حضور ِ عشق :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


حضور ِ عشق

خانم معلم | جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۵۲ ب.ظ | ۳ نظر




داشت نزدیک می شد به حرم شهدای گمنام محله شان 

دوباره مثل همیشه دستش را بر سینه ی خود نهاد تا بگوید 

" السلام علیکم یا ایها الشهدا ء المومنون "


نشد 


زبانش خوب جا نگرفت 

و  گفت 


" السلام علیکم یا ایها الشاهدون " 


یکدفعه 

یاد ِ گناهانش افتاد ...

                        
پ.ن :
خاطراتی از آیت الله بهجت رحمت الله علیه 


حجة السلام قدس می گوید: 
« روزی آقا فرمودند: در تهران استاد روحانیی بود که لُمعَتین را تدریس می کرد، مطلع شد که گاهی از یکی از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود. 
روزی چاقوی استاد ( در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند ) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود. 
روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید:
« آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند. » آقا یادش می آید و تعجب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است. 

از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف می شوید؟ 
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف به حقیر بدهند. 

مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام میشود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی ( به اصطلاح ) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی ( و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین ) 
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: « لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم. »                       
  • خانم معلم

نظرات (۳)

چقد خوب بود این خاطره.
پاسخ:
هر انچه از آقای بهجت نقل بشه زیباست ...
نه بابا خانم معلم. اصلا به قیافه ی من میخوره این حرفا؟
سلام.
خیلی مخلصیم.
پاسخ:
علیک سلام آقا ...

به قیافه ی همه می خوره (((:

خیلی آقایی ...
  • آهسته عاشق می شوم
  • مبارک باشه تولد اماممون...
    .
    .
    .
    التماس نور[گل]
    پاسخ:
    سلاااام 

    امروز چهره ی امام رضا ( علیه السلام ) دیدنی است ... 

    تولد امم جواد عزیز بر تمام شیعیان مبارک باد ....

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی