بایگانی خرداد ۱۳۸۹ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۴ مطلب در خرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

امام زمان و سربازانش

خانم معلم | جمعه, ۷ خرداد ۱۳۸۹، ۰۲:۵۳ ب.ظ | ۴۸ نظر
بازم دیروز من بودم و بابا و بهشت زهرا و این بار یه دوری هم رفتیم خدمت شهدا ... گاهگاهی دلم واقعا تنگشون میشه .... کمی وایسادم ، کمی نگاهشون کردم ، کمی باهاشون حرف زدم و کمی از هوایی که پر بود از نفس شهدا تنفس کردم .... وااای که چقدر هوای خوبی بود ....چند دم و بازدم عمیق ....

 داشتم گشت میزدم چشمم افتاد به این مطلب :

و این هم سربازانش :

این نمای قدیمی سربازان امام زمان :

 

و ......

اینم پارک الشهدا !!! ....

نمیدونم چرا از این تغییر خوشحال نشدم ..... اصلا از این کار خوشم نیومد ..... شهدا که همون شهدایند ..... چرا ظاهرشون رو امروزی تر کردیم ...شاید به خاطر چند مهمان خارجی که شاید خدای نکرده سری به بهشت زهرایمان زدند ؟ !!!

دلم میگیره ....

و امام زمان را در کنار سربازانش جستم ولی از کنارم بدون هیچ نگاهی گذشت ...........

و من باز او را ندیدم ......

  • خانم معلم

بلدرچین و برزگر

خانم معلم | چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۸۹، ۰۳:۳۹ ب.ظ | ۴۲ نظر

یادش بخیر .... کلاس سوم دبستان بودم ... وسط های سال رسیدیم به این حکایت که روی من خیلی تاثیر گذاشت ..انقدر که هنوزم مطلب کتاب و عکسش رو یادمه .... حتی توضیح معلممون رو که  برامون گفت منظور این حکایت چیه رو هم یادمه .... گرچه دلم خیلی برای بلدرچینا اون موقع سوخت و ارزو می کردم برزگر داسش رو پیدا نکنه تا بلدرچینها بتونن بازم با خیال راحت تو مزرعه زندگی کنن .... اما الان مثلا !! بزرگ شدم و می دونم بلدرچینا بر خلاف ظاهر زیباشون ، اما برای مزرعه خطرناک بودن ... شاید زیبا بودن ، شاید کم بودن ولی می تونستن اثرات مخربی بجا بزارن .... نباید هیچ وقت دشمن رو دست کم گرفت .... و نباید وقتی به هدفت صدمه می زنن دلت براشون بسوزه ....

داستان از این قراره :

 

 

بلدرچینی با بچه های خود در کشتزاری لانه داشت. روزها به سرعت می گذشت و محصول کشتزار به مرحله برداشت نزدیک می شد. بلدرچین بیشتر اوقات خود را به گشت و گذار مشغول بود و هر روز از بچه ها دور می شد؛ اما بچه ها، هنوز پرپرواز نداشتند و ناگزیر به سکوت در لانه بودند. هر روز غروب که بلدرچین به کنار بچه ها برمی گشت، از آنها وقایع روز را می پرسید. روزی بچه ها به او گفتند:« امروز صاحب مزرعه آمده بود و می گفت: زمان برداشت فرا رسیده و محصول هم به اندازه کافی وجود دارد، فردا به فلانی می گویم که بیاید و محصول را جمع کند.» بلدرچین گفت:« نترسید؛ هیچ خطری شما را تهدید نخواهد کرد.»
روز بعد دوباره برزگر آمد و گفت:« فلانی گفت: دیروز کار داشتم، فردا حتماً خواهم آمد.»
بلدرچین دوباره به بچه هایش اطمینان داد که خطری آنها را تهدید نخواهد کرد!
چند روزی به این صورت گذشت و برزگر هر روز برداشت محصول را به این و آن حواله می داد. بلدرچین نیز متقابلاً به بچه هایش اطمینان می داد که خطری آنها را تهدید نخواهد کرد.
سرانجام یک روز غروب، بچه ها به او گفتند:« امروز برزگر آمده بود و می گفت: داس را آماده کرده و فردا شخصاً برای برداشت محصول خواهد آمد.»

بلدرچین خطاب به بچه هایش گفت:« دیگر جای ما این جا نیست. فردا صبح زود آماده شوید تا از این جا کوچ کنیم؛ زیرا این بار برزگر کمر همت بسته و شخصاً خواهد آمد و هیچ چیز مانع آمدن او نخواهد بود؛ بنابراین جایمان دیگر اینجا نیست!»

همه ی داستان همینه .... یعنی تا وقتی منتظریم دیگران بیان و برامون کاری بکنن کارامون همین جور عقب می افته باید خودمون بلند شیم و داس هامونو آماده کنیم  و حرکت کنیم تا کارامون انجام بشه ...

فقط یه یا علی می خواد برای شروع ولی به یه یا علی ختم نمیشه !!

 

  • خانم معلم

تا کدامین باشیم

خانم معلم | چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۸۹، ۰۹:۴۱ ق.ظ | ۲ نظر

 

صاحــبدلی به مدرســـه آمد زه خانقـــــــاه

بشکســـــت عــهد صحبت اهــــل طریق را

گــفتم مــیان عــابد و  عااـــم چـه  فرق بود

تا   اختیار  کــردی  از  آن  این  طریق  را  ؟

گفت  آن گلیم  خویش به در می برد ز موج

وین  جـهد  می کند  که  بگـیرد  غریق  را

گلستان سعدی

  • خانم معلم

رتبه ششم آهستان و تحریم فیس بوک و..... سوم خرداد 61

خانم معلم | يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۸۹، ۰۵:۱۱ ب.ظ | ۲۴ نظر
چند وقتیه که با وبلاگ اهستان شاید قبلتر از اونکه به سایت  وورد پرس بره ، آشنا شدم .... وبلاگیه شاید مثل خیلی از وبلاگ های دیگه .... توسط یه بچه شیعه ی  ایرانی به نام امید حسینی نوشته میشه و تونسته بین سه تا از سرویس های وبلاگی دنیا یعنی بلاگر، وردپرس و تایپ پد به عنوان ششمین وبلاگ برتر ورد پرس به علت داشتن امتیاز ۱۱۱هزار و ۵۶۵ امتیاز انتخاب بشه.....

اینا رو گفتم که همه حواسمون جمع باشه که میشه واقعا کاری کرد و مطرح بود فقط باید یه خورده حواسمون رو بیشتر جمع کنیم  بیشتر قابل توجه بچه های وبلاگ که سیاسی می نویسن ...

اخیرا هم که متوجه شدین توی فیس بوک دارن چکار می کنن ..... فکرش رو بکنین وقتی جناب احمدی نزاد از هولوکاست گفت چه شلوغ بازیهایی که در نیاوردن و اون وقت ما مسلمونا خیلی راحت ، بیان به پیامبر اکرم توهین کنند و بیکار بشینیم ....

شکر خدا ما که به قول گوش قرمز اوخ شکن نداریم تا وارد فیس بوک و ... بشیم ولی اونایی هم که می تونن تحریمش کنن ....

 مسئله آخر : آزاد سازی خرمشهر ..... یکی از خوش خبرترین خبرهای ایام چنگ ..... خرداد ۶۱ .... توصیف شادی مردم در قالب کلمات بسیار سخت است .....

کاش بشود از این  " خرم تن " آزاد شویم ...........

آهستان بر سکوی ششم جهان ایستاد

 

پ.ن : وبلاگ آهستان توی لینک های من هست هر کسی خواست بره یه سری بزنه ، اگه تا حالا سری بهش نزدین .....

  • خانم معلم