داستان ِ دلدادگی :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


داستان ِ دلدادگی

خانم معلم | جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۱، ۱۲:۴۵ ق.ظ | ۷ نظر
حسین یک دل داشت که به خدا داد و خدا عاشق حسین شد و دل ِ همه را برد برای حسین .




لطف حسین ما را تنها نمی گذارد

گر خلق واگذارد او وا نمی گذارد

کشتی شکستگانیم او کشتی نجات است

تنها به کام طوفان ما را نمی گذارد

هل من معین او را باید جواب دادن

شیعه امام خود را تنها نمی گذارد

از بس گناهکاریم ما مستحق ناریم

باید بسوخت ما را .زهرا نمی گذارد

زهرا به دوستانش قول بهشت داده

بر روی وعده خویش او پا نمی گذارد

« محمد حسن مبینی زاده »


جمعه نوشت : 

آقایم حتی زیارتِ ضریح جدید ِ امام و سرورم نصیب ِ من ِ روسیاه نشد که بگویم مرا برای دیدار پذیرفتند . چگونه امیدوار باشم به دیدن ِ روی ِ شما ؟! ...

داستان ِ دلدادگی را باید از دلداده ها پرسید ... همان ها که تشته ، رو به سرزمین عاشقی به دیدار معشوق شتافتند ...

  • خانم معلم

نظرات (۷)

  • سفید کمرنگ
  • سلام خانم معلم
    انشاالله کربلا زیارت کنید...
  • سفید کمرنگ
  • سلام خانم معلم
    منزل نو مبارک
    چقدر شیک و قشنگه ;)

    پاسخ:
    سلام عزیزم 

    ممنون . این پسر ِ ما ( جناب آقای سید محمد رضی زاده ) زحمت کشیده و خونه مون رو عوض کرده ، انشا الله با تغیییر منزل ، خودمون هم تحولی داشته باشیم و به سمتی برویم که خدا می خواهد ... 

    خونه ی جدیدتون مبارک....

     

    وقتی ضریح را میبردند فقط ایستاده بودم و نگاه می کردم رفتنش را....دل من را هم با خودش برد...

    ما آرزو به دل مانده ها، بودن ضریح در کنارمان آراممان می کرد...اما الان...

    پاسخ:
    سلام عزیزم 

    خونه ی نو ، اخلاق نو بهمون بده ، آدممون کنه ... 

    خوش به حالتون که دیدین و مدتها همراه و کنارتون بود ... 

     

    سلام...

    روز دانشجو گرامی باد...

    پستی با عنوان" روز دانشجو و بیانیه تأمل برانگیز ولیعهد" گذاشتم جالبه...اگه دوس داشتید تشریف بیارید...منتظرم!

    یا علی


    پاسخ:
    سلام ... 

    روز تمامی دانشجویان عزیز مبارک باد ... 

    چشم ...
    به به چشمتان روشن به سرای نو بانو...
    انشاالله به زیارت ارباب با ضریح جدید روزی نیکو  و قسمت و توفیقتان باشد ...
    الهی امین
    پاسخ:
    سلام عزیزم 

    خدا عاقبتمون رو بخیر کنه ... 
    انشا الله همه با هم یک کاروان بشیم و بریم پابوس ارباب ... 
    سلام و سلامتی مدام ...

    خیل دشمن، که تو را سنگ زدند
    با لگد بر بدنت چنگ زدند

    روی تل بودم و من می دیدم
    انس و شمر و سنان، آه ، هماهنگ زدند 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی