
مطالبتونو خوندم...جدا زیبا بود...
بیچاره نسترن
عبرت ها چقدر زیاد و عبرت گیرنده گان چقدر ...
  • سفید کمرنگ
  • هرکه در این بزم مقرب تر است ...
    رو هرقدر هم بخونه نسترن، آروم نمیگیره...
  • فرزند کوچیکتون- بدون نام
  • ...

    سلام.

    "دردم از یار است و درمان نیز هم..."

  • خلوت پرهیاهو
  • سلام خانوم معلم
    خدا هر چیزی رو که میگیره مثل یا بهتر از اون رو به فرد میده. شاید قراره نسترن به جاهای خیلی خوبی برسه. خدا به همراهش.

    یاعلی
    اعیادتون خیلی مبارک
  • خلوت پرهیاهو
  • روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش یه درس به یاد موندنی بده
    راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه .
    شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت .
    استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "
    شاگرد پاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش "
    پیر هندو از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه . رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا نمکها رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه . شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .
    استاد اینبارهم از او مزه آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : " کاملا معمولی بود . "

    پیر هندو گفت : " رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ، میتونه بار اون همه رنج و اندوه رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب"
    الهی .. خدا صبرشون بده .. بغضم گرفت!
    ولقد خلقنا الانسان فی کبد ........
    خدا بیامرزتشون...
    امتحانات خرداد تمام شد اما امتحانتت خدایی هیچ وقت تموم نمیشه....


    خدا ایشون رو رحمت کنه، تسلای دل این دختر معصوم صلوات...
    آمین ،

    آمین ...

    آدم چه غصه اش می گیره ...

    خدا صبرشون بده ... خدا مادرشون رو رحمت کنه ... و ... مگه جز دعا کردن چیز دیگه ای هم میشه گفت ...

    خدا کمکشون کنه ...
  • زینب سادات
  • چه امتحان سختی!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی