مناسبت ها :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۱۴ مطلب با موضوع «مناسبت ها» ثبت شده است

هنوز اگر تو بیایی دوباره می شوم آغاز *

خانم معلم | جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۱ ق.ظ | ۵ نظر

 

 

 

انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم ...

 


فیلم " بی قید وشرط " را می دیدم و به ساعات پایانی روز فکر میکردم ، چشمم به ساعت بود که به 1 نیمه شب نزدیک می شود . هنرپیشه ی فیلم سیاهی زندانی بود که از سر غرورش به زندان افتاده بود . زمانیکه از سر خشم می خواست کسی را بکشد به خودش آمد و گفت اینجا چرا آمده ام ؟ کجا بناست بروم ؟ و بعد از زندان، انسانی شد که محبت را می فهمید و محبت کرد و محبت کرد تا از دید مردم شد یک انسان ِ خوب .

فکر کردم در این ساعت آیا می توانستم از وقتم بهتر استفاده کنم ؟ آیا نشستن و فیلم دیدن بهترین کاری بود که می توانستم انجام دهم ؟ زمان در حال عبور است و من بناست برای لحظه لحظه هایم جوابگو باشم، چقدر از امروز را مفید بوده ام ؟! ...


به فردا فکر کردم به روز جمعه ، به انتظار ، به خودم ، به پدر و مادرم ، به همسر و پسرم ، به تمام دوستانم ...

 باید به بعضی از حس ها رسید. حس کردم درونم اتفاقی دارد می افتد . انگار چیز هایی دارد خودش را نشان می دهد . حس کردم چقدر کار عقب مانده دارم . چقدر زمان کوتاه است ! ...واقعا اگر به ما بگویند ساعاتی تا مرگتان نمانده چه می کنیم ؟( سوال و سوژه ای البته بس تکراری !)


به پست قبلی فکر کردم . برایم جالب بود که  تنها سه چهار نفر از کل مجموع کسانیکه خصوصی و عمومی برایم نظر گذاشته اند مرتبط با این پست نظر داده اند .

آیا مرگ مقوله ای دلخواه مردم نیست ؟ آیا از گرانی و تورم  ، حسن آقا و دوستان و دشمنانش ، داعش و سامرا  و شاید برنامه ماهواره ای "من و تو " اگر می گفتم بهتر نبود ؟!

14 خرداد در فرهنگسرای رضوان نبش مزار ایت الله طالقانی یک بسته فرهنگی از سازمان بهشت زهرا به مردم هدیه می دادند . در میان آن فلش کارتی بود با تصاویری و جملاتی در باره ی مرگ . کسی که همراهم بود دیروز در خانه مان فلش کارتها را دید و انها را برداشت و با بی تفاوتی گفت :" اینها رو دیدی ؟ مال بهشت زهرا بود همش در باره ی مرگه ! "

واقعا مرگ مقوله ای نازیباست ؟!!!


دیشب به لطف وجود یوسف عزیز ، کتاب " از شوکران و شکر " حسین منزوی را ورق میزدم . به شعری زیبا بر خوردم در باب انتظار ، حسین منزوی رحمت الله علیه گفته بود :

 

 

 

رفیق قافله ی تو اسیر فاصله نیست
که با تو دل، سفر لامکان تواند کرد
کسی که همسفری با تو عین بودن اوست
چگونه ترک تو و کاروان توان کرد
تغزلی که به شرح وصال تو خو دارد
غم فراق تو را کی بیان توان کرد

 
جور دیگر دیدن، امید داشتن ، همراه بودن از نکات زیبای این غزل است که باید یاد بگیریم به هر چیزی جور دیگر نگاه کنیم .  از انتظار گفتن معمولا با حسرت همراه هست چنانچه خودم هم مستثنی نبوده ام . چرا خود را همراه او نمی دانیم ؟ چرا رفیق قافله اش نیستیم ؟ مگر در هر قافله جنس همه ی آدمها یکی است ؟! او قافله سالار است . کنارش باشیم شاید از او یاد بگیریم . اما شرط ، همراه بودن است ..." وساطتی کن و زلفت ، بگو بخواندم ای دوست ! "

و امابه قول منزوی:"  مرگ هم عرصه ی بایسته ای از زندگی است "، چرا به همه ی دوران آدمی باید پرداخته بشه ولی به مرگ نه ؟!
 
 

دوست دارم مرگ پیش از مرگ را ، آئینه ها!

انعکاسی کو به من ناگاه بنماید مرا؟!

پوست از روحم می افتد...من، جنینی مضطرب...!

مرگ در پشت کدامین سایه می زاید مرا؟؟؟........
 

به هر شکل تشکر میکنم از همه ی دوستانی که آمدند و خواندند ، چه کسانی که نظر گذاشتند و چه انها که دیدند و خواندند و دیدند و نخواندند و تشکر میکنم از دوستانی که همراه شدند ...

امید وارم بر من خرده مگیرید و همچنان همراهم باشید و در پایان به رسم وعده ی جمعه هایم :
 


من و تو گم شده در یک دگر ، مبارک باد
حلول عشق تمام تو در تمامت من





 
 
                                                       یا علی
                                                     و التماس دعا

 

 

 


* حسین منزوی
  هنوز اگر تو بیایی دوباره می شوم آغاز
   اگرچه خسته تر ازآفتاب بر لب بامم
 

 

 

  • خانم معلم

ام الادب ...

خانم معلم | يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۲۵ ب.ظ | ۷ نظر

 

http://www.irinn.ir/sitefiles/photo%20irinn%20rhbari%20005/%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%20%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1%20%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%20%D8%A8%D8%A7%20%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%AF%D9%87%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%20%20(9).jpg


سه شنبه، موقع اذان صبح، مثل همیشه بدون صدای زنگ ساعت و گوشی موبایلی ! از خواب بیدار شد . مثل هر روز جمعه که اول دوش می گرفت و معطر سر نماز می ایستاد به حمام رفت . غسل صبر کرد و غسل روز سه شنبه . همه ی ایام هفته برایش چون «جمعه» عزیز بودند . امروز که دیگر جای خود داشت . پیراهنی که دخترش تازه برایش دوخته بود را پوشید . موهایش را شانه کرد . روسری و موهایش رنگ هم شده بودند، سفید ِ سفید .

چشم دوخت به باغچه ی کوچکش، تمیز بود . برگشت سمت طاقچه ی اتاقش . نگاهش به عکس درون قاب گره خورد . لبخندی زد . « او » همچنان نگاهش می کرد . میدانست که دیگر نمی آید، دیگر دلش را برای دیدن جنازه اش هم، خوش نمی کرد . اما « او » بود و همچنان نگاهش می کرد ...

سجاده اش را پهن کرد و به نماز ایستاد . یکبار در قنوت دعای سلامتی امام زمان (عج ) را خواند و یکبار هم بعد سلام نماز، مثل هر صبح جمعه .

شروع کرد به خواندن دعای ندبه ! ...

یاد دیروز افتاد که برای خرید سبزی به خیابان رفته و شور عجیبی در مردم دیده بود . از صحبت زنهای محله، متوجه شده بود که قرار است « آقا » بیاید .

تا شنید، بیتاب شده بود . نمیدانست باید چکار کند . دست و پایش را گم کرده بود . قلبش دوباره تند تند میزد و نفسش به شماره افتاده بود . کیفش را باز کرده ، پولهایش را شمرده بود . خودش را لعنت کرده که چرا پول بیشتری برنداشته است . میوه نداشت . شیرینی هم باید می خرید . اتاقها را باید تمیز می کرد. باغچه را ...

سراسیمه و لنگ لنگان مسافت سبزی فروشی تا خانه را طی کرده بود . به پسرکی که خرید هایش را برایش تا در خانه آورده بود، پولی داد . قلبش هنوز آرام نشده بود . مقصر خودش بود که تنبلی کرده و برای رادیوی کوچک دو موج اش باطری نخریده بود . چقدر کار داشت ...

سجاده اش را جمع کرد. شیرینی و میوه ها را در ظرف مناسبی چید . از پنجره خیابان را نگاه کرد . هنوز مردم در خانه هایشان بودند . دقت کرد . روی چند ماشین پوستر « آقا » بود . لبخند زد . دلش آرام گرفت .

ظهر شد ... نمازش را خواند .

عصر شد ... دعای سمات ! را خواند ... کنار پنجره رفت . صدای اذان از مسجد محل شنیده می شد .

خوش به حال خانواده ی شهیدی که الان « مهمان » دارند . اشکش را پاک کرد . رفت که وضو بگیرد ... چشمش به « او » افتاد . هنوز لبخند میزد .

شاید فردا ...


 بعدا نوشت : این داستان رو آبان 89 نوشته بودم یه بار دیگه خوندنش به مناسبت این روز می ارزه ....



«آرزو داشتم که به دیدارم بیایی
هم به دیدار من و هم شوی بیمارم بیایی
بیش یک سال است که شویم هم‌نشین تخت‌خواب است
حق من این بود به دیدار دل زارم بیایی



  • خانم معلم

تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!

خانم معلم | جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۵۰ ب.ظ | ۲۲ نظر

«یا مولاتی یا فاطمه الزهرا » ( سلام الله علیک )

اغیثینی

 

 


مولایم کجایی ؟!

 

 

شب جمعه ، شبِ تحویل سال و روز اول ِ بهار ، روزِ امام و مولایمان صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و ایام ایام فاطمیه ، از همه ی شما دوستان و فرزندان ِخوب و مهربانم در هر کجایی که هستید التماس دعا دارم و برای همه ی عزیزانم آرزوی سلامتی ، آرامش و خوشبختی میکنم .

 

امید که امسال سالی باشد که به خالقمان نزدیکتر شده و از هر چه بدی و سیاهی و ناخالصی ست فاصله گرفته و اخلاقمان به اخلاق ِ صاحب اولین روز سال شبیه تر و دلمان به دلِ مادر پهلو شکسته مان نزدیکتر باشد .

از خدا بخواهیم قلبی به ما بدهد که حتی با دست خالی از کمک به همنوعانمان باز نمانیم تا به هنگام ِ رسیدن به معبود بتوانیم بگوییم ، خدایا در دنیا کسی را تنها نگذاشتیم تو هم ما را در این زمان سختی ،

 

                                                           تنها مگذار ....

 

 

سال نو همه ی دوستان مبارک

 

 

 

 

اینو هم خواستین گوش کنید روضه ی قشنگیه

 

 

 

التماس دعا

  • خانم معلم

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم

خانم معلم | جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۵۵ ب.ظ | ۸ نظر


http://aks.roshd.ir/photos/44.63427.original.aspx


   

دلم خوش است در هوایی نفس می کشم که شما در آن نفس می کشید ...

خواستم تولد عقیله ی بنی هاشم ، عزیز دوست داشتنی ام ، خانم روز های دلتنگی ام ، سنگ صبور دوران سختی ام را خدمتتان تبریک عرض کنم که گفتم الان کجایید؟ ...

نمیدانم  امروز کجا بودید ، در دمشق یا مدینه ، در کربلا یا در نجف ، گنبد طلایی ثامن الحجج افق دیدتان بود یا خاک های تیره و سرد بقیع ...

اصلا نمیدانم وقتی در کنارشان هستید از چه برایشان می گویید !

از کشوری به ظاهر اسلامی که جوانانش وقتی پا به خیابان می گذارند نمی توانند چشمانشان را از گناه حفظ کنند و یا نمی گذارند دل هاشان صاف بماند ،

یا از مردمی می گویید که در زبان "عجل علی ظهورک" می گویند و در روز نیکوکاری ، جمعیتی را به ضرب ساز و آواز جمع می کنند بلکه از کنارش بتوانند روزی رسان عده ای مسکین وفقیر باشند ، و نمیدانند که خود ِ خدا آنان را روزی رسان است ...

شاید از خانه هایی می گویید که زن حرمت شوهرش را نگاه نمی دارد و فرزند حرمت پدر و مادر را !

از برنامه هایی می گویید که به نام اسلام می سازند تا بنیان خانواده را تحکیم کنند اما خروجی اش می شود دخترانی که حریص می شوند در داشتن تلویزیون آخرین مدل و یخچال ساید و خانه ای اشرافی و حتی برایشان ملاکی به نام ایمان دیگر معنا ندارد به وقت خواستگاری !

از پسرهایی می گویید که باید تشکیل خانواده بدهند اما از فرط فقر اقتصادی ، یا فرهنگی  و شاید اجتماعی از آن گریزانند که یا دستشان خالی است ، یا قلب و روحشان تهی است و یا خمارند ...

از دخترانی میگویید که حتی زنها از دیدنشان شرم میکنند و یا از زنهایی می گویید که با دیدن این دختران صلاح ِ نزدیک شدن و تذکر دادن را ندارند که میدانند این تذکر دادن ها فایده ای ندارد و در انتها بر چسبی است که میزنند و می گویند: در سی سال پیش زندگی میکنید ، هنوز گرمید !!!

آقا جان البته این را هم میدانم دلتان به جوانانی خوش است که گرچه دستشان خالی است ولی ایمانشان پر است ، میدانم به همین کم نیز دلخوشید ...

میدانم بانوانی سراغ دارید که در تربیت فرزند و کاشتن مهر اهل بیت در دل آنان کوتاهی نکرده اند میدانم مردانی را می شناسید  که روی زمینهاشان کار میکنند وشبها با دست پینه بسته رو به سوی خدا کرده برای ظهورتان دعای فرج میخوانند  ...

میدانم دلتان می سوزد از آنچه بر اثر بی فکری و کم کاری دولتها بر سر ملتها آمده و می آید ، میدانم که می گویید خود کرده را تدبیر نیست ، مانند ملتی که در جشن ملی شرکت می کنند و بعد تاوانش را پس میدهند . ملت هایی که در زیر چکمه استعمار له شده اند و توان حرف زدن ندارند .

میدانم چه چیز هایی که ندیده ام و شما از ان مطلعید و عذاب می کشید ...

آقای من !

گفته بودم جمعه به جمعه برایتان بنویسم و گله کنم از نیامدنتان ، ولی مگر می شود در چنین کشوری مردم اماده ی ظهور باشند ؟!!

مردمی که دغدغه شان لاغر شدن با قرص های فلان و کفش فلان است ، مردمی که منتظرند آخرین مدل کفش و کیف و لباس از آن طرف آب بیاید تا با آنان همسو شوند و کم نیاورند ، مردمی که مثل من کاری برای حضور و ظهورتان نمی کنند ، چه جای گله از نیامدنتان است ؟

اشکها بریزیم که چرا نیامدید ، دستها به دعا برداریم که  متی ترانا ونراک ! چه فایده ؟!!

خدا حفظ کند جماعتی را که شما به وجودشان دلخوشید ، همان ها که حرف رهبرشان را هیچ وقت زمین نگذاشته اند و هر انچه فرموده به گوش جان شنیده و خریده اند ...

 

منی که جرات حرف زدن به دختری که در ملا عام گناه می کند را ندارم و دلم را به دعایی خوش کرده ام  که شاید راه نجاتم باشد ، منی که خود پر از گناهم و نفسم پر از ناخالصی است چگونه خواستار حضورتان هستم ... دروغ گویی هایمان را ببخشید ...

میدانم که همه چیز را میدانید و می بینید، منت بر من گذارید و مشقم را امضا کنید گرچه بد خط و پر از غلط است .                                  

                                                         والسلام

                                                                                                                    ناچیز ترین بنده ی خدا


  • خانم معلم

گر عشق مقصد است، خوشا لذت مسیر

خانم معلم | سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۳۳ ب.ظ | ۶ نظر




گر عشق مقصد است، خوشا لذت مسیر



مرگ بر امریکا شعار همیشگی مردم ایران 


پای حرف رهبر 



با هر سن و به هر شکلی بگو "مرک بر امریکا "



همیشه پای ساندیس در میان است ...


کنار آرمیتا خواهیم ماند ...


و اینک مسئولین ...


همه  آمده بودند ...




و بازار مصاحبه ...



و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...



و در انتها لابد چقدر خوردنشون چسبیده ...





و  22 بهمن 92 نیز باشکوه  گذشت ...



  • خانم معلم

تشنگان مهر محتاج ترحم نیستند

خانم معلم | جمعه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۴:۴۰ ق.ظ | ۹ نظر

 


دیشب ریاست محترم جمهورمان فرمودند : " اینکه آمریکایی‌ها هر روز مصاحبه می‌کنند بر اثر فشار داخلی خودشان است،ما نیاز به مصاحبه نداریم؛ مردم ما کاملاً می‌فهمند. که البته  این مردم همان مردمی هستند که جناب مطهری ازشان نام بردند و از کره ی ماه نیامده اند ...

خب بله ، مردم ِ ما فشار نمی آورند به شما، زیرا این مردم بنا را بر این گذاشته اند که از رهبرشان یک قدم جلوتر حرکت نکنند... اما بهتر نیست شما هم بگویید در متن ِ آن توافقنامه چه نوشته شده که امریکا هر روز شما را به سخره می گیرد ؟

شما به دانشگاهیان انتقاد نمودید که چرا از توافقنامه ژنو حرفی نمی زنند . خب رئیس جان چه بگویند ؟ شما هر کار که دوست داشتید انجام دادید و به قول خودتان عزت ایران و ایرانی را هم در نظر گرفتید دیگر چه جای نقد است ؟
 فرمودید : " ما دنبال آشتی نمی‌خواهیم برویم. می‌خواهیم رو در روی هم بایستیم. ما می‌خواهیم یک نکته‌ای که در گذشته دور یا نزدیک بوده آن را رها نکنیم." و در گفتگوی تلویزیونی خود فرمودید ما دنبال برد - برد هستیم نه مثل بعضی ها دنبال برد - باخت ...
باور بفرمایید این را که گفتید یاد ِ زمانی افتادم که خواهر وبرادرم در ایام کودکی وقتی میخواستند چیزی را نصف کنند و یکی بزرگتر می شد و یکی کوچکتر . برادرم که سن اش کمتر بود میگفت نصف بزرگتره مال من ، نصف کوچیکتره مال تو ! حالا حکایت ما هم در این توافقنامه چنین است . نصف ِ بیشتر را داده اید به امریکا ، لابد احساس کرده اید که شاید مثل برادر من کوچک است و دلش می شکند و نصف کمتر را خودتان برداشته اید . آن وقت فکر این مردم بدبخت را نکرده اید ؟
به دیدار جانبازان در آسایشگاهها رفته اید . فقط ببینید دلتان برای انها نمی سوزد ؟ برای آرمیتا و علی رضا و سایر فرزندان شهدا نمی سوزد ؟ دلتان برای پدر ومادران شهیدی که هر هفته در سرما و گرما بر مزار فرزندانشان حاضر می شوند و بعد گذشت سی سال آرام نگرفته اند نمی سوزد ؟

وقتی خانم شرمن و جناب جان کری هر چه دلشان میخواهند می گویند و جواب دندان شکنی نمی شنوند ، و فقط جناب ظریف خنده تحویلشان میدهد ، میمانم کجای این توافقنامه به برد - برد شباهت دارد ؟!! ...

باور بفرمایید بعد انتخابات حتی به سایت های خبری و حتی تر به اخبار صدا وسیما هم رغبتی نشان نمی دهم که مبادا چیزی بگویم که نباید بگویم ، ولی مگر میگذارید ؟

این انتخاب ِ مجریان توسط بخش رسانه ای ریاست جمهوری دیگر چه صیغه ای است ؟ قبلا هم بود و ما حس نکرده بودیم ؟ بعد مگر مجری با مجری فرق می کند ؟ مثلا جناب حیدری بد سوال میپرسیدند که دلتان خانم پور یامین را می خواست که هم سوال بپرسند و هم جواب خودشان را بدهند ؟!!
این سبد کالا چه صیغه ای بود که فکر نشده مطرح کردید ؟ این چه حرفی است که جناب مطهری فرمودند که :ما مردم خود را می‌شناسیم اگر الان بگوییم فلان جا جارو توزیع می‌شود همه می‌آیند و صف می‌بندند.

ایشان یادشان رفته توسط همین مردم انتخاب شده اند ؟ ایشان از طرفداران شما هستند ؟ میدانید چقدر نیازمند در کشور داریم ؟

امروز شنیدم سه سال است که خانمی بعد از سزارین به کما رفته و سه فرزند دارد . همسرش با کارت یارانه همه را گذاشته رفته و مادر ِ این خانم از او نگهداری میکند در حالیکه خود دارای فرزند معلول می باشد و اوضاع اقتصادی شان بسیار خراب و قدرت تهیه یک دستگاه اکسیژن را که بسیار ضروری بود را هم نداشتند !

یا زن جوانی بچه ی چند ماهه ای دارد که مشکل معده داشته و نمیتواند هر شیری را بخورد و تنها از یک نوع شیر خاص که فقط در مشهد تهیه و ماهی یکبار پخش می شود استفاده میکند . خانواده مادری و پدری کلا تهیدست ، پدر کارگر روزمزد شهرداری و مادر خانه دار و خرج بچه ی مریض واویلا ... لابد پیشنهادتان این است که ازدواج نمی کردند !

دو دختر جوان به علت نداشتن جهیزیه سه سال است که عقد کرده اند و نمی توانند سر ِ زندگی شان بروند .
اینها همه از همین مردمند و همه ساکن همین کشور و ما مردم بنا نداریم بگوییم که همه ی رسیدگی ها باید از طرف دولت باشد اما شما هم چنگ به دلمان و دلشان نکشید ...


و اما آقا ی من !
 میبینید سرمان به چه چیزهایی گرم است ؟ آن وقت می گویید برای فرج ام دعا کنید . مگر می گذارند !

 

 

 

حالا بگویید بالاخره ما منتظر شما بمانیم یا شما منتظر ِ ما ؟! 

 

 

 
 
 
 
  • خانم معلم

حبل ام اگر تو باشی متین بودنش حتمی است * ...

خانم معلم | يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۵۶ ق.ظ | ۱ نظر



شب میلاد رحمه للعالمین است . شب تولد حبل المتینی است که آسوده می توان با اتصال به او به قربه الی الله رسید .  چه شب فرخنده ای است امشب . عرشیان وفرشیان در جشن و سرورند . او واسطه ی فیض الهی به عالمیان است . مگر نه این است که عالم را خداوند بهر وجود ایشان آفرید ؟

راستش تصور اینکه انسانی باشد که خدا با آن همه بزرگی اش دنیا را بخاطر او آفریده برایم سخت است ، اصلا در مغز کوچکم نمی گنجد که یعنی چه ؟ عادت دارم هر مسئله ی بغرنجی را با یک مثال ساده و قابل فهم به تصویر بکشم بلکه ملموس تر گردد . این جریان مانند این است که بگوییم ، دانش آموزی در منطقه ای بناست ساکن گردد پس مدرسه ای بخاطر وجود او در آن منطقه باید احداث گردد . واقعا چنین چیزی ممکن است ؟ این دانش آموز چه شخصیتی باید داشته باشد که به واسطه ی وجود او شاید N دانش آموز دیگر نیز بتوانند از این مدرسه سود برند ؟ پس او واسطه ی فیض و رحمت است . منشا خیر است . حالا  اگر این مدرسه ساخته شد و این دانش اموز وارد ان گردید و بواسطه ی حسن خلقش مورد توجه همه ی ساکنین مدرسه شد ، می توان گفت که سازنده حق داشته که چنین کاری کند .

داستان فتح مکه را همه به خاطر داریم . فتحی بی هیچ خونریزی و مقاومتی . فتحی که به  ام الفتوحات مشهور است . نصرت روشنی  که بنیان شرک را در جزیره العرب ریشه کن ساخت . اما قبل از اینکه فتحی صورت بگیرد خداوند وعده ی نصر و فتح را با نزول سوره نصر به ایشان میدهند و مژده می دهند که پس از آن مردم فوج فوج به دین اسلام داخل میگردند. سپس خداوند به پیامبر امر می نمایند که پس تسبیح و حمد خداوند را به جای آور و استغفار کن و این یعنی نصر و فتح الهی دو نعمتی است که شکر آن تسبیح وحمد و استغفار است .برای درک مفهوم نصر وفتح باز باید از قرآن و تفسیر کمک گرفت پس با تدبر در قرآن و بررسی یکایک سور قرآن سعی میکنیم  به آنچه مورد نظر خدا و پیامبرش بوده توجه بیشتری نموده و مهمتر آن که آنها را در زندگی خود به کار ببریم.


قسمت اول ...

« بسم الله الرحمن الرحیم »

« تدبر در قرآن » موهبتی الهی به انسان است که با این موهبت ، توان اندیشه در کلام وحی را یافته و اندیشه هایش را می تواند مبنای سنجش حق از باطل قرار دهد و بر اساس توجهی که نسبت به کلام خالق دارد ، به برنامه ریزی مطلوبی در زندگی دست یافته ، حیات طیبه را تجربه کند . انسان می تواند با تدبر در کلمه ها ، آیات وسوره های قرآن ، به جرعه جرعه های ماء معین دست یابد . (احمد رضا اخوت ) 


 

تفسیر سوره ی نصر در تفسیرالمیزان

را حتما مطالعه بفرمایید.



با توجه به احادیث و روایاتی که در باب این سوره آمده است میتوان گفت :

 

1-       این سوره اواخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده و ناظر بر همه محاسن قیام و اقامه دینی است که توسط حضرت در طی این سالهای متمادی اجرا شده است .

2-       این سوره نشان می دهد در عین اینکه اقامه دین با موفقیت کامل انجام شده ولی از نظر گسترش و عمق بخشی به آن لازم است برنامه های دیگری نیز انجام شود . در واقع دستورات این سوره را می توان به عنوان عوامل گسترش دهنده و عمیق کننده دین تلقی کرد .

3-       از لابلای داستان هایی که از زمان نزول سوره بیان می شود این سوره به بیان نواقص مسلمین نیز اشاره دارد . این نواقص همان بلیه ای است که نظام امامت را از جریان وحی جدا ساخت . بنابر این فقدان تسبیح و استغفار در این سوره منجر به تضییع حق امامت شده و در نظر گرفتن این نکنه در این سوره بسیار مهم و کلیدی است و می تواند پاسخ بسیاری از سوالات نهفته از این دوران باشد .


ادامه دارد ....

* از وبلاگ خیال خام

  • خانم معلم

تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است ...

خانم معلم | سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۱۷ ب.ظ | ۷ نظر

خاکیان بالاتر از افلاکیان می ایستند 

عشق از انسان چه موجود غریبی ساخته است

داشتم به بقیع نگاه میکردم چشمم به کبوترای بقیع افتاد گفتم : "خوش به حالتون ، کبوتر هیچ حرمی هم نشدیم بلکه ارج و قربی پیدا کنیم ". خداوند اگر کسی یا چیزی را بخواهد ، آن را متبرک میکند . خوردن خاک کراهت دارد ولی تربت کربلا چیز دیگری است .

 وقتی تشییع پیکر پاک شهدای گمنام را امروز در میدان امام حسین (علیه السلام ) دیدم گفتم خدایا اینها را هم خواستی و خاصشان کردی . همین چند تکه استخوان شناسایی نشده چه شوری میان مردم بپا کرده چطور مردم برای بر دوش گرفتن این تابوتهای سبک که سنگینی شان عرش را می لرزاند،  از هم سبقت می گیرند . اینها همان کسانی هستند که خدا به فرشته هایش نشان میدهد و میگوید به اینها سجده کرده اید ...

دلم گرفت . از خودم ، از اعمالم و از اینکه نشدم آنچه باید می شدم ... خدایا نگاه ِ تو را می طلبد این دل ِ سیاهم ... نظری کن ...


این روزها و شبها که با مادر همنوا شدید بر عزای پدر وپسرانش ، ما را هم از دعا فراموش نکنید ...


کاش یک شب شمع بودم در شب تار بقیع
تا سحر می‌سوختم چون قلب زوار بقیع

بس که آغوشش پر است از لاله‌های فاطمه
بوی جنت خیزد از دامان گلزار بقیع

( استاد حاج غلامرضا سازگار )
  • خانم معلم

روز بصیرت

خانم معلم | يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۵۱ ب.ظ | ۸ نظر



روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این اراده ها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد، او را تا عرش بالا میبرد؛ این مجاهدتهای یاران حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز، این خطورت و اهمیت را میبخشد. روز نوزدهم دی هم همین جور است، روز نهم دیِ امسال هم از همین قبیل است. نهم دی با دهم دی فرقی ندارد؛ این مردمند که ناگهان با یک حرکت - که آن حرکت برخاسته از همان عواملی است که نوزدهم دیِ قم را تشکیل داد؛ یعنی برخاسته ی از بصیرت است، از دشمن شناسی است، از وقت شناسی است، از حضور در عرصه ی مجاهدانه است - روز نهم دی را هم متمایز میکنند.

مطمئن باشید که روز نهم دیِ امسال هم در تاریخ ماند؛ این هم یک روز متمایزی شد. شاید به یک معنا بشود گفت که در شرائط کنونی - که شرائط غبارآلودگیِ فضاست - این حرکت مردم اهمیت مضاعفی داشت؛ کار بزرگی بود. هرچه انسان در اطراف این قضایا فکر میکند، دست خدای متعال را، دست قدرت را، روح ولایت را، روح حسین بن علی (علیه السّلام) را می بیند. این کارها کارهائی نیست که با اراده ی امثال ما انجام بگیرد؛ این کار خداست، این دست قدرت الهی است؛ همان طور که امام در یک موقعیت حساسی - که من بارها این را نقل کرده ام - به بنده فرمودند: «من در تمام این مدت، دست قدرت الهی را در پشت این قضایا دیدم». درست دید آن مرد نافذِ بابصیرت، آن مرد خدا.


( بیانات رهبر در  حضور جمعی از مردم قم در 19 دی ماه 88 )



روز بصیرت نامی  که رهبر فرزانه ی انقلاب به این روز دادند . روزی که به آن افتخار میکنیم . روزی که  با حضور خود یکی از نقاط خالی این عکس را پر نمودیم . روزی که تا زنده ایم می توانیم از آن حرف بزنیم و به ملت خود ببالیم ... 

همین حضور ِ به موقع مردم ، فتنه ها را خنثی نمود . و واقعا این چیزی نبود جز دست قدرت الهی بر سر این مردم ...


خداوند سایه ی رهبرمان را بالای سرمان در سلامت کامل تا ظهور حضرت حجت سلام الله علیها حفظ نماید و شر دشمنان اسلام و این ملت را به خودشان برگرداند ...

  • خانم معلم

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده ...

خانم معلم | پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۴۹ ب.ظ | ۲۵ نظر




این روزها مردم سه گروهند :


         آنان که در کنار ِ یارند ...


                            آنان که در راهِ یارند ...


                                                          آنان که 

                                                                            دور 

                                                                                         از یارند ... 

                                                                                                          و یکی از آن گروه سوم، 


                                                                                                                                              ... منم ... 




جمعه نوشت : 

                   

مولای من ، 


این روزها برای تسلای دلت  مهمان های زیادی به کربلا آمده  و می آیند با پای پیاده یا سواره ، دلتنگ و محزون اما ، 



 هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها

تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...



  • خانم معلم