دوران عاشقی به همین سادگی گذشت ... :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


دوران عاشقی به همین سادگی گذشت ...

خانم معلم | جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۰ ق.ظ | ۱۷ نظر


داستان این عکس داستان دلدادگی است . داستان اولین سال تدریسم در روستای شیخ آباد محمود آباد مازندران که البته به آمل نزدیکتر بود تا محمود آباد ... 

داستان هایی از سال 63 تا 65 . از اوج آوردن شهدا . داستان بیتابی های مادران شهدا و اوج ایثار گری های خانواده هایشان ...

داستان برخورد های سه دختر جوان با دانش آموزانی که فکر میکردند این سه نفر را خدا برایشان فرستاده ...

 داستان زندگی کردن دور از خانواده با تمام سختی ها ، درد ها ، بغض ها و شادی هایش ...

 داستان تجربه ها و رشد کردن ها ...

داستان معلم شدن ، معلم بودن و تمرین معلم ماندن ...

  داستان مقاوم شدن که مثل یک مرد ، درد هایت را پشت ِ در ِ کلاس بگذاری و وارد شوی . لبخند بزنی و فراموش کنی خارج از این چهاردیواری چه بر تو گذشته و یا خواهد گذشت . 

داستان دریافت عشق هایی به وسعت آسمان و به سفیدی بال فرشتگان ...

داستان دستهایی که مهربانی هدیه می دادند ... 

داستان کمبود ها و ساختن ها ... 

داستان دیدن خدا در زمانی که درمانده و مستاصل شده ای ... 

داستان رویش روح جوانمردی و ایثار ... 

داستان شب های بلند و سرد زمستان ...

داستان بیمارستان وبیمار ِ بی همراه ...

داستان شب هایی پر از عطر محبوبه ی شب 

داستان بهار نارنج های اردیبهشت ماه 

داستان شالیزارهای برنج 

داستان مدرسه های بی در وپیکر 

داستان همزیستی مسالمت امیز دانش اموزان و گاوها در حیاط مدرسه 

و خیلی داستان های دیگر ...


سختی بود ، اما خدا مهربانتر بود ...

درد بود ، اما عشق از آن پر رنگتر بود ...

خون بود ، اما بر لباس شهادت که برازنده تر بود ...



و همه بود تا از سه جوان خام ، انسان های پخته ای بسازد ... 


کاش میشد یک بار دیگر این بچه ها را میدیدم ... بچه ها که نه ، جمع صفا و صمیمیت و یکرنگی و عشق را ...


هفته ی دفاع مقدس و بازگشایی مدارس بر همگان مبارک 

  

اول ذی حجه پیوند دو گوهر پاک آفرینش حضرت امیرالمومنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما تهنیت باد 


آقا جان تبریک ما را پذیرا باشید .

 این بچه ها را که یادتان هست ؟!



پ.ن : این داستان را خواستید بخوانید راجع به همین بچه هاست ." رجب " اولین نفر از سمت چپ پسری است که نشسته و رویش سمت دیگر است !


  • خانم معلم

نظرات (۱۷)

تو یک فرشته ای!

در روزگاری که :

زن را بـ‌ه "تن" می شناسند

غیرت را "بددلی" می نامند

و باحجاب را " اُمل" می دانند ،

تو همچنـان "فرشته" بمان
پاسخ:
سلام
ممنون از شعر زیباتون
منکه فرشته نیستم احیانا داستانمو نخوندین اون وقت نظرتون عوض میشد ((:
آن سادگی و آنهمه عشق..
آن بچه ها..
اصلا عالمی است عکس.

آنموقع هر چقدر غم بود، مردم دلگنده تر بودند..
این روزگار همه می نالند..
پاسخ:
بله صفای بچه ها یه چیز دیگه س ... دلم میخاد میشد همه شونو دوباره جمع کنم توی همون کلاس ... 
ولی همون حال و هوا رو چه کنم ؟!
  • خانومـِ میمـ
  • ای جااان!

    من هنوزمـ باور نمی کنمـ شما ی معلمـ بداخلاق بوده باشین :)
    پاسخ:
    لینک داستان برات باز شد ؟

    باور کن مادر جان ... باور کن (:
    آقای رضازاده هم باور کرد (؛
  • خانومـِ میمـ
  • باز نشد .

    آقا باورای منو بهمـ نریزین خو :))
    خیلی عالی بود عکس...
    از اونایی که زمان رو می ریزه بهم و دست آدم رو می گیره می بره اون دورها...
    :)
    پاسخ:

    عکس خیلی برای من خاطره انگیز تر از فیلمه ... عکس رو بیشتر دوست دارم ... ازین عکسا کلی دارم منتها تنبلیم اومد اسکنشون کنم با گوشی عکس گرفتم که خیلی خوب نشده کیفیت خود عکس ازین بهتره ...

     

    برای من تداعی تمام روزهای سخت ولی شیرین اون دورانه ...

  • دبیر کارگاه
  • چقدر خندیدم
    خیلی باحال بود عکسه

    شما کدومید؟ البته حدسم اولین خانم از سمت راسته! که درست هم هست

    پاسخ:

    یعنی کجای عکس خنده دار بود ؟!!!

    واقعا من کدومم ؟ این چه سوالیه که تو پرسیدی؟!!

     

    خوشتیپترین و با استایل ترین کسی که توی عکسه دیگه ((:

  • دبیر کارگاه
  • ولی بی‌اعصابی داره از سر و روتون می‌باره‌ها!!
    بی‌چاره شاگردا! مخصوص اون دختر صورتیه که اول از همه نشسته دستاشو گره کرده به هم.


    می‌گم خانم این عکسه خیلی خوبه.
    یه مدت یه سلسله پست‌های دنباله‌دار بذارید یکی یکی درباره‌ی این‌بچه‌ها خاطره‌ها و روایت‌های داستانی بسازید. بعضی‌هاشون معلومه شرارت تو ذاتشونه. بعضی‌ها مظلومن. اینکه الان تو ذهن شما چه کاره شدن و .... [تمرین خلاقیت]
    خیلی خوبه این کار. خیلی هم خوندنی. کلا وبلاگتون رو تبدیل کنین به همچه فضایی!
    والا
    پاسخ:
    چشم ... اوامر دیگه ای باشه ؟ 
    من تمرین کارگاه رو هم از سر ناچاری انجام میدم چه برسه بشینم واسه دونه دونه ی اینا روایت بسازم 
    بعدشم اینا چهار پایه هستن کلاس اول و دومشون دست من بود سوم و مدیریت برای یکی از دوستام و چهارم که تعداد دانش اموزاش بیشتر بودن برای یکی دیگه 

    از همه شون خاطره ندارم فقط بچه های خودم 


    البته اگه یکی بود که حوصله داشت خوب میشد ولی منو که می شناسی ((:


  • پشت کوهها
  • حقیقت ین است که زمان ما را با خود برده است..
    پاسخ:
    نه ما دست در دست زمان رفته ایم ...
  • مردی بنام شقایق ...
  • سلام

    عیدتون مبارک

    من کشف کردم به تنهایی

    شما یا اون خانوم چادری سمت راست هستید
    یا اون خانوم چادری سمت چپ
    یا اون خانوم چادری وسطی

    +
    من میرم با ادیسون صبحانه کاری بخورم.
    فعلا عرضی ندارم دیگه!!!!
  • مهدی کاظمی
  • سلام خانم معلم.
    شماکارتون روتودهه 60شروع کردین.
    من محصل دهه 60هستم وتحصیلم روسال 64شروع کردم.
    پاسخ:
    سلام علیکم 

    ان شا الله که خدا حفظ تون کنه و تن تون سلامت باشه 
    چیزی نمیگذره که یکی دیگه چند سال بعد به شما میگه شما تحصیلتون رو سال 64 شروع کردین ولی من سال 94 بدنیا اومدم ((:
  • مهدی کاظمی
  • خانم معلم.
    شمامیگین معلم بی اعصابی بودین.
    ولی من باورنمیکنم.
    گرچه اون داستان روهم خوندمش.
    پاسخ:
    دیگه دیگه 
    میل خودتونه .میتونین باور کنین می تونین نکنین ((:
  • مهدی کاظمی
  • ببخشین این سوال رومیپرسم.
    ولی شمادانش آموزانتون روکتک هم زدین؟
    فکرنمیکنم این کارروکرده باشین.
    به نظرخیلی مهربون میاین.
    پاسخ:
    والا دروغ چرا تا قبر آ آآآ ... 

    بله دوران ابتدایی که هیچ ، راهنمایی هم که هیچ من توی هنرستان هم کتک زدم !!! 

    آخه چرا فکر می کنین هر کسی مهربونه نباید بزنه ؟!! بعضی وقتا لازمه کتک در کار باشه طرف حواسشو جمع کنه وگرنه با حرف اصلا متوجه نمیشه ... (((:
  • مهدی کاظمی
  • اون قسمی که خوردین باورکردم.
    حرفتون روهم قبول دارم که گاهی کتک لازمه.
    به هرحال شاگرداتون ازکتک هاتون فیض بردن واستفاده کردن.
    ههههههههه
    پاسخ:
    بله ...یه همچی معلم و معاونی بودم من ( آیکون یه دراکولا )
  • مهدی کاظمی
  • البته من توی دوره ابتدایی غیرازیک نیشگون خانم عسگری کتکی نخوردم.
    ولی اولین بارتودوره راهنمایی ازیه معلم مردباشلنگ کتک خوردم.
    هرجلسه یه عده روکتک میزد.
    تقریبا"بیشترازنصف کلاس.
    اگه هم احیانا"یه جلسه موردی برای کتک زدن پیش نمیومدده دقیقه مونده به پایان کلاس میگفت این جلسه کسی کتک نخورد.
    ردیفی میچرخیدکل کلاس روشلنگ میزد.
    هرنفردوتا.
    هربارهم دستتومی کشیدی یکی اضافه میکرد.
    پاسخ:
    دمش گرم ... سیاست خوبی داشته معلمتون ((:
  • مهدی کاظمی
  • خانم معلم.
    ببخشین اگه جسارت کردم.
    امیدوارم ازحرفهام ناراحت نشده باشین.
    همه معلمهابرای من جایگاه قابل احترامی دارن وفرشته هستند.
    پاسخ:
    سلام 

    کدوم جسارت ؟!!! 

    نه از چی باید ناراحت می شدم ؟
  • مهدی کاظمی
  • خانم معلم
    معلممون سیاست خوبی داشته که هرجلسه کتک میزده؟؟؟؟؟؟
    ولوبی دلیل.
    به هرحال ماهمچین معلمی هم داشتیم.
    ولی اکثرمعلمهام اینطوری نبودن.
    پاسخ:
    خنده ...
     در عوض مجبور می شدین همیشه مرتب و منظم برید مدرسه تکالیفتونو ببرین و مخشاتونم بنویسین 

    نه بابا کی با همچین سیاستی موافقه پسر جان ؟!!
  • مهدی کاظمی
  • آهان.
    تعجب کردم.
    حالاگاهی کتک به قول شمابایدباشه.
    ولی همچین سیاستی اصلا"جالب نیست.
    این معلم جزومعلمهایی هست که اگه بیرون ببینمش وبشناسمش هم محلش نمیذارم.
    برعکس خیلی دیگه ازمعلم هام که برام خیلی عزیزم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی