حال وروز مرا ببین لیلی ... :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


حال وروز مرا ببین لیلی ...

خانم معلم | جمعه, ۶ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۱۰ ق.ظ | ۲۲ نظر



آقا جان سلام ...


امروز دلم خواست برایتان نامه بنویسم . دلم خواست کمی غر بزنم ، دلم خواست کمی نق بزنم . دلم خواست بگویم بهتان که من نه سید بحر العلومم و نه آیت الله بهجت .

خواستم بگویم من بیسوادم . من نشانه ها را نمیبینم . من نمیدانم از کجا می آیی و به کجا میروی . من نمی بینمت . حس ات نمی کنم . اصلا این حواس پنجگانه ی من ضعفیند . حس ششم هم ندارم . خب تکلیف من با این همه ضعف چیست ؟ من هم دوست دارم ببینمتان . مثل پدرم که صبح جمعه ها مینشست پای تلویزیون و دعای ندبه میخواند . مثل مادرم که صبح های جمعه ساعت 7 سر مزار ِ پدرم می نشست و دعای ندبه را همان جا می خواند و اشک میریخت . آنها هم ارزویشان دیدار شما بود اما حالا کجایند ؟

میگویند آنقدر عشق انبیا به مردمشان زیاد بود که طالب ملتشان بودند مثل خواستگاری که طالب معشوقش است ، آقا جان شما از همان خانواده اید ، شما وارث آن پیامبری هستید که خواسته اش از خداوند در معراج ، شفاعت مردمش بود . خب آقا جان اگر ما را دوست داری ، اگر ما مردمت هستیم ، اگر خواهان مایی ، ما چه باید بکنیم ؟ بگو ... 


خیلی دلتان میخواهد مرا کنار پدر ومادرم ببینید ؟ ... من که بدم نمی آید کنارشان باشم ولی بدون دیدن ِ شما ؟! 

خیلی دلتان میخواهد هر جمعه اشک بریزم وبگویم " متی ترانا و نراک " ؟! 

خیلی دلتان میخواهد بیایید و ما را ببینید و نا آگاه بودنمان را به رخمان بکشید ؟ 

یعنی واقعا به رخ کشیدن غفلت هایمان درست است؟ ما که می گوییم غافلیم ، ما که می گوییم جاهلیم ، ما که می گویم گنه کاریم ، آقا جان اگر منتظرید من و این امت به یقین برسیم و جامعه را برای حضورتان مهیا کنیم و از خودمان در ابتدا شروع کنیم باید بگوییم وا اسفا ! ما از این کارها بلد نیستیم ...

آقا جان ، آواره ایم ، گم گشته ایم ، تشنه ایم ، گرسنه ایم ، سردمان است ، زخم برداشته ایم ، آقا جان چه طور باید گفت هلاکیم ؟ 


دلمان برای دیدنتان لک زده ، آقا جان کربلا راهمان ندادند . گفتند کربلا رفتن لیاقت می خواهد . خب راست می گفتند ، لیاقت نداشتیم ، ولی مگر بیچارگان دل ندارند ؟


میدانید که چیزی به پایان عمرم نمانده ، از سراشیبی با سرعت در حال حرکتم ، مثل سیبی که از بالای کوه قِل میخورد و پایین می افتد . لحظه به لحظه سرعت حرکتم به سمت پایین بیشتر می شود . نیازی نیست فرمول سرعت را برایان بنویسم . میدانید که شتاب بیشتر می شود  اگر با همین سرعت به راهم ادامه دهم . دلتان می آید ندیده بروم ؟ زحمت نکشید و سر راهم مانع نگذارید تا سرعتم کم شود . من موانع را نمیبینم . با سرعت برخورد میکنم و رد می شوم . این موانع تنها تنم را کبود میکنند . مگر از یک غافل انتظار دارید از این موانع درست استفاده کند ؟ گفتم که نشانه ها را نمی بینم . من فقط یک دست می خواهم . یک دست که دستم را بگیرد . نجاتم بدهد . امیدم بدهد . نشاطم بدهد . بعد خودم با پای خودم تا اخر خط را میروم . با رضایت هم میروم . نیازی به قِل خوردن و کبود شدن هم نیست . این طور قشنگ تر نیست ؟

آقا جان بیا و دستم را بگیر ... خدا پدرم را برد . تکیه گاهم را. مادرم را برد ، عشقم را. خیلی خالی شده ام ، دلم به وجود شما خوش است مانند هر بچه ی شیطانی که شاید از پدر بترسد ولی از محبت پدر نا امید نیست من هم دل به مهرت سپرده ام . تنبیه م کن ولی بیا ...  


بنَفْسِی أَنْتَ أُمْنِیَّةُ شَائِقٍ یَتَمَنَّى مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَکَرَا فَحَنَّا 

 عقل گفت که دشوار تر از مردن چیست 

عشق فرمود فراق از همه دشوار تر است 



از ما گفتن بود ... نگید نگفتی ...

یا حق 

  • خانم معلم

نظرات (۲۲)

  • سید محمد رضی زاده
  • تا ما دور هستیم، ظهور نزدیک نیست...
    پاسخ:
    چطور باید نزدیک بشیم ؟
    تا دیروز فکر می کردم که باید گوشه ایوان بنشینم و گلدان شمعدانی گل نداده را آب بدهم و این بود انتظارم..
    اما جنس این انتظار فرق می کند، باید آنقدر بروی و بروی تا دیگر حس نکنی پایی داری..
    پاسخ:
    کاش یکی یادم بدهد چطور باید منتظر باشم ...
    سلام.بخش ادبیش خوب بودا ولی بخش فیزیکش که میگه (میدانید که شتاب بیشتر می شود اگر با همین سرعت به راهم ادامه دهم) یعنی چی؟!یا من یادم رفته مباحث رو یا این اشتباه؟...وبا تشکر :D


    پاسخ:
    سلام ...
     خب شتابش زیاد میشه دیگه فکرشو بکن یه گوله از بالا قل بخوره بیاد پایین جاذبه با شدت بیشتری اونو میکشه به سمت خودش ... نیازی به علم نیست تجربه پسر جان ( خنده)  ، تجربه ...هی کله تونو کردین تو این کتابا میخاین علمی به اثبات برسونین ، تجربه کن ... میخای خودم یه روز تو جاده از اون بالا قل بخورم ببینی !! جالب میشه ها ، نه ! ... کلی میخندیم ...
    سلام

    میدانید که آدم بشو نیستم
    آقاجان میدانید که نمیتوانم
    میدانید که هر بار یه قدم به جلو رفتم ده قدم پا پس کشیدم...

    شاید فایده ای نداشته باشه ولی...
    دل خوشم به معجزه ی نگاهتان
    که جز این نمیتوانم ازین باتلاق خودم را بیرون بکشم...
    خودتان خوب همه چی را میدانید...
    آقا جان میدانید
    همیشه فکر میکنم وضعیت آدم هایی مثل من چقدر تاسف باره...
    اینکه گرایش به چیزی داری و در عمل دنبال ضد اون هستی نشان از حمقات داره
    نشان از بچگی
    حالم خوب نیست...
    من شما را میخواهم ولی...
    التماس دعا
    یا حق
    پاسخ:
    سلام عزیزم 

    نه که فک کنی فقط خودتی که این حال رو داری ها ...این حال خیلی هاست ، خیلی ها ... باید دستشو بیاره و نگه مون داره و دنبال خودش ببرتمون وگرنه از ما جماعت باری به هر جهت آبی گرم نمیشه ...
    من ولی به کما رفته ام...
    واسه کسی که دچار مرگ مغزی شده مگه میشه کاری کرد؟!
    پاسخ:
    مرگ مغزی بالاخره یا کما ؟ تکلیف ما رو مشخص کن ( خنده)
    آقای بهجت (رحمة الله علیه) :
    روایت دارد که در آخر الزمان همه هلاک می شوند به جز کسانی که برای فرج دعا می کنند گویا همین دعا برای فرج یک امیدواری است و یک ارتباط روحی با صاحب دعا است . همین مرتبه ای از فرج است .
    مطلب دیگر این که اگر کسی دعا برای فرج بکند آن شخص معتقد به آخرین رکن ایمان است .
    پاسخ:
    ممنون ... ما دعا میکنیم ، ولی دعا به زبان با دعایی که همراه با خلوص نیت باشه فرق نمی کنه ؟ 
    آیا هر کسی نماز خوند از رستگارانه ؟ هر کار دیگه ای انجام داد ولی نمازش رو هم حتی اول وقت خوند حتی برای ریا ، این هم از آمرزیده شدگانه ؟ 

    مطمئنا برای خدا میزان و معیار سنجش اعمال مثل ما نیست وقتی به اندازه ی دانه ی خردلی از اعمال نیک وبد محاسبه میشه ، اگه فکر کنیم با دعای فرج خوندن ، آنهم صوری هلاک نمی شیم فکر میکنم کمی از عدل خدا به دور باشد ...

    اگه امیدی به برگشت باشه،کما
    ولی امیدی نیست...
    میترسم بگم مرگ مغزی
    ولی ازواقعیت نمیشه فرار کر!
    پاسخ:
    خب ، کما راه نجات داره ، نا امید نباش ایشالا به زندگی بر می گردی ... برات دعا میکنیم اگه دعای یک کمایی در حق کمایی دیگر چاره ساز باشد ! 
    نفرمایید بانو...
    کسی که این چنین با سرور و مولاش صحبت میکنه که به کما نرفته قطعا...


    امیدوارم دعاهاتون بگیره
    میگن کسی رو که خودشو به خواب زده نمیشه بیدار کرد...
    حکایت ماست...
    پاسخ:
    خوبیش اینه که عشقشون از بچگی تو خونمونه ... جدا شدنی نیست اونم باید از پدر ومادر هامون تشکر کنیم ... 

    امیدوارم که در لیست کسانی که باید مورد شفاعت قرار بگیرند واقع شده باشیم ...
    من حاضرم از اون دست سیلی بخورم و از خواب بیدار شم . همین قدر میدونم که کسی نگرانم هست جای هیچ نگرانی نیست ...
    اللهم عجل لولیک الفرج ...
    منظور از"ما" خود حقیرم بودم!
    خدا نکرده جسارت نشه یه وقت
  • سندس در جست وجوی حقیقت
  • به گمانم پسرفاطمه با من قهر است؛
    نشدم لایق دیدار، به هم ریخته ام...

    العجل...
    پاسخ:
    هیعیییی ...

    ما هم ...
  • سندس در جست وجوی حقیقت
  • جمعه ها هرزمان وقت کنم بشینم پای نت اول از همه میام اینجا(گاه نوشت یک خانم معلم) و اینجا :http://jomenevisi.blogfa.com/
    حال و هوام رو عوض میکنه...
    در پناه حق سلامت باشید
    پاسخ:
    خدا رو شکر که نوشته های ما ارزش خوندن رو برای شما داره و وقتتون رو تلف نکرده ...

    زیر سایه ی خداوند شاد و سلامت باشین . 
  • طاهر حسینی
  • همیشه غر زدن به جانب معشوق قشنگ بوده؛ (شما نسبتی با طایفه ی حافظ ندارین؟)
    اصلا غر زدن چیزهای خیلی قشنگی دارد که معشوق بخندد به عاشق.

    و نگران هم نباشید ظهور نزدیک است.(و نراه قریباه.انشالله)
    پاسخ:
    اگه طایفه ی حافظ شیرازی باشن باید بگم شکر خدا نخیر ( البته خدمت همه ی شیرازی ها جسارت نمی کنم ولی یه عده شون واقعا عاشق این ضرب المثل هستند که : تنبل نرو به سایه ، سایه خودش می ایه ... )

    خدا کند که لبخندی به لبش نشانده باشم ...

    انشا الله که نزدیک است ولی نزدیک از نظر کی؟!!!
    سلام مهربون ِ همیشه عزیزم

    خدا پدر و مادرتون رو رحمت کنه ... خدا شما رو حفظ کنه ... خدا حاجت دلتون رو بده ...

    دلم خواست فقط مثل همیشه دعاتون کنم

    چقدر دلم برای خوندن چنین حرفایی تنگ شده بود ... برای نوشتن هم ...
    پاسخ:
    سلام عزیزم ... خدا پدر و مادر خوبت رو برات سلامت سالهای سال حفظ کنه . منم دعاگو هستم مخصوصا این روزها که دل تو دلم نیست وقتی ازت بی خبر میشم . 
    "نجاتم بدهد . امیدم بدهد . نشاطم بدهد . بعد خودم با پای خودم تا اخر خط را میروم ."

    سلام خدا بر معام مهربانم. خوب بود... خیلی خوب حتی.

    پاسخ:
    سلام بر پسر مهربان ترم ... 
    اولا دیروز یکی از دوستانم که دخترش رشته فلسفه اسلامی قبول شده منزلمان بود راجع به این رشته پرسید و من نظرم را راجع به فلسفه و کسانی که فلسفه میخوانند مجددا مطرح کردم (: و گفتم که یکی از بچه هایم فلسفه خوانده خواست از شما بپرسم این درس برایش دوری از دین نمی آورد ؟ 

    و بعد ... در وجود خودت دنبال خوبی بگرد که خوب دیده ای وگرنه ...
    فلسفه اسلامی و دوری از دین؟ هیهات.
    البته شوما خودتون واقفید این حقیر مراتب کفر و الحاد را پت سر میگذارم این روزها...
    نظرتون درباره ی فلسفه خون ها رو بنویسین تا دل ملت رو هم شاد کرده باشین. :))
    پاسخ:
    البته با پدر ومادری که این دختر داره بعید میدونم به وادی دیگه ای بیفتند . مخصوصا که از بچگی با دین آشنا هستند . منتها فلسفه ی غرب چه ها که نمی کند با روح انسان و در هر شرایط باید واحد هایی را از این درس ها پاس کنند و این کله ها که بوی قورمه سبزی می گیرد بعدا دیدن دارد و به قول بعضی ها نعوذ بالله ، خدا را از آن بالا می اورید پایین و تکه تکه میکنید و هر تکه اش را وارسی میکنید و می بافید و می بافید و میبافید و آخرش هم معلوم نمی شود این تکه های جدا شده را چگونه باید به هم وصل کنید و انچه بعد میبینیم معلوم نیست در ابتدا چه بوده ! ... ( یعنی یه همچی مهارتی دارند فلسفه خون ها !!)

    اما نظرم راجع به فلاسفه  رو فقط به خود فلاسفه میگم . بقیه نا محرمند ... ( خنده )


    حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست 
    که آشنا سخن آشنا نگه دارد 
  • محمد حسین عباسی
  • با سلام
    شرکت در طرح ختم قرآن کریم در ماه صفر.
    هر نفر یک جز.
    به آدرس زیر:
    http://paygah1.blog.ir/page/quran
    پاسخ:
    سلام ... 
    سر میزنم انشا الله ...
    سلام بانو
    چقدر دلم می خواست یه همچین نجوایی با آقا رو
    انگار حرف دل همه رو زدین
    گاهی با خودم می اندیشم منتظر باید بساط آمدن یار را آماده کند نه اینکه بنشیند و بگوید خداکند که بیاید...خب بیاید که چه وقتی من آماده نباشم؟ بعد می بی نم که آخر من ِ خراب و آواره ای که بساط چیدن را بلد نیستم و همه چیز را هم خراب کرده ام و کاری هم نمی کنم ، منی که انگار بیمارم و زمین گیر شده ام بی طبیب که راه به جایی نمی برم. بالاخره در این دور ِ تسلسل گرفتارم که تا نیاید خوب نمی شوم و تا خوب نشوم نمی آید
    کاش بیاید و دستهامان بگیرد تا کمی خوب شویم و بساطش را جور ِ جور کنیم

    چقدر خوب گفتید همه ی حرفهای نگفته و نهفته ی ته دلمان را
    راستی ... اگر نگار آمد و دیدید َش نسخه ای هم برای ما بگیرید


    بانو جان.... در وبلاگ پسر عزیزتان در پست عبور از مرز خسروی خسران درخصوص کربلا رفتن کامنتی خصوصی گذاشتم. از او بخواهید برای شخص شما عمومی اش کند تا تا نظر شما را هم بدانم تا شبهه ام برطرف شود و به جواب برسم. ممنون
    پاسخ:
    سلام عزیز جان ... 
    انشا الله که می آیند و دستمان را میگیرند . اگر نه ما باید مثل این بچه های نق نقو همش نق بزنیم تا کمی دیده شویم ! 

    چشم به ایشان گفتم امیدوارم که از دستم کاری بر آید ...
    یا علی 
    مارا چه به این همه محالات؟
    اما در غیر ممکن ترین حالت هم محال غیر ممکن نیست...
    پاسخ:
    بالاخره محالِ ممکن است یا ناممکن ؟!!!
    (((:

    جمعه یه بنز دیدم مثِ بنز شما یادتون افتادم البته رنگش فرق میکرد !
    به حسین سلام برسون ...
    چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی
    چه بغض ها که در گلو رسوب شد، نیامدی/
    خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
    خدای ما دوباره سنگ و چوب شد، نیامدی/
    برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
    ولی برای عده ای چه خوب شد، نیامدی/
    تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
    دوباره صبح، ظهر، نه! غروب شد، نیامدی/
    پاسخ:
    سلام بر برادر بزرگوارم ...

    زحمت کشیدید سر زدید ... 

    خیلی التماس دعا ...
  • تجربه ما
  • سلام
    خیلی خیلی قشنگ بود.

    به من هم یه سری بزنین خوشحال میشم.
    وبلاگ تجربه ما
    التماس دعا
    پاسخ:
    سلام 
    چشم 
    محتاجیم به دعا 
  • آفتابگردون
  • بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد / دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد... سلام : خوندن مطلب لینک زیر خالی از لطف نیست http://www.womanart.blogfa.com/
    پاسخ:
    سلام ...

    خوبی؟ کجایی شما ؟
    مولای من هرگز نگویمت که بیا و دست من بگیر / عمریست که گرفته ای ،مبادا رهایم کنی...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی