سهم زخم :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


سهم زخم

خانم معلم | يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۲۲ ب.ظ | ۲۵ نظر


دیشب از صدا وسیمای جمهوری اسلامی برای اولین بار در عمرم شنیدم که بناست دانشگاه ها قبل از مهر بازگشایی شوند . البته بازگشایی با شروع کار وکلاس و حضور استاد و دانشجو بسیار فرق می کند اما خب همین هم یعنی کمی بیشتر به امر اموزش توجه داشتن . 

اما بلافاصله نمیدانم چرا دلم رفت پیش بچه های جانبازان که شاید از سهمیه ی پدر استفاده کرده باشند و همان حرف ها و کنایه ها و طعنه ها ... 

خدا نعمت پدر را از سر هیچ فرزندی کم نکند که موهبتی است خدایی و هیچ چیز و هیچ کس جایش را نمی گیرد . مخصوصا که جانباز باشد ...




من یک نام باشکوهم 
اما فرزندانم از نسبتشان با من می‌گریزند 
با بهره‌ هوشی یکصد و چهل 
آنها متهمند از نخاع شکسته من بالا رفته‌اند 
زنم در خانه یک دلال باغبانی می‌کند 
و پسرم می‌گوید: 
ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم. 

بخشی از شعر « عاشقانه های یک کلمن » از محمد حسین جعفریان


دیداری خصوصی در پارک لاله با نورالدین وافی
دیداری دوستانه با جانباز نورالدین عافی در پارک لاله و چه شیرین 
حرف میزد و چه تلخ بود درد دل هایش ...

پ.ن : همینجا مجددا به بچه های خوبم : مهدی شریفی ، علی میکائیلی ، یوسف یوسفی ، آخرین کولی ، شقایق ( از نوع مردونه اش) و احلام که خبر قبولی ارشدتان بسیار خوشحالم کرد تبریک میگویم . اما اونایی هم که که قبول نشدن مهم نیست . فرصت هست دوباره از نو شروع کنید . مطمئن باشید مطمئن باشید چیز زیادی رو از دست ندادید . به قول بچه ها پایه تون محکم تر میشه ... برای همه تون چه اونایی که قبول شدن و چه اونایی که قبول نشدن موفقیت های بیشتر وبزرگتری را در زندگی آرزو میکنم . امید که در ظل عنایات خدا و امام عصر همیشه بهترین ها نصیبتان گردد ... امید که در مسیر آدم شدن قدم بر داریم ...



نمیدونم چرا این صفحه انقدر بازی در آورده امروز !!! عکسها یه طرف میروند متن ها یک طرف دیگر !!! هیچ جور هم سر سازش ندارند . شما ببخشید این بیان را !! ( چون من مقصر نیستم ) (((:

  • خانم معلم

نظرات (۲۵)

سلام خدا بر معلم خوبم.
مچکرم. امیدوارم شاگرد خوبی باشم واسه تون...
عکس خوبی بود... دم مبارک تون گرم...
پاسخ:
سلام پسر خوب و عزیزم 
خواهش میکنم . شماها مایه ی افتخار منید . باور شاید نکنید که به بودنتون و داشتنتون افتخار میکنم . خدا برای خانواده تون وبرای من حفظ تون کنه ...

ممنون ... زنده باشی ...
اخه بد بختی به اون دسته از بچه مذهبیایی هم که بدون سهمیه رفتن دانشگاهم میگن سهمیه ای !!

البته یونی ما هر سال قبل مهر باز می شدا...
پاسخ:
من همیشه با این جور حرفها مخالف بودم . موافق با رانت نیستم . این جور قضایا در بعد دیگه رانت محسوب میشه ولی واقعا اگه به قهرمان بودنه جانبازانمون قهرمان ترند یا فوتبالیست هامون ؟!!! ... باید ارزش ها رو پر رنگ کرد و بهش اهمیت داد ... 
متاسفانه هر بچه مذهبی که درس خون باشه و چهره ی مقبولی هم باشه در دانشگاه سریع بهش انگ میزنن ... 

یونی شما خیلی پیشرفته بوده ... کدوم یونیه ؟ 
کاش منم می بریدین بریا یان دیدار دوستانه..
من یه عالمه سوال داشتم ازشون..
اگه کتاب نورالدین پسر ایران رو نخوندین بخونیدش حتما... من این کتابو هدیه گرفتم.. خاطراتشونه..
پاسخ:
سال گذشته بود . خیلی دیدار خوبی بود . از دیدار آقا بر میگشتند قبلش هم بیمارستان رفته بودند اینه که ما هم خیلی مزاحمشون نشدیم . از همون خاطراتیکه توی تلویزیون هم گفتند برای ما گفتند و کمی اذیتشون کردیم و اتفاقا ایشون تو اون جمع کتابشون رو به من هدیه کردند . خیلی این کتاب برام ارزش داره ... جانباز دیگه مون که قطع نخاعی هستند جناب آقای کاووسی هم که گه گاه اینجا هم نظر میزارن کتابشونو رو بهم هدیه کردند . خدا حفظ شون کنه که سرمایه های این مملکت هستند و بواسطه ی وجود اونا خدا به ما شاید نگاهی کنه ...
سلام
چه جالب، امروز تموم کردم کتاب نورالدین پسر ایران رو..
عالی بود. برای من بیشتر از "دا" چسبید..
دل آدم را ریش ریش نمی کرد، روضه ی پنهانی می خواند.
راستی اسم رو اشتباه تایپ کردین (سید نورالدین عافی).
...
ارشد قبول شدیم اما نمی ریم :(
پاسخ:
سلام عزیزم 
اولا تبریک میگم که قبول شدی . چرا نمیری؟ ... مگه انتخاب خودت نبوده ؟!!
راستش من هنوز شروع نکردم از ترس همون " دا " ... با دا کاملا هم ذات پنداری کردم چون خانم حسینی دقیقا همسن من بودند و من کاملا حس میکردم الان خودم تو اون جریانات قرار گرفتم . به جایی رسیدم که مغز سر مردم رو از پشت بوم خونه ای جمع میکرد دیگه طاقت نیاوردم و کتاب رو کنار گذاشتم . 
چشم حالا که گفتین بهتره حتما میخونمش ... 
راستش داشتم اون موقع  ر باره شعر آقای وافی ( به طه به یس ) صحبت میکردم اشتباه نوشتم . ممنون از تذکرتون .
تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی

یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

توی کتابم هرچه بابا آب میداد

مادر نشانم عکس توی قاب میداد

ای دست هایت آرزوی دست هایم

ناز و ادایم مانده روی دست هایم ...

شرمنده ی همه شهدا جانبازا و بچه هاشون.

یاعلی
پاسخ:
ممنون ... 

خدا شفاعت شهدا رو شامل حالمون کنه و خدا کنه قدر جانبازانمون رو بدونیم . شعر کامل عاشقانه های یک کلمن رو بخونید . واقعا قشنگه . 

خونه ی ما نزدیک اسایشگاه جانبازانه ... یه بار رفتم دیدنشون ولی متاسفانه باید کلی مراحل برای دینشون طی کرد . روزهای خاصی یادشون میکنیم .جهت مراسم خاصی سراغشون میریم کلا کنار گذاشتیمشون . خدا ازمون بگذره . گرچه اونا روحشون بزرگتر از این چیزهاست و با خدا معامله کردند ولی ما هم باید قدر دانشون باشیم ... 
چرا انتخاب خودم بود اما..........
دیگه دیگه... یک سری مشکلات.. دعا کنید شاید رفتم.
......
منم دا رو تا آخر نخوندم، وسطا ولش کردم. :)
اما نورالدین خیلی برام ملموس وقشنگ بود. خسته نمی شدم از خوندنش. جیگرمم تکه تکه نمی شد:)
طنزش به موقع اشکشم به موقع. خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. عملیات ها و .. ناگفته هایی جالب.
تازه شنیدم پایی که جاماند هم مثل " دا ".. :(
.......
برایم دعا کنید.....
پاسخ:
ایشالا هر چی خیره برات پیش بیاد ... بسپر به خدا . واقعا این جور مواقع وقتی خودت رو به خدا میسپری دلت آروم میگیره ...

باشه . حتما شروع میکنم به خوندنش ... 


  • بهترین بوی ماه
  • سلام

    اطراف من پرن از ادمایی که از جنگ و شهادت و جانبازی فقط سهمیه رو فهمیدن!

    خودم دیدم و حس کردم آن شب تا صبحی که کنار دختر جانباز اعصاب و روان بودم و زار زار گریه میکرد،
    برای تاول های بدن پدرش
    برای اعصاب نداشته اش
    برای عدم آرامش خانواده اش
    برای بستری شدن و بستن پدرش روی تخت بیماستان
    برای تمام سرکوفت هایی که به خاطر سهمیه که اصلا استفاده نکرده بود به او زده بودن

    کیست که قدر بداند آرامشی که مدیون چنین بزرگانی هستیم!


    ....

    خانم معلم عزیز برای امثال بنده که امسال قرار است کنکور بدهند هم دعای خیرتان فذاموش نشود.
    پاسخ:
    سلام و رحمت خدا بر دختر خوبم ...

    اطرافت پس حسابی نوربارانه ... 

    اتفاقا من هم سراغ دارم جانباز شیمیایی 70 درصد که بچه هاش هیچ استفاده ای از سهمیه نکردن . یکی مهندسی معدن قبول شد تو یه شهرستان دور . یکی هم رفت فنی و حرفه ای و دیگه ادامه نداد چون اونم بعد از شیمیایی شدن پدرش بدنیا اومد و ارث برد از این هدیه ی جنگ و الانم دیابت گرفته بخاطر همون جریانات ...

    خدا اینایی که بد میگن پشت بچه های جانباز و اسرا و شهدا رو اهلشون کنه ... فقط باید دعاشون کرد ...

    چشم انشا الله که خدا براتون بهترین ها رو رقم بزنه ... اما تلاش رو فراموش نکنید ...


    من ولی حالم بدجوری از خاطرات جوونیم بد میشه! منتظرم خاره ی حمومو بگین، حالا یا حضوری یا تلفنی یا هرجور که راحتین!
    امیدوارم سال دیگه قبولی ارشد منو هم تبریک بگین بهم!
    پاسخ:
    میدونی وقتی در همون شرایط هستی یعنی هنوز زمانی از گذشتن اون خاطره ها نگذشته ، حس خوبی نداری ، مث زمانیکه من تربیت معلم رو تازه تموم کرده بودم . بواقع دمار از روزگارمون در اوردن . بدتر از سرباز خونه بود . اما الان که 30 سال ازش گذشته وقتی فکر میکنم میبینم چیزای قشنگی هم داشت که وقتی یادشون میافتم دلم براش تنگ میشه ... 

    حموم نمره رفته بودیم با دوستم چون خونه ای که اجاره کرده بودیم حموم نداشت . یهو در زدن گفتن بیاین بیرون حموم اتیش گرفته . ما تازه رفته بودیم تو حموم و لباسامونو در نیاورده بودیم . دوستم پرید تو عمومی تا کمک کنه مردم رو بیاره بیرون منم مشغول جمع کردن وسایلمون بودم وقتی اومدم بیرون منظره هایی دیدم که واقعا خنده دار بود تو اون شلوغ پلوغی و دود و هول و هراس مردم ! 
    گفتم که باید حضوری بگم وگرنه اینجوری هم بی مزه است هم یه خاطره پرونو میشه ! (((:


    انشا الله ..انشا الله ... امیدوارم که همون رشته و دانشگاهی که میخوای قبول بشی ...
    خیلی هم کار بدی کردن که کلاسارو ود شوروع کردن!
    پاسخ:
    دانش اموز و دانش جو و دانش پذیر هر چی که باشی وقتی بناست کسب دانش کنی هر چی دیرتر بهتر تر !!! مهم هم نیست که چند سالته و چه کاره ای ... 

    باهات موافقم ...
    سلام

    من و حانیه هم از بیست و سوم دانشگامون شروع میشه . چقدر خوب ! ولی کیه که بره !

    به دوستانی که ارشد قبول شدن از صمیم قلبم تبریک میگم و آرزو میکنم موفق باشن ... انشاالله روز بعضیا !

    میگم نمیاین این ورا پیش فامیلمون که ما هم بیایم ببینیمتون ؟! این هفته وقتتون پیش فروش نشده که ؟!
    پاسخ:
    سلام خانم خانما ... 

    شما که بعله ... میگم که اسما زود شروع میشه ولی رسما با ورود اساتید و دانشجویان کی شکل میگیره با خداست !!! 

    والا دلم میخاد بیام ولی حوصله این همه راه بی وسیله اومدن رو ندارم ... این هفته فقط چهارشنبه است که باز باید وسایل جمع کنم برای مسافرت . هفته ی بعد هم انشا الله کلا مسافرتیم ... اگه خدا بخاد ...
  • بهترین بوی ماه
  • اصن نورِ علی نوره!

    اصن بعضیاشون جنگو هم قبول نداشتن، چه برسه به..!

    این دوستم رتبه 28 کنکور کارشناسی و 8 ارشد آورده بود. بدون سهمیه چون با داداشش تو یه سال کنکور دادن اون نتونسته بود استفاده کنه!
    خیلی سختی میکشیدن!
    میگفت تلویزیون شکستن تو خونه ما مث استکان شکستنه!
    دختره آروم و قرار نداشت.

    الهی آمین

    ممنان!تلاش که صد در صد
    پاسخ:
    بعضیا چشماشونو بستن ... نمیخان که ببینن . مخصوصا که طرف صحبتاشون هم اون ور آبیا باشن وباورشون هم همون اونا ... 

    میدونم چی میگی ... یکی آجر گذاشته بود دم درشون . پرسیدن این چیه . گفتن گذاشتن که در بسته نشه ولی با اون و هر چی که گیر میاورد خودش رو میزد تا بقیه اعضا خونه رو نزنه ...

    درد داره ..موجی ها مون ، شیمیایی هامون ، حتی قطع نخاعی هامون ...بخدا یه لحظه اگه کسی خودش رو جای اونا که نه ، جای خانواده هاشون بزاره میفهمه که چی میکشن ... 
    خدا بهشون صبر و اجر بده ...

    منتظریم اعلام کنی که قبول شدی ...
    رسما هیچوقت هیچ چی توی این دانشگاه ها جدی شکل نگرفته و نمی گیره ! چه از طرف اساتید چه دانشجو !!

    انشاالله به سلامتی ... انشاالله به سلامت برین و برگردین ... انشاالله خوش بگذره ...

    خو یعنی صبر کنیم بعد از برگشت ؟
    پاسخ:
    با مامان بهاره صحبت کردم . حتما باید بیام اون وریا . منتها کی رو نمیدونم ... 
    یادش بخیر ! بهاره ! تقریبا اون روزا هر شب با هم حرف میزدیم ! چقدر از دوستام فاصله گرفتم ! حالشون خوبه ؟

    من دلم براتون خیلی تنگ شده ! زودی بیاین ! من فقط دلم میخواد ببینمتون و محکم بغلتون کنم ! همین !

    پاسخ:
    بلی خوبن ... اذر مامان میشه ... 
    ایشالله زود میبینمت ...
    دانشگاه ها که همیشه قبل از مهر باز میشدن! امسال دیگه خیلی زودتر :/

    عه! همشهری ایشون هستین شما؟ کتاب شون رو تازه خوندم :)
    پاسخ:
    سلام ...

    باز شدن داریم تا باز شدن مادر ! ...

    نخیر همشهری شون نیستم گرچه واقعا دلم میخاد زبون آذری رو یاد بگیرم . تهران تشریف آورده بودند ما هم فرصت رو غنیمت دونستیم و ...
    بَحـ بَحـ خانوم معلم! مررررسی. حالا که ما انقده خوبیم و شما رو خوشحال کردیم میشه شیرینی هم بهمون بدین؟!
    حالا که انقدر جانبازان عزیزمون رو دوس دارین ایشالاه بی حرف پیش می برمتون یه جای خوب! که بهترین لحظه های زندگیمو رقم زد.
    بعدشم کی گفته شروع دانشگاه تو شهریور کشکه؟؟؟ آقا ما دوسال پیش هفته اول مهر رفتیم سر یکی از کلاسا دیدیم استاده یه غیبت غیرموجه برای همه ی بچه ها زده و یه نمره از نمره امتحانمون کم کرد.همین شد که پارسال مثل بچه آدم وسط شهریور رفتیم سر کلاس!!
    پاسخ:
    شما که انقذه خوبین ، انقذه مهربونین ، میخواین منو دَ دَ ببرین ، خب شیرینی قبولب تونم بهم بدین دیگه ... چشمامو نیگا کن ( از اون چشمای تنگ و ریز شده که خواهش میکنه شیرینی بدین بهم گنا دارم ...)
    از این استادا که با نمره مجبور میکنن ملت سر کلاساشون بیاد انقد بدم میاد ... 
  • العبد التائب
  • و همچنان ادامه دارد...
    این نیز بگذرد.
    هی...
  • محمدجواد نیکزاد
  • سلام خانم ، این پستتون حرف ها داشت
    نمی دونم فیلم دموکراسی تو روز روشن رو دیدید یا نه ..
    کاملا بچه هامون رو می توپه
    انشاالله اینقدر تلاش و توکل بکنیم که دیگه نیازی به اینا نباشه
    .
    این بچه هایی که نام بردید کجا قبول شدن؟!
    منظورتون فقط قبولیه یا نه دانشگاه خوبه؟!!!!!!
    پاسخ:
    سلام 

    بله دیدم و اتفاقا یه پست هم براش گذاشته بودم ...

    این بچه ها دانشگاه دولتی قبول شدن و در رشته هایی که دوست داشتند ... 
    در حال حاضر قبولی ارشد در دانشگاه دولتی خودش شق القمر کردنه ... شما فعلا درست رو خوب بخون تا اول دانشجو بشی بعد راجع به ارش صحبت میکنیم . ما انتظار فیزیک هسته ای داریم ازت ها !!! 
    سلام

    دانشگاه ما هم همیشه یه هفته قبل مهر شروع می شد که دیگه با پیچوندنامون 1 مهر سر کلاس داشتیم چرت می زدیم !! تازه دانشکده ما آخر تیر هم امتحاناش تموم می شد با بروبچ پزشکی !! یعنی دماری ازمون دراومد ولی خوب بود .
    پاسخ:
    سلاام 

    بابا دانشگاه بهشتی ! ... دیگه دیگه ... اگه بچه های شهید بهشتی زود سر کلاس نرن از بقیه چه توقعی میشه داشت !! 
    ایشالا زودی زود ارشد نانو ت رو بگیری ...
  • محمدجواد نیکزاد
  • اوه اوه ، خدا بهمون رحم کنه!
    پاسخ:
    پس چی فکر کردی ... 
    یا حبیب
    ســـلام

    تُنگم شکسته است بر ساحل شما
    تاب ِ عذاب من بیرون ازآب نیست
    پاسخ:
    سلام و رحمت خدا بر شما ...

    پاداش زندگی اش غیر از عذاب نیست ...



    عذاب این دنیا به پاداش ان دنیا میارزد اگر قدرش را بدانند ...


  • خارج ازچارچوب
  • جانبازا ...
    دوتا طرح دادم براشون اگر یه روزی فیلم کوتاه بشه یه کم توی این دوره‌ی مزخرفی که توش هستیم حس سبکی می‌کنم.
    پاسخ:
    چه خوب ... 

    چرا نمیدی برای تهیه ی فیلمنامه و ... ؟!! 
    سلام عرض شد
    ممنون خانم معلم. ان‌شالله توی همه‌ی آزمونهای زندگی همه موفق باشند. مخصوص شما که بزرگ مایید. ایشالله فرهنگ همه جا قبول بشه. اصلا خودتون ایشالله هر جا قرعه‌کشی شرکت می‌کنید برنده بشید. مثلا همین الان دارید رد می‌شید از کنار مسجد محل، قرعه‌کشی مکه و کربلا باشه یکهو اسم شما برنده بشید بعد با هم بریم مکه کربلا!

    به خدمت شما عارضم که این دیدار با جناب نورالدین فرزند ایران چطورکی بود؟ یعنی خودتون قرار گذاشتید باهاش یا اتفاقی تو خیابون دیدیدنش؟
    پاسخ:
    سلام بر پسر عزیز و خوب خودم 

    انشا الله . دعا کن فعلا فرهنگ این پایان نامه اش رو به اتمام برسونه تا بعد برسیم به آزمون های بعدیش ! 
    انشا الله که همسفر کربلا و مکه باشیم . بعد من و فاطمه هی بریم سوغاتی بخریم و تو هی جابجاشون کنی (((:

    والا یکی از دوستانم با ایشون آشنا بودند . زمانی که هم برای دیدار آقا و چکاپ و مشکل چشمشون به تهران اومده بودند ، موقع برگشتن به خونه ، یه وقت زود تند سریعی ازشون گرفتن و ما هم از مدرسه سریع گازش رو گرفتیم و خودمون رو رسوندیم به پارک لاله و تقریبا یکساعتی اونجا بودیم . اوایل اردیبهشت پارسال بود . یکهویی پیش اومد . طفلی خودشم خسته بود منتها به اصرار دوستم قبول کرده بودند و امدند . کتابشون رو هم همونجا به من تقدیم کردند . که این خیلی خیلی خوشحالم کرد . 
    نازنین دوربینمو برده بودم منتها یادم رفته بود از هولم باطریش رو که زده بودم به شارژ بردارم !!! نتیجه فقط همین یه عکس شد که یاسر خرم ( وبلاگ من با تو نیستم تو همیشه با منی) با گوشی اش انداخت ...
    جای شما بسیار خالی ... 
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • من برا این پست و پست بالایی نظر داده بودم .. نرسید ؟ :|
    پاسخ:
    سلام 
    این پست رو خصوصی فرستاده بودی .اون یکی هست ...

  • صبحِ تابناک
  • ما که از ترم دو کاردانی از وسط شهریور می رفتیم دانشگاه
    منم ارشد قبول نشدم
    خوابیدم صبح که بلند شدم ثبت نام تموم شده بود :)))
    پاسخ:
    انقدر که تو علاقمندی به دانش چه کاردانی به بعد زود میرفتی دانشگاه ، چه موقع ثبت نام ازدلشوره تا صبح خوابت نمیبره دم صبح که میشه میخابیو خواب میمونی ((:
  • یکی بود ... هنوزم هست


  • آقای عافی ...

    کتابشون عالــی بود ... چند روز توی اون حال و هوا بودم و زندگی کردم

    چقدر مادرم تحت تاثیر این کتاب قرار گرفت ، جوری که میگه بریم تبریز ایشون رو ببینیم :)

    پاسخ:
    سلام 
    اگه خبر دار شدم اومدن تهران حتما اطلاع رسانی میکنم تا همه ایشون رو ببینند . 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی