و مهر ماه من است ... :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


و مهر ماه من است ...

خانم معلم | دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۸۹، ۰۱:۰۲ ق.ظ | ۹۰ نظر

توی حیاط مدرسه بودم ، سرم را بلند کردم و در سکوت ِحیاطِ خالی از بچه ها ، کلاسها را برانداز میکردم ....

چشمهایم را بستم 

 "مهر  ۴۸ "  ....

موهایم را صبح برایم دم اسبی کرده بود . بلند بود ،تا کمرم میرسید خودم توان شانه کردنش را نداشتم رو پوش آبی آسمانی ام را پوشیدم . دست در دست مادر با کیفی نو آرام به طرف مدرسه حرکت کردم ... تمام حواسم به چیزهای توی کیفم بود ... دفتر صدبرگ جلد مقوایی  با حاشیه ای خط کشی شده که لبه هر کاغذش قرمز بود و کل برگه ها به نظر قرمز می نمود... مدادهای سوسمار نشان اعلای قرمز و مشکی ، پاک کن دو رنگی که یه طرفش قرمز بود برای پاک کردن مداد و یه طرفش آبی و زبر بود برای پاک کردن خودکار ، گرچه خودکاری نداشتم . یک دفترچه نقاشی ۶۰ برگ و یک دفتر ۴۰ برگ برای مشق . مادرم هر دو دفترم را جلد کرده بود و من بی هیچ کلامی تنها محکم دستهایش را گرفته بودم و راه میرفتیم و به صحبت هایش گوش میکردم .گفت بعد مدرسه چگونه به خانه باز گردم ...نمیتوانست دنبالم بیاید برادر و خواهر کوچکترم در خانه بودند . میگفت در مدرسه مودب باشم وشلوغ نکنم ... سر کلاس معلممان که امد از جا بلند شوم . من فقط گوش میکردم و به بقیه بچه هایی که داشتند به مدرسه میرفتند نگاه میکردم .... بی هیچ حرفی وارد مدرسه شدم و مادرم گفت : برو داخل حیاط و من آرام رفتم تا زنگی که نمیدانستم چیست بخورد و وارد صفی که نمیدانستم کجاست بشوم ...

" مهر ۷۲ " ...

برای اولین بار در شش سال زندگی اش موهایش را با شماره ۴ زده بودیم ، قیافه خنده داری پیدا کرده بود هر از چند گاهی که یادش می افتاد دستی به سر بی مویش می کشید و میخندید و دندان شیری تازه افتاده اش را میتوانستیم ببینیم ....

از مدرسه مرخصی گرفته بودم که کنارش باشم ...پدرش نمیتوانست باشد ، روپوش سورمه ای اش را تن اش کردم ، کیف کوله ای خارجی خوش رنگ و لعاب اش را روی شانه اش انداختم .خوشحال نبود .  محتویات کیفش را نشانش دادم ، دفترفانتزی با عکس بت من و جا مدادی چند طبقه پر از مداد رنگی اش را ، بلکه خوشحالش کند ...نخندید . از کودکی اش تو دار بود . کتانی اش را پوشید . از زیر قرآن ردش کردم ... چه زود شش سال گذشته بود . دوربینم را برداشتم  ، دستم را گرفت و ارام سمت مدرسه حرکت کردیم .... برایش هیچ نگفتم ..میدانستم ساعتی نمی گذرد و خود همه چیز را تجربه میکند .... مادرها را جمع کردند درون کلاسی و مسائلی را تذکر دادند ، بچه ها در حیاط بودند ، فکر کرد میروم ، ماندم ، با بچه ها صحبت کردند و گفتند برای امروز بس است . با هم به خانه بر گشتیم ... تنها نبود ......  

 

شما از اولین روز مدرسه تان چیزی به یاد می آورید ؟

 بعدا نوشت : اگه یه فلاش بک ، به گذشته ای نه چندان دورِ دور میخواین بزنین آی جوونای قدیمی ! اینجا رو نگاه کنید !

ته نوشت : انقدر سرعت اینترنت پایینه که نمیشه اکثر وبلاگ ها رو باز کرد یا شایدم منطقه ما اینطوریه ...به هر شکل دوستانی که به روز کردند و نشده بهشون سر بزنم علت را فقط همین بدونند و بس .

  • خانم معلم

نظرات (۹۰)

چه حس نوستالژیکی!
روز اولی که رفتم مدرسه .. چون سابقه دو سال فرار از مهدکودک رو داشتم .. مامانم و آبجیم دو طرفم مث دو بادیگارد سفت و محکم ایستاده بودن و تنگاتنگ هم راه می رفتیم!
روز اول فرار نکردم اما......... خب! واسه یه بچه که روزنامه می خوند تمرین کردن آب بابا مصیبت بود!
پاسخ:
حالا چرا فرار میکردی مگه تو مهد کودک چکار میکردن ؟
بگید بیرون از مهد کودک چکارا که نمی شد کرد .. :دی
پاسخ:
هااااا ...محدودیت مهد کودک قابل تحمل نبود ..... دختر فراری بودی ؟
دعاهای مادرم نذاشت بشم !!
پاسخ:
بگو مادرتون یه دعایی هم برای بعضی ها بکنه ..حالا که دعاهاشون رد خور نداره .... بعضی ها رو بندازی تو حرم امام رضا هم در میرن ....
سلام خانوم
من اصلا روز اول مدرسه ام یادم نیست!

فقط یادمه اصلا معلم اول دبستانم رو دوست نداشتم

تقریبا دو هفته هم مدرسه نمی رفتم و می رفتم تو خیابونا واسه خودم چرخ زدن
اونم هیچی به خونوادم نگفته بود که چرا مهدیه نمیاد مدرسه
تا اخرش محمدمون من رو دیده بود به مامانم گفته بود این نمیره مدرسه!

خلاصه فراری بودم تا مچم رو گرفتن!

اما زیاد روز اول یادم نیست
یعنی اصلا یادم نیست
کلا اول دیستانم رو اصلا دوست نداشتم
در عوض لحظه به لحظه ی پنجم دبستانم یادمه
تو فکر یه ضریحم واسه مامان.. بالاخره ما سادات هم هستیم دیگه.. توجیه اقتصادی خوبی هم داره!.. :دی
پاسخ:
درامدشم اگه بگیره حرف نداره فقط مواظب باش اوقاف روش دست نزاره که چیزی بهتون نمیرسه
ولله چه عرض کنم.. شفا دست خداست ما ضمانت نمی کنیم ها!
..
نگران نباشید حواسم هس.. چند وقته که زدم توی کار شرکت دیگه می دونم به چی مالیات می خوره به چی نه!
چراااااااااا.. به شرطی که موهاشو دم اسبی ببنده
سلام
یادش بخیر
اون موقعها تلویزیون سرود همشاگردی سلام می ذاشت.
پاسخ:
زمان ما از این خبرا نبود .... یه تلویزیون سیاه و سفید بود با دو کانال و بس .
سلام
جالب بود اولی تان و اولی تان شاید دومی لذت بخش تر بوده است.
منم نوشتم و دعوتتون می کنم بخونید.
اول مهر 52
پاسخ:
چشم حتما میخونمش ...
من از اون جایی که مهد کودک رفته بودم و اصولا به دوری مامانم عادت داشتم گریه مریه نکردم اما از این که مامانم رو با خودم می دیدم خیلی ذوق می کردم.از برنامه های مدرسه هم چیز زیادی یادم نیست چه خوب که شما حافظه خوبی دارید!!
پاسخ:
برا اینکه ما نهم هد کودکی بودیم ونه انواع و اقسام سرگرمی ها رو داشتیم کارمون این بود بریم مدرسه و برگردیم و مشق بنویسیم و ساعت 5 که شد با تلویزیون سیاه و سفیدمون یه ساعت برنامه کودک تماشا کنیم ..... اما شما ها الا ماشا الله برنامه داشتین منم بودم یادم نمیموند چنانکه خاطرات جدید رو کمتر به خاطر دارم ..بازم صد رحمت به همون قبلی ها ..... تازه شاید من از سه چهار سالگی ام هم خاطره به یادم مونده باشه ولی بعید میدونم شما ها چیزی یادتون باشه ....
سلام ...
چه جالب ... کاش خاطره ی روز اولی رو که خودتون به عنوان خانم معلم رفتید مدرسه رو هم می نوشتید . خیلی جالبه !
من چون مامانم شاغل بود یادمه با خواهربزرگم روز اول رفتم مدرسه . خب البته به نظرم مادرم می تونست یک ساعت مرخصی بگیره و روز اول مدرسه منو ببره تا بعد 20 سال من هنوز از این بابت افسوس نخورم ... ! ولی خب یادمه تعجب می کردم که چرا همه با ماماناشون آمدن ؟! حتی خودم می خواستم تنهایی برم ! به خواهرم می گفتم خب بلدم مدرسه رو ! تو واسه چی می خوای بیای ؟!!! یادمه یکی از بچه ها (اسمش مینو بود . مانتوشلوارشم با مال همه ی ما فرق داشت . سبز بود . مال ما طوسی بود . ) خیلیییییییییییییییییی گریه می کرد . زار میزد درواقع! داد ! اصلا نمی تونست از مامانش جدا شه ! من البته به این مسئله بسیار عادت داشتم و هاج و واج نگاش می کردم !!! اصلا درک نمی کردم خب یعنی چی ؟ مدرسه تموم میشه میره خونه دیگه!!!! مامانش می گفت بذارید پیشش بمونم تو کلاس . نمیدونم چرا نمیذاشتن ؟ خب خلاصه تمام مدت تو کلاس صدای گریه و داد و هوار مینو بود ! بعد یادمه ما رو بردن تو یه کلاس خوشگل پر از گل و بلبل ! داشتیم کیف می کردیم که ناظم آمد گفت اسمایی که می خونم با خانوم جعفری(یه خانم لاغر و قد بلندی کنارش ایستاده بود ) برن تو کلاس اول راهرو . اسم منم خوندن . من دوست نداشتم از اون کلاسه برم . اما از اینکه اسممو خونده بودن کیف کرده بودم ! تقریبا اولین جایی بود که فامیلیم درست و حسابی به کار میامد .!!! انگار جدی گرفته بودنم ! خوب بود ! بعد رفتیم تو اون کلاسه و من با راضیه سادات دوست شدم . خیلی ماه بود . هرجا باشه موفق باشه انشاالله . خانوم جعفری رو خیلی دوست داشتم و دارم . الانم خدا رو شکر خونه شون نزدیکمونه و گاهی می بینمش . خیلی دوست داشتنین . خلاصه اینا ! ضمن اینکه یادمه روز اول تمام مدت گرسنه موندم ! چون نمیدونستم مکانی به اسم بوفه وجود داره که میشه زنگهای تفریح از طریق اونجا شکم چرانی کرد!! فقط میدیدم دورش شلوغه ! بعدا فهمیدم چیه ؟!!!!!!!!!!
آخی ... یادش به خیر ...! دست شما درد نکنه خانم معلم ! تجدید خاطره شد !


  • خانم معلم به الهام
  • سلام
    ممنون
    چه جالب از همون اول خانم بودی .... والله خاطره روز اول مدرسه رفتنم رو تقریبا با عنوان برو پیش گاو بشین نوشتم .... البته دقیقا روز اول مهر نیست ... باشه اگه فرصت شد اونم می نویسم ...این روزا یه کم خسته ام انگار یا شایدم بی حوصله ....
    شاید برای فردا یه پست دیگه زدم ..اگه حالش رو داشتم ....بازم ممنون ما هم لذت بردیم از خوندن خاطره ات ...خدا همه ی معلمای خوب رو حفظ کنه ... منم ناظم کلاس اولمون رو هنوز میبینم . ازدواج نکرده و همسایه مادرم ایناست !
    چه زود پست زدید !!! فک کنم هنوز نرسیده رفتید سراغ کامپیوتر !!!

    خسته نباشید این روزا با این کارا ... کاش منم می تونستم کمکی باشم براتون ... اگه کاری کمکی بود بهم بگید ...

    اما بازم مدرسه ... بازم حرص
    پاسخ:
    حرص خوردن که تو رگ و رشیه مون جا خوش کرده ..حرص نخوریم انگار مشکل پیدا کردیم ...نگران من نباش ..... آخرش همه میمیرن ....
    اولین روز مدرسه ام اصلن یادم نمیاد !
    تنها چیزی که یادمه اینه که نه مدرسه و نه معلمای دوران ابتداییم رو دوس نداشتم ! به خصوص معلم کلاس اول !
    روزای اول مدرسه همیشه ترسناک بودن ! حتی دوران دبیرستان ! تنها روز اولی که ترسناک نبود روز اول سال سوم دبیرستانم بود ! اون موقع دیگه احساس تنهایی و ترس از تنهایی نداشتم !
    حالا هم عین بچه ها کلی ذوق دانشگاه رفتن دارم و کلی منتظر چهار ماه دیگم !
    پاسخ:
    اما منم منتظر رفتن ات به دانشگاهم ....
    خانوم خانوم دیدید چه سوتی ای دادم !!!
    دیگه ساعت هم درست نمی خونم !!!
    اون وقت میخوام برم بشم دانشجو !!!
    وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    نخندید بهم دیگه خب ؟!!!
    پاسخ:
    تو که هنوز دانشجو نشدی !
  • شاگرد کلاس اول
  • راستی خانم معلم الان که فکر میکنم میبینم روز اول مدرسه فکر مهندس شدن را هم نمیکردم
    وای خانم معلم مهندس شدم این را چند سال بعد بخوانید
    البته این احزاب الیانس برنامه ای برای کالج دارد که برای ادامه ی درسهای کالج دیگر مجبور نباشیم دانشگاه برویم دروس دانشگاهی را هم انگار میخواهند در کالج تدریس کنند که از سال 2011 شروع میشود به اسم GY11
    شاید بنایی را همینطوری خواندم فرق بنا با مهندس این است که مهندس یک حرفی میپراند و بنا به ان حرف جامه ی عمل میپوشاند در حالی که خرج حرف زدن کمتر است ولی خرج عمل کردن بیشتر
    قدر کارگران را بدانیم
    حزب دموکراتهای سوئد هم راه یاف با 5.7 % و اگر با حزب محیط زیست دولت تشکیل دهند که خوب است وگرنه دموکراتهای سوئد حزبی غیر اروپایی ستیز است
    پاسخ:
    تو عوض شهر سازی برو همون علوم سیاسی رو بخون گرچه به دردت شاید نخوره ولی تمایلات خودت رو ارضا میکنه .... اونجا هم دنبال احزابی .... ول کن این احزاب رو برو زندگی عادی ات رو بکن .....
    سلام خانوم معلم...

    دلتون قشنگ...

    خدمت میرسیم...
    پاسخ:
    لطفتون بسیار .....
    سلام
    این روزها یه مشت کاغذ ریختم جلو مو هی نگاهشان میکنم ...هی خاطرات این 12 سال مثل برق از جلو چشمانم میگذرد...هی افسوس می خورم....هی خنده ها وگریه ها...هی ممنون خدامی شوم ...هی نمره خدا 20 میشود ....هی من در نمره قبولی می مانم....هی حساب وکتاب آن دنیا را میکنم.....بعد یاد رحمت خدا می افتم
    ...بعد باز ممنون خدا می شوم....
    خیلی وقت بود یه بهانه میخواستم برای این درد دل ها...
    پاسخ:
    منم جوون میدم واسه شنیدن این درد دلها .....هر چه میخواهد دل تنگت بگو ....
  • سمانه(اتاق دلم)
  • سلام خانم معلم جونم!
    جونم براتون بگه که:
    سال 72 یا 3 بود (از همون اول ریاضیمون ضعیف بود خانوم)
    یه مانتو شلوار اتوکشیده ی طوسی پوشیده بودم و یه مقنعه ی سفید با یه کیف نارنجی و سبز بود فکر کنم ترکیب رنگش (دوستش داشتم) با یه گل آبی گنده رو مقنعه ام! (هر وقت یادم میاد خندم می گیره آخه گله پژمرده شده بود اما من ول کن نبودم و همچنان از مقنعه ام نمی کندمش البته گلش پارچه ای بود و باید می زدیما) بعد تو کیفم جز خوراکیاش یادم نیست چیا گذاشته بود مامانم!
    با مامان رفتیم مدرسه و من سفت چسبیده بودم به مامان و بچه ها رو نگا می کردم که قرار بود یه سال آزگار تحملشون کنم! وقتی می خواستن صف بگیرن من آخرین نفر وایستادم تا به مامانم نزدیک تر باشم! بعدم رفتیم تو کلاس و معلممون یکی بود مثل شما پر از مهربونی با اینکه موقع رفتن مامانم کلی گریه کردم اما تا آخر کلاس موندم و تا چند روز خیلی دلم واسه مامان و خونه تنگ میشد اما به خاطر علم و دانش تحملمونو بردیم بالا و ... ای جوونی کجایی که یادت بخیر!
    پاسخ:
    ولی فکر نمیکردم نق نق کرده باشی ها !!
  • الهام (بله ! این بهتره ! )
  • الان که واسه بی حوصله بودن خیلی وقت نامناسبیه خانم معلم ! تازه شروع ساله و ... البته حتم دارم بچه ها از این حال درتون میارنو حسابی سرحال میاید انشاالله .
    منم از شما ممنون .
    اتفاقا ما تو دبیرستان دو تا ناظم داشتیم اونام مجرد بودن ! جالبه چون مادر هر دو مریض بود (خدا شفا بده ) پرستاری مادر رو میکردن ...

    اگر تو مطالب آرشیوتون باشه حتما پیداش می کنم و می خونمش "برو پیش گاو بشین ! " رو .
    پاسخ:
    میگم چرا بی حوصله ام .... و خسته ! .... نه از کار ..نه از بچه ها .... هست چیزهایی که آدم رو بخوره و ضعیف ات کنه .... منتها منم روم زیاده سعی میکنم وایسم جلوش اما گاهی واقعا کم میارم .... اون وقته که بودن شماها انرژی بخش میشه .... شارژ میشم و دوباره روز از نو ، روزی از نو ......
    خانووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم دیگه از این حرفا نزنید ! خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووواهش میکنم ! از خدا جونم می خوام تا همیییییییییییییییییییییییییییییییییییشه ی همیشه سلامت و شاد باشید . در آرامش . به تمام آرزوهاتونم برسید ................... قربونتون برم
    پاسخ:
    ممنون ..... همیشه سلامتی و آرامش در کنارت باشند ....
    خانوم مقاله ی این کلوبه فقط برای اعضا در دسترسه

    شمام کلوبی شدین؟
    پاسخ:
    نه .... من کلوبی نیستم برای من باز شد ..لینکش رو هم که امتحان کردم باز شد ...مگه باز نمیشه برا شما ؟ !
  • طاهره حاج علیخانی
  • سلام
    دلم که برای معلم هایم تنگ میشود می ایم اینجا...این موسیقی وبلاگ هم که.....بغض ادم را رها میکند این موسیقی....نمیدانم معلم ها میدانند که بعضی شاگردان دلتنگشان میشوند...که نمیتوانند از انها دل بکنند اما باید....سال اخر مدرسه پیش دانشگاهی که بود م ....واااای روز اخر ....انگار داشتم تمام میشدم....
    ..................
    بله من روز اول مدرسه را خوب یادم هست!...و روز اخرش را خوبتر!
    خیلی خوب است...فضای اینجا....
    پاسخ:
    کاش برامون از روز اول میگفتی .... ممنون که این فضای بیحال رو دوست داری .... وقتی بچه ها نباشن کلاس کلاس نیست .... اینجا بوی کلاس بودن دیگه نمیده .... قبلنا بهتر بود ..... اما من امیدوارم !
    سلام
    اولین خاطره مدرسه من مربوط می شه به روز آزمون ورودی که رفتیم تو یه اتاق که من به پیرمردی که اونجا بود سلام کردم که جوابمو نداد و کلی بهم بر خورد بعد هم بگفته مامانمان مداد آبی نداشتیم برای نقاشی آسمون رو مشکی کردیم !!

    یک مهر هم دندون پزشکی بودم و روز دوم چون نمی دونستم باید کدوم کلاس برم رفتم تو کلاسی که معلمش خوشگل تر بود بعدش معلمه بهم گفت تو برای کلاس ب هستی نه الف و منو برد اونجا که پقی زدم زیر گریه .

    معلممون مثل معلم کلاس الف خوشگل و جوون نبود اما باتجربه ترین بود . خدا خیرشون بده .
    پاسخ:
    جالبه که همش یه خاطره از یه جایی داری ..... بالاخره نگفتی آدرس دکتره کجاست ها ؟ !!!!
    سلام،وای چه خوشگل اون دور دورا رو وصف کردید،من جشن روز اول مدرسه به دلم مونده،آخه از اون جایی که مسافرت بودیم من 1 روز دیر رفتم مدرسه!هنوز هم وقتی تو اخبار اعلام میکنه جشن شکوفه هاست این قدر دلم میخواد کوچیک بشم و تجربش کنم!
    پاسخ:
    انشا الله جشن شکوفه های بچه هات !! .... مطمئنا خوب یادت میمونه .....
    سلام خانم معلم.
    آخی ..... یاد اولین روز مدرسه ها افتادم ....
    نمیدونم چی جوریا بود که اواخر هر سال دلمون واسه تابستون پر می کشید و دوست داشتیم مدرسه ها زود تر تموم شه اما آخرای شهریور وقتی بوی مهر می اومد دوباره دلمون هوای مدرسه رو می کرد ... لباس نو ... کفش و کیف و وسایل نو ...
    پیر شدما ؟؟؟ نه ؟؟؟
    دیگه از امسال اولین روز مدرسه ندارم اما به جاش اولین روز دانشگاه دارم ....
    بااااااااای...
    پاسخ:
    شما زوده یادتون بره اولین روز مدرسه تون رو ...... اما منه میشه عاشق تابستون بودم .... چون کلا فقط استراحت بود و بازی و شادی ..... چیزی به اسن حوصله سر رفتن نداشتیم ..... و همیشه مهر که میشد صدای وااااای مدرسه ام در می یومد مثل همین حالا بعد 27 سال کار !
    چقدر دلم برایتان تنگ شده بود!

    آمدم فعلاً فقط همین را بگویم که نسوزم! و بعد سر فرصت بنشینم زیر پایتان و برایتان یک استکان چائی بیاورم و بعد بنا بگذارم به درد و دل کردن و همین جور حرف ها و بعد شما چائی بخورید و من خون دل از این روزها.
    سلام
    خیلی صبور به نظر میاید ... و دوست داشتنی !
    پاسخ:
    اما شماها هم خوبید ، هم صبور و هم دوست داشتنی .....
    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام خانم معلم ...
    ایده ی این پستتون خداییش حرف نداره . آفرین ! دستتون هم درد نکنه .

    خانم اجازه ؟

    اجازه خانوم ؟! ما الان یه خاطره یادمون میآد . اون هم اینه که یه روز به بهونه ی آب خوردن اومدیم بیرون از کلاس . توی حیاط مدرسه هیچ کی نبود . قشنگ پنجره ی دفتر مدرسه را ور انداز کردیم هیچ کی را ندیدیم . خیالمون که راحت شد از این که هیچ کی نیست ببیندمون ، از مدرسه زدیم بیرون و اومدیم خونه ( prison escape )

    این بود یکی از خاطره هایی ما از اولین سال های مدرسه مون نقطه
    پاسخ:
    همینه دیگه ، بیخود نیست هی باید دنبالت راه افتاد و مواظب ات بود ... عادت داری به در رفتن .....
    اجازه خانوم ؟ ما یه خاطره دیگه هم یادمون اومد .

    یه خاطره ی دو خطی .

    جلد تموم دفتر کتابهامون را پلاستیک می کشیدیم . زیر همه شون فوتبال دستی ساختیم . برای این که سر کلاس درس حوصله ی بر و بچ سر نره مشغول باشیم !
    پاسخ:
    جدا ؟ اصلا این چیزا رو ندیده بودم .... چطوری ؟ !!
    اجازه ؟

    یه خاطره ی یک و نیم خطی یادمون اومد ... :

    مامانمون سفارش می کرد از هله هوله های دستفروش نزدیک مدرسه نخورم . ولی من می خریدم و همیشه بدنم حساسیت می زد !
    پاسخ:
    کوفته ....... خوبه هیچ چی ات به ادمیزاد نرفته ....خاطرات مدرسه اش رو ؟ !!! یا در رفته یا بازی میکرده یا میخورده ..... پس کی درس میخوندی ؟ اصلا مدرسه میرفتی واسه بازی کردن انگار ؟ مثل اکثر بچه ها درسته ؟ !!
    راستی راستی ... یه خط هم از خاطره ی دیگه م بنویسم :

    اون قدر خوب بودم که معلم کلاس سوممون تند تند برام کادو می خرید ... !
    پاسخ:
    اینو دیگه باور نمیکنم ..احتمالا یکی از روشهای تربیتی رو داشته اعمال میکرده بنده خدا که بلکه تو کلاس پابندت کنه !!!!!!!!
    خانواده که میگن روز اول مدرسه مثل یه بچه ی خوب رفتم سر کلاس خودم را هم اصلا لوس نکردم ... اما خودم یادم نیست ...
    پاسخ:
    خوب اینم جز ء همون طرح هدفمند کردن شما برای موندن توی مدرسه بوده .... همکاری اولیا و مدرسه !!!!
    شما منو یاد خانم معلم مهربون کلاس سومم می اندازین ...
    پاسخ:
    مهربونی منو ندیدی !!!! باشه به وقتش عرض میکنم خدمتتون !!!!
    خاطره ی جرقه هم جالب بود ... مثل بقیه ی خاطرات ...
    شال گردن ،
    مداد ،
    کیف ،
    کتاب ،
    کفش بی تاب ،
    کوچه ها بی تاب ،
    در من امکان حالتی نادر ،
    در من ایجاد حالتی نایاب :
    دلم از شوق و ترس می لرزد
    دلم از ترس و شوق لبریز است

    باد در گوش برگ می گوید :
    مژده !
    پرواز !
    باز پاییز است ...
    پاسخ:
    مگه زمستونه که شال گردن رو اولش نوشتی ..انقدر وجودش بارز بود ؟ !
    بسیار پست زیبا و دلچسبی بود . به من که همان ترس و شوق ِ مدرسه ایم را برگرداند . من هم پارسال برای آغاز ِ مهر و روزهای دبستان پستی نوشته بودم .

    ماهتان مبارک

    یاعلی
    پاسخ:
    این ماه مختص همه است همه ای که مدرسه رفتن رو تجربه کردند ، برای من کمی خاص تر .. چون تولدم تو این ماهه ....
    سلام خانم
    به روزم
    امیدوارم این دفعه دیگه سر کارم نذارین
    پاسخ:
    چه سوتی هم دادم !!!!
    سلام خانوووم معلم عصبانی از دست بعضی از ما

    اون بعضی ها که من نیستم احیانا؟
    هستم؟
    هستم؟
    نه؟
    خانوم بگید نه بگید نه بگیدنه دیگه
    گفتین؟
    بگید دیگه
    جون وراجه!

    این لینک نپلف:
    http://www.cloob.com/profile/memoirs/one/username/goodo/memid/1802048

    بعدشم اون لینکه باز نمیشه
    نوشته مقاله برای اعضا قابل مشاهده است
    منم حال ندارم عضوش بشم
    افت داره کنار کلوب جنبش سبز علوی اسم این کلوبای خز و خیل بیاد

    بعد خانوم ما یک خاطره ی دیگه هم از اول دبستانمون یادمون میاد کامنت بعدی مینویسیمش
    پاسخ:
    من بعد قرار دادن لینک بازش کردم اومد نمیدونم چرا برات باز نشد مصاحبه با گیتی خامنه ای مجری برنامه کودک زمان شماها بود ...... چقدر چهره اش تغییر کرده بود ...
    سلام خانوم معلم عزیز جون و دلم
    خسته نباشید
    امروز که که کسی مزاحم خوب بودنتون نشد ؟! شد ؟!
    مواظب خودتون باشید
    پاسخ:
    تو که میونی دیگه سوال نکن ... بازم حرصم در میاد ها !!!!!!
    خانوم ما کلاسمون کنار کلاس پنجمی ها بود
    بعد این معلما رو یه هو جمع کردن گفتن که جلسه دارن
    مام موندیم به خودمون وا!
    بعد از اونجایی که یه جای خاص من نمیگیره به نیمکت و یک سره ورجه ورجه می کردم یواشکی اومدم از کلاس بیرون ببینم کلاس کناری چه خبره
    درو لاشو واکردم و کانه یک موش کلم رو کردم تو کلاسشون
    دیدم مبصرشون واستاده داره بهشون دیکته میگه بنویسن
    من و که دید یه تشر زد گفت برو اینقدر در کلاسو باز نکن!!!
    منم درو بستم و گفتم مثل ادم می تونست ازم خواهش کنه تازه منکه کار بدی نکردم فقط داشتم گزارش تهیه می کردم برای فوضولی خودم!
    بعد گفتم حالا که اینجور شد من می دونم تو!
    هر 30 ثانیه یه بار در کلاسشون رو باز میکردم و فرار میکردم جیغ مبصره در میامد(تا دیگه نگه :هی در کلاسو باز نکن)
    (من از اولشم تو خونم دشمنی با مبصرا بود)
    خلاصه یه چند باری این کارو کردم و در رفتم و هر هر با دوستام خندیدیم
    چشتون روز بد نبینه البت نه برای من برای دوست بیچاره ام
    گفت منم می خوام در کلاسشون رو باز کنم
    گفتم خب برو
    من پشت در کلاس خودمون وایسادم اونم رفت طرف در
    هم در رو باز کرد من یه هو پریدم رو نیمکت خودم به روی مبارک خودمم نیاوردم که چه غلطی میکردم دوست بیچاره ام هم توسط کف دست معلم کلاس پنجمی ها و گردن خودش متوقف شد و راهی دفترمدرسه شد.
    هرچی هم هی میگفت فلانی این کارو میکرد هیچکس باور نکرد. و ما کلی خوش خوشانمان شد
    پاسخ:
    کوفته ..... تصورش که میکنم تو با اون کله ات که همون موقع باید واقعا اندازه موش می بود چه اتیشها که به پا نکردی واقعا تعجب میکنم .... بیچاره دوستت ، امیدوارم بعدا از خجالتت حسابی در اومده باشه من بودم که .......
    بالاخره امروز کار دانشگاه و ثبت نام تموم شد !
    گفتن برین آخر مهر بیاین برای بقیه ی کارا !
    چقدر آدم باید این ور و اون ور و بالا و پایین بره برای یه امضا گرفتن !
    همینه دیگه !
    بازم خدا رو شکر . خدا خیرشون بده . به خصوص مدیر آموزشی دانشگاه رو ...
    راستی ، دارم براتون یه تابلوی خوشکل مشکل درست میکنم بیارم
    سلام لذت بردم منم یه چیزایی خاطره مینویسم سر بزنید خوشحال می شم
    پاسخ:
    خوش اومدین ...چشم حتما .
    ســــــــــــــــلام خانم جون
    روز اول مدرسه من با ملی ر رفتم مدرسه که از من بزرگتر بود چه شورو شوقی داشتم یکی از بهترین معلمام هم معلم کلاس اولم بود که هنوزم خیلی خیلی دوسش دارم کلاس اول که بودم بچه های کلاس پنجم رو که میدیدم می گفتم وای خدایا اینا چقدر بزرگن هنوزم که اون موقع ها رو یادم میاد تو نظرم کلاس پنجمی ها خیلی بزرگ هستن
    پاسخ:
    منم دقیقا همیشه فکر میکردم سال اخری ها تو هر مقطعی چقدر برگتر از ما هستند و وقتی خودم میرسیم به اون پایه می دیدم کوچکترا تره هم برامون خورد نمیکنن ....
    سلام خانوم.
    از کت و کول اقتادیم مادر. کجایید پس شما ؟


    من ولی هر چی فکر می کنم هیچی از روز اول مدرسه یادم نمی یاد. شاید برای من یه روز خاص نبود. بر عکس خیلی از روزهایی که از پنج سالگی تا به حال در ذهنم مونده. حتی فرم به فرم لحظات ش. مثل روزی که آب جوش روی سر خواهرم ریختم. یا روزی که تشییع عموی شهیدم بود یا ...
    پاسخ:
    از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگم هم کلی خاطره دارم !
  • ارادتمند العلما
  • خانم معلم من چون آمادگی یا همان مهد کودک میرفتم اصلا از مدرسه فرار نکردم و روز اول هم گریه نکردم .

    نام مدرسه مرا به یاد لقمه های نون و پنیر و خرمایی که مادرم برایم در کیفم میزاشت می اندازه . که چقدر خوشمزه بود و گمان نکنم دگر لقمه یا غذایی به این خوشمزگی بتوانم بخورم .

    خانم معلم گریه امانم نمیدهد . فعلا خداحافظ................
    پاسخ:
    روحشون شاد ......
    اجازه خانوم !
    ببخشید ! دیگه سوال نمی کنم ! شما فقط حرص نخورید . شما فقط خوب باشید . فقط همین ...
    خب ؟!
    پاسخ:
    خب !
    غلفطی ! غلفتی ! قلفطی ! قلفتی ! منم نمی دونم کدومش درسته ؟!
    به به !!!
    به هر حال قرار نیستش که اون پوستم همون نمی دونم چه جوری کنده شه که !!!
    امروز تو راه نمی دونم به چی داشتم فک میکردم که ناخودآگاه یاد اون عکس مثلا گاوایی افتادم که ماما می کنن !!! خندم گرفت !!! یادتونه ؟!!!
    پاسخ:
    آره .... چقدر جالب بود .... گاوایی که ما ما میکنن ... خودش شد یه خاطره !!!!
    اونو که در اعتراض به محمد میرزا بستم! اخه می خواست دست رو شیخ علی منشار بلند کنه!

    راستش وقتی تیتر این پستتون رو خوندم نوشتم مهر ماه همه است واقعیتش در جواب شما بود[سوت]

    روز اول مدرسه من خودم تنهایی برگشتم خونه مثل یه مرد
    سلام
    نوه تون هم رفتن کلاس اول؟
    پاسخ:
    اگه زنده موندم تا اون موقع ....
    بچه ها که هستن....این همه شاگرد میان نظر مییذارن...من دلم میخواد بشینم با بعضی معلم هام حرف بزنم . حرف بزنم و....ولی میدونم اگر ببینمشون حرفم نمیاد...نمیدونم چرا...البته خب امکان دیدنشون هم زیاد نیست اخه....شما چه مقطعی درس میدید؟؟؟من خودم عاشق معلم بودنم ...خیلی دوست داشتنیه معلم بودن...
    سلام...
    روز اول؟خب ما اون موقع ها خونمون مشهد بود الان دیگه نیست...تازه خونمونو عوض کرده بودیم هنوز دلتنگی این تغییر خونه باهام بود که باید میرفتم دلتنگی یک جای جدید رو هم...با مامانم رفتیم مدرسه...چون مهد کودک رفته بودم به فضای کلاس و نبودن مامان عادت داشتم...اما مهد کودک ما اونقدر بزرگ نبود . مدرسه مون بزرگ بود و من همیشه توی جمعیت زیاد گیج میشم ...و بغض میکنم!الان هم اگه توی یک جمعیت زیاد که نمیشناسم گیر کنم...) مثل پارسا ل تابستون توی مسجد شجره که میخواستیم محرم بشیم و من از بقیه کاروان جدا افتاد م....وای....توی اون جمعیت زیاد....واااای....)بعد هم که مامانم رفت کنار مادر های دیگه و من ایستادم در صف بچه ها....رفتیم سر کلاس...کنار یک دختری نشستم که فکر کنم اسمش مینا بود ...همان روز اول پاک کنم را هم گم کردم...برگشتنی هم با خواهرم که یک سال بزرگتر بود(کلاس دوم)برگشتم...خوب بود بودنش دلگرمی میداد!
    ........................
    اول های مهر هنوز هم برایم مثل اول مهر هفت سالگی غریب است...مثل همین موسیقی وب شما که ادم را یاد....
    التماس دعا خانوم معلم!
  • سمانه(اتاق دلم)
  • خانوم ما تنها نق نقو بلکه ونگ ونگو، جیغ جیغو، زر زرو و و و هم بودیم و به گذشته ی پرصدای خود افتخار هم می کنیم! افتخار نکنیم چه کنیم؟!
    پاسخ:
    چه میکنه مادرت با تو !!!! یعنی این سریال هنوز دنباله داره ؟!!!!!!!! یا فقط گذشته ی پر افتخاریه ؟
  • خانم معلم به طاهره
  • سلام
    بچه ها هستن ، اما هر بودنی ، بودن نیست !! شاید بعدها متوجه شدی چی میگم ....

    معلم ها همیشه همون معلمهان ، منتها یه زمانی باهاشون سر و کار دارینن ، به قولی درگیرین ، اون وقت مجبورن بیشتر در کنارتون باشن و بیشتر براتون وقت بزارن ، فارغ التحصیل که شدین دیگه حرفی نمیمونه جز اینکه چکار میکنی ؟ دانشگاه رفتی ؟ ازدواج کردی ؟ و .....
    اما میشه صمیمی بود باهاشون ...میشه ادامه داد .... من معاون هنرستانم ....شاید باورتون نشه ، هنوز هستن بچه هایی که از دورانی که راهنمایی تدریس میکردم باهام تماس میگیرن و دیدنم میان ، بچه هاشون بزرگ شدن ، اما هنوز یادم هستن ، بچه های هنرستان هم همین طور ، نمونه اش همین زهرا خانم ما که تند تند کامنت میزاره از بچه های فکر کنم شش سال پیش همین هنرستانه .... که ادامه داده و باهام هست همچنان .... ما هم میخوایم ولش کنیم اون ولمون نمی کنه !!!!
    خاطرات کودکی برای بعضی ها تاثیرش زیاده ، یعنی اگه عادی نگذشته باشه ، تاثیرش تو زندگی مثبت یا منفی به تناسب اتفاقی که رخ داده در روح و روان بر جا می مونه ... مثل همون شاید وحشت شما از ازدحام جمعیت و سرگردونی ....
    اما نمیدونم با این موسیقی و شما چه کنم ..اگه اذیتت میکنه خوبیش اینه که امکان خفه کردنش هست ... یکی از مشکلات من با اون موسیقی قبلی که گذاشته بودم رو وب این بود که نمیشد ساکتش کرد .... بازم ممنون از اینکه هستی !
    داشتیم ؟!
    پاسخ:
    خوب چی بگم ؟ باید یه چی بگم بلکه شوهر کنی از دستت راحت بشیم دیگه !!!
    می دونید کی ولتون میکنم ؟! هر وقت نوبت به من رسید ! اون وقت دیگه دست خودم نیست ! اگه بود که ...
    یه تماس بگیرم بگم هر چه زودتر نوبتو به من برسونن !!!
    پاسخ:
    به حرف گربه سیاه بارون نمی یاد
    فک کنید ! نوه دار که بشید ! وااای ! چه مامان بزرگ خوب و مهربونی !
    جدی گفتما !
    پاسخ:
    سال 2047 .......... منتظر بمانید ....
  • حبابـــ (خانه‌ای که ...)
  • من اینجا یه کامنت داشتم که انگار غیب شده.
    پاسخ:
    سلام خصوصی گذاشته بودیش .... عمومی اش کنم ؟ خودمم تعجب کردم چرا خصوصی گذاشته بودیش ....
  • حبابـــ (خانه‌ای که ...)
  • سلام علیکم...

    مهر 74 یا 75:

    یک عدد من که یک گیرداده و جیغ جیغ راه انداخته که من باید قمقمه‌ی آبم را بذارم توی کیفم و هرچه بهش می‌گویند توی مدرسه آب برای خوردن پیدا می‌شود حرف حساب توی کله‌اش فرو نمی‌رود.

    [یک ساعت بعد]
    قمقمه‌ی آب خالی شده توی کیف من و دار و ندارم رو خیس کرده و من چشم‌هاش خیس شده از اشک و معلمش داره دلداریش می‌ده...


    هه
    اصلا حواسم نبود همچین خاطره‌ای دارم از مهر.
    چه خوبه آدم برگرده به گذشته‌ش و شده محض شاد شدن خودش مرور کنه خاطراتشو...



    ماه‌تان‌مبارک
    پاسخ:
    ممنون .... مهر ماه همه است .... دیدی تو هم از مهر خاطره داشتی ؟
    دست گلتون درد نکنه !!!
    من که رفتم !!!
    دیگه این ورا هم پیدام نمیشه !!!
    پاسخ:
    حالا کجا ؟ تشریف داشتین ، شوهر پشت در منتظرتون بود ؟
    نتونستم نگم !
    مرده شور هر چی شوهره ببرن !
    دیگه جدی جدی رفتم !!!
    پاسخ:
    التماس دعا زهرا سادات خانم خانما .....فردا منتظر قابم هستم ..وگرنه همون غلفطی ، قلفتی !!!!!!!!!!!
  • سمانه(اتاق دلم)
  • خانوم الان ورورو شدیم و از وراجی برای مادرجانمان کم نمی گذاریم!
    پاسخ:
    خوش به حال مادر جانتان ..... دختر باید حرف بزنه دیگه وگرنه خونه سوت و کور میشه ......
    اجازه خانوم مگه مبصرتان کجا رفته که از کت و کول افتاده که شما را صدا کرده؟
    بحث مدیریت شد بذارید من برم خوب بلدم بهش دستور بدماااااا

    بعد ترش خانوم الان نگاه نکنید من اینقدر زپرتی شدم
    اون موقع از همه ی هم سنام گنده تر بودم
    تا سوم دبیرستان من 5 کیلو اضافه وزن داشتم
    الان نبیتید داره روح از تنم جدا میشه

    خانوم دوتا چیز خوندم یاد دوتا چیز خودم افتادم

    یکی رختخابا بود که مامانم همیشه جیغ میزد اتیش پاره بیا از اون بالا پایین
    و من همیشه یک جوری خودم رو هل میدادم از اون بالا پایین که همه با هم چپه بشیم و من از ذوق جیغ بزنم مامانمم 4 تا آبدار نثارم کنه

    یکی هم قمقمه بود که یکبار بردمش سر کلاس
    دوم دبستان بودم
    نقاشیم رو بفل دستیم مچاله کرد منم قمقمه ی اب رو رو سرش خالی کردم
    همه ی هیکلش لیچ اب شد!
    زنگ دوم هم بود
    تا آخری که رفت خونه بیخ گوشم عر می زد
    آخر سر زنگ آخر اعصابم خورد شد
    مقتغه ام رو در اوردم فرو کردم تو دهنش که مثل غار باز بود
    معلممون
    مونده بود چه کار کنه
    اخرش وایساد هر هر خندید
    معلمی که من تا آخر 5 دبستان ندیدم حتا یک بار هم لبخند بزنه تو مدرسه
    تازه خانوم یک بارهم سر ناظم اول راهنماییمون بلا در اوردم.

    اومد سر صف گرفتمون به فحش چون یکم بچه ها تو سالن شلوغ کرده بودن
    گفت شما "ننه" باباهاتون مثل حیوون بودن که شماها رو اینجوری بار اوردن
    خانوم من دیگه دنیا دور سرم تیره و تار شد هیچی حالیم نمی شد
    اسم مادرمون که آمد وسط خون جلو چشامو گرفت اونم با این شکل
    رفتیم تو کلاس
    به آدامس چسبوندم به صندلی شروع کردم به سرو صدا کردن

    اومد سر کلاس طبق معمول اون گاراژ پر از فحشش رو باز کرد
    بعد اومد محکم کوبید رو میز و خفه شید واز این حرفا
    بعد نشست رو صندلی که ببینه کی بوده شلوغ کرده
    که آدامسه چسبید به مانتوش
    بعدشم یه روز دیگه اش داشت تو حباط راه میرفت رفتم پشت سرش تو شلوعی با گچ دور ... رو کشیدم
    یه طرح خوشکلی در اومد
    خودشم نفهمید تو حیاط راه میرفت انگار شلوار پاش نبود

    بعد حالیش شد که حیوون یعنی چی.تازه خیلی بلاهای دیگه بچه های دیگه سرش آوردن
    آخر سرم یه شکایت نامه ی کتبی نوشتیم
    (البته بزرگترامون) که اومد سر صف افتاد به انواع مارکای شکر خوری



    هنوز که هنوزه ازش متنفرم که یا دهن اب نکشیده اش اسم مامانمو اورد
  • خلوت پر هیاهو
  • سلام بر یک معلم عزیز

    ماه شما مبارک

    ببخشید من کم سر میزنم به بلاگها .. گاهی هم خاموش میام میخونم و میرم .
    ببخشید خیلی اهل حرف زدن نیستم !
    ولی حضور شما خوشحالم میکنه.

    نه من ارشد نخوندم . فعلا هم قصد ندارم بخونم . بیشتر دوست دارم تجربه کاری کسب کنم و البته ترجیح میدم برای مطالب مهمتری وقت یادگیری بذارم.
    موضوعاتی که باعث رشد من بشن و سودی برام داشته باشن . هم دنیایی و هم اخروی . اینم یک نظره دیگه

    یک چیزهایی از روز اول مدرسه م یادمه .. حیاط مدرسه که برامون فرش انداخته بودن.. یادمه بهمون کیک یزدی هم دادن .
    بیشتر تصویر های تکه تکه در ذهنم مونده تا یک خاطره ی خاص.

    اما این آهنگ یک حجم بزرگی رو میاره توی دل من :
    باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه ...

    باز هم مهر اومد .
    پاسخ:
    ممنون که لطف کردی و سر زدی ....
    من از مهر متنفرم.
    پاسخ:
    از مدرسه رفتن خاطره خوبی نداشتین ؟ ..یا خدای نکرده خاطره تلخی تو این ماه اتفاق افتاده براتون ؟
  • خانم معلم به مهدیه
  • خدا بگم چکارت بکنه مهدیه ..........ایشالا عروس شی .... دیشب یه عروسی اجباری رفتم با اینکه شدیدا سرما داشتم و حالم خوب نبود باید تا شهر ری هم میرفتم منتها وقتی رفتم عروس رو دیدم که انقدر شر و شور بود و مجلس رو گرفته بود تو دست خودش واقعا دیدم که چقدر فرقه بین دختر و دختر .... وقتی خوشحالی رو تو چشماش از حضورم دیدم خدا رو شکر کردم که کمکم کرده بود برم ....
    توهم یه چیزی هستی مثل اون فکر نکنم کسی بتونه دست و پات رو ببنده و یه لحظه ارووم بگیری ....
    یعنی چی مقنعه رو کردی تو دهنش ....من غش غش زدم زیر خنده ..... درست مثل موقعی شد ( وقتی این کامنتاتون رو میخونم ) که کلاس سوم دبستان بودم و داشتم از سری کتابهای داستانهای خوب برای بچه های خوب داستان سلمان کرو شعبان کر رو میخوندم ساعت 3 بعد از ظهر بود و بابام خواب بود و من تنها با بابام خونه بودیم میخوندم غش غش میخندیدم از دنیا غافل شده بودم که بابام از همون ابدارا نثارم کرد تازه برگشتم به دنیا ....
    دستت درد نکنه ...امیدوارم بچه ها بازم کامنت بزارن تا تو یاد یکی دیگه از خاطرات دلچسبت بیفتی
    اما رختخواب سواری عالمی داره ها !!!! من بعد اینکه بزرگ هم شده بودم دوست داشتم برم بازم سواری ..فرهنگ هم وقتی میرفت کلی خوش به حالم میشد کاملا درکش میکردم چه حالی داره
    محمد اسباب کشی داشت خیلی وقت بود دنبال خونه بود ......
    خانوم اصلا کسی نفهمید من بودم که آدامس چسبوندم
    چون اصولا من نقشه های شومم رو با کسی در میون نمی ذارم
    اصلا می دونید وقتی ذاتت شروع میکنه به اوور فلوو دادن و دکمه ی قرمزش شروع میکنه به ویق ویق
    باید تنها دست به کار بشی
    بخوای با کسی در میون بذاری یه جایی لو میری.
    منم به این اصل اعتقاد دارم که اگه دستیارو شاگرد خوب بود عزراییل حتما دستیار می گرفت

    بعد اون دوم دبستانم که بودم خانوممون از بس خوشش اومده بود اصلا هیچی بهم نگفت تازه اخر به اون گفت خب بسه دیگه
    از بس گریه کردی

    خانوم ولی من بهتون قول میدم از اون عروس قدا میشم
    اصلا خوشم نمیاد تو عروسیم خودمو سبک کنم هی بپرم وسط

    باید التماسم کنن
    از بس گریه میکنن زیر چششون سیاه شه تا من پاشم قر بدم براشون=))=)=))الان مامانم داره غش میکنه از خنده میگه اره جون خودت=))
    (البته دارم براش تعریف میکنم چی دارم براتون می نویسم)
    خب
    بذارید یه چیز دیگه هم براتون تعریف کنم
    پیش دانشگاهی بودیم
    یه استاد ریاضی داشتیم خیلی دوسش می داشتیم
    یه سری من و دوستم تو سالن ولو بودیم
    این آقای گوهری و یکی دیگه از استادامون تک زنگ بود داشتن کلاس عوض می کردن
    آقای محمدی (بود به نظرم فامیلش)کیفش رو گذاشت و رفت تو دفتر با این اقای ریاضیمون به ور ور
    بعد ندا ( همینکه چند وقت پیش گفتم داداشش فوت کرد) رفت جلو اونا وایساد منم سامسونت اون یکی رو برداشتم زیر سرویس پله قایم کردم یه سوراخی داشت
    میشد توش چیز میز قایم کنی
    خلاصه
    پریدیم رفتیم سر کلاس
    اخرای زنگ که بود اونا هنوز داشتن دنبال کیفش می گشتن
    بعد یه هو در کلاسمون در زدن آقای گوهری بود
    اومد گفت
    اون خانوم جاهد رو صدا بزنید بیاد کیف این بنده خدا رو بده
    منم اومدم بیرون گفتم آقا ماااا؟

    گفت کووووفتفقط از تو بر میاد این کارا!
    خلاصه تا زنگ تفریح خورد من هی انکار کردم اخرش که زنگ خورد بچه ها اومدن اخرش یکی از بچه ها از تو سوراخ کشیدش بیرون
    هیچی دیگه سر امتحان پایان ترم
    هرچی التماسش کردم گفتم آقا یه نیم نمره ای بهم بگو نگفت که نگفت اخرشم گفت جریمه ات تا دیگه مردم آزاری نکنی بچه

    شما فقط بخندین
    سلام سلام!
    خب من الان کار دارم ولی براتون حرف دارم...منون که تند تند جواب میدید....میام میگم انشاالله...
    پاسخ:
    منتظرم ....
    سلام ...
    دوست دارم بیام اینجا کامنتا رو بخونم و هی لبخند بزنم به صفایی که بین شاگردا و معلمشون هست ... خیلی دوست داشتنیه اینجا ...
    پاسخ:
    قربون صفای همه ی بچه های خوبی که اینجا رو کلاس خودشون می دونن .....
    پرسیده بودید چطوری فوتبال دستی درست می کردیم ؟

    مواد لازم : این غذا جز نمک مواد دیگری لازم نداره !

    دستور پخت : روی پلاستیک هایی که بر جلد کتاب کشیده اید ، تقسیم بندیهای زمین فوتبالو با خودکار رسم می کنید . بعد گوشه ی جلدو سوراخ می فرمایید . ته خودکار بیک خود را در آورده از حفره ی کوچک ایجاد شده به زیر پلاستیک جلد کتاب می اندازید . ( ته خودکارهای دیگر به علت بزرگ بودن ، مناسب و مطلوب نمی باشند . )

    فوتبال دستی شما آماده ست . اکنون با تلنگر زدن به ته خودکار بیک از روی پلاستیک ، می تونید توپ را به دروازه ها شوت کنید . ما هم از سکوی تماشاگران براتون موج مکزیکی میاییم .
    پاسخ:
    جز همون کوفته !!! چیز دیگه ای نمی تونم بهت بگم البته باضافه ی یه بدجنس روش !
    خانم معلم . دستور پخت دومینو و دوز و منچ و مار پله و لی لی و سایر بازیهای دیگه هم خواستید دارم !
    پاسخ:
    تو که افتادی روغلتک ما رو هم داری می کشونی ..... برو ببینیم به کجا میرسیم ...
    قربون اون خنده های قشنگتون برم ... نمی دونم چقدر ! اما می دونم خیلی خوشحالم که خنده هاتونو می بینم ... از خدا جونم ممنونم و می خوام تا همیشه همین طور باشه ... همیشه ی همیشه ...
    پاسخ:
    مجبورم جلو تو بخندم وگرنه تا جند روز هی باید سوال پیچم کنی که خانم چتونه ف چی شده ، کسی چیزی گفته ، من ناراحتتون کردم و .............. پس بهتره بخندم و خودم از سوال پیچ کردنت راحت کنم ((((:
    اما با چادر خیلی با مزه شده بودید ها !!! خیلی ناز و با مزه !!! کاش یه عکس می گرفتم !!! حواس نمیذارید که !!!
    پاسخ:
    چادرت برا سن من خوب نیست وگرنه دیگه بهت نمیدادمش ...فکر کردی !!!
    دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووستون دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم یه عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالمه
    پاسخ:
    بااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشششششششششششششششششششههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
    وبلاگم رو دُدُس کردم !!! اما هنوز هیچ پستی نذاشتم که !!!
    مِدونید چیه ؟!
    هر چی می گردم هیچ خاطره ای از او دورانم پیدا نمی کنم جز خاطره های بد !!! با این که میدونم هر دورانی خاطرات خودشو داره . هم خوب و هم بد . پس باید دنبال خوبش بد نه بدش !!! بد مث شوهر !!! بد .. بد .. بد !!!
    حالا با این پسر همسایه چیکار کنم من !!!
    پاسخ:
    تو این زمینه مهدیه می تونه راهنمایی ات کنه ....دست به پروندنش حرف نداره میگی نه ازش بپرس ، تو هم همینو میخوای دیگه ، مگه نه ؟ !!!!!!!!!
    اون بسکویتای خوشمزه ای که هر شب بابام برام می خرید رو خوب یادمه ! می اورد میذاشت بالای کمد تا برا فردا صبحم بمونه ! نمی دونم با چه ذوقی اون بسکویتم رو صبحا از بابام می گرفتم با خودم می بردم زنگ تفریح می خوردم ! که آخر یه روز هر چی خورده بودم همون مدرسه !!! از اون روز به بعد دیگه با اون بسکویتا قهر کردم !
    اون کتاب دفترایی که نمی دونم چه جوری جلدشون کرده بودم هم خوب یادمه !!! چه ذوقی داشت اون کتاب دفترای جدید که با اون طرز جلد کردنم هر چی ذوق بود فک کنم کوفت شد !!!
    ممممممممممممممممممممم !!!!!!!!!!!!!!!!!!! دیگه ...........................
    یادمه چهارم ابتدایی که بودم یه دفعه نمی دونم چیکار کرده بودم ! کار بد کرده بودم ! درس نخونده بودم ! خلاصه خانوم معلممون منو یه زنگ کامل پیش سطل آشغالی کلاس نگه داشت ! یه پا زمین یه پا هوا ! دستا بالا ! یه زنگو همین جوری سر کردم تا زنگ تفریح شد ! با آبجی کوچیکه توی یه مدرسه بودیم . اون سوم من چهارم . آبجی کوچیکه که رسید کلی گریه کردم ! آخر آبجی کوچیکه و بچه ها یه جوری جورش کردن تا من در برم ! بقیش هم یادم نمیاد ! اما حتما یه دعوا شد باهام و یه نمره منفی ای چیزی نصیبم شد !!!
    کلاس اول ابتدایی هم یه بار سابقه ی در رفتن داشتم ! آخ جون که چه کیفی داره در رفتن ! بالاخره باید یه جوری از دست این معلما در رفت دیگه !
    اصلن اگه دست من بود همه اون معلما رو از پنجره ی کلاس پرت می کردم بیرون !!!
    گفتم پنجره ! یادمه یه بار معلم کلاس اولمون سر یکی از بچه ها رو گرفت کوبید به پنجره ! در کنارشم یه کتک آبدار زد بهم !!! وای وای وای ! اون کلاس بیشتر شبیه کلاس شکنجه گاه بود تا کلاس درس !!!
    پاسخ:
    مگه تو ابتدایی ات کدوم مدرسه بودی که این همه شکنجه ات کردن ...بگو خودم برم دمار از روزگارشون در بیارم ..دختر منو ؟ !!!!!!!!!!!))):
    بازیای دوران کودکی چقدر قشنگه . خیلی خوب تو ذهن می مونه ...
    تا همین الانشم میشه از اون بازیا کرد !
    از بچگی رختخوابا رو می گرفتیم باهاشون بازی می کردیم ! رو هم میذاشتیم ! رو هم می نشستیم ! رو هم پرت می کردیم ! هم دیگه رو خفه مفه می کردیم ! وااااااااااای ! چه حاااااااااااالی میده ! اون موقع میشه خوب جیق و داد کرد و خندید و خالی و راحت شد !
    یادمه یه دفعه وسط همین وحشی بازیامون آبجی کوچیکه اومد منو کولی بده که زد و منو انداخت ! و راهی درمانگاهمون کرد !
    امان از جورابای بود گندوی پسرا ! یادمه داداشام با جوراباشون دنبالمون می کردن ! ما هم از ترس مسموم شدن ده بدو !
    مممممممممممم !!!!!!!!!! به به ! اون بوی نارنگیای ترشی که اولای مدرسه میومد با خودمون می بردیم مدرسه می خوردیم چقدر خوبه !
    پاسخ:
    خوب دیگه دلتون داره واسه مدرسه تنگ میشه کم کم ...میدونم مشخص مشخصه ....
    یه همسایه داشتیم که پیر بود ! خیلی هم بد اخلاق ! خدا رحمتش کنه ...
    می رفتیم پایین دوچرخه سواری ، توپ بازی و ... با خودمون تمر هندی برمی داشتیم می خوردیم ! مممم ! به به ! دلتون بسوزه !
    هی می رفتیم زنگ خونه ی این همسایه رو می زدیم و در می رفتیم ! هی می رفتیم روی در خونش هسته های تمر هندی رو پرت می کردیم و در می رفتیم !
    چه می چسبه آزار و آدیت دیگران ! خدا ما رو میندازه تو آتیش !!!
    روزی از این روزا سرگرم بازی و آزار و اذیت بودیم که از رو دوچرخه افتادم پایین ! و از اون روز با دوچرخه هم قهر قهر قهر کردم !
    پاسخ:
    خودت مرض داشتی ، با دوچرخه چرا قهر کردی ؟ !!!! خوب وحشی بازی اشکنک داره ، سرشکستنک داره !!!
    عمر برف است و آفتاب تموز ....چه زود دیر میشه و طومارزندگی ما هم باهمه خاطرات خوبمان ...بسته میشه ...امیدوارم به پاکی کلاس اولی ها بمانیم و بمیریم
    پاسخ:
    سلام همکار ..... این چه حرفیه نگید ادم غصه اش میگیره .... هر سنی زیبایی های مخصوص به خودش رو داره ف یه وقت بچه ای و نوه ، یه وقت بزرگی و نوه دار ... و هر دوتاش زیباست ...خوش به حال شما که تو این سن نوه دارین ... ما که حالا حالاها باید انتظار بکشیم اگر اجل مهلت بده و بتونیم ببینیم نوه مون رو !!!!
    چه خاطره تعریف کردن قشنگه !
    پاسخ:
    اوووووووووووووووووه حالا کم کم متوجه میشی حرف زدن و وراجی کردن چه عالمی داره !!!!!!!!! میگه نه ، بازم از مهدیه بپرس (((((((:
    زهرا زده رو دست من=))
    (این برا زهراست)
    پاسخ:
    بله ایشون اب ندارن وگرنه شناگر قابلی هستن .....
    سلام خانم
    پاسخ:
    سلام عسلم ، خوبی ؟ ...خوش میگذره ، فردا شروع سال تحصیلی بر شما مبارک
    سلام نظرات جالبی هستند
    خواندنا و خندیدنی من خاطره ای ندارم
    پاسخ:
    خوب تو خصوصی گذاشتی خاطره ات رو .... اون خاطره ها هم قشنگند اما چه کنیم که دوست نداری علنی باشند .
    خوب حال میگیرید ها !!!
    اگه واسه همین هم می خندید خودش کلیه ، کلی ...
    حالا حالاها از رو نمیرم ! دست پرورده ی خود خودتونم ...
    تازه ! اینم واسه مهدیه جونم
    پاسخ:
    تو که ماهی ...میدونی که چقدر دوست دارم .....
    برم پیش مهدیه جون تا با هم بشینیم یه فکری به حال این آتاشغالا بکنیم !!!
  • نگاه ساکت باران....
  • امسال اصلا" دلم نمی خواد برم مدرسه............عذابه برام......

    پیش دانشگاهی........چهارم دبیرستان...........

    چه مسخره.....

    آهنگتون خیلی دوست داشتنیه....و بغض را....
    من هیچ وقت مدرسه رفتن رو دوست نداشتم..امشب داشتم به سال های اول دبستان فکر می کردم..رسیدم به اول دبستان! اول دبستانی که لحظه هایش را به یاد میارم..بغل دستی نازنینم رو..همای عزیز رو که تومور مغزش اجازه نداد چند ماهی بیش تر کنار من باشه..چه روزهای تلخی بود..روزی که به مدرسه اومدم و کنارم به حای هما زنده نام یک دسته گل دیدم..یادش که می افتم حالم بد می شه..بی اختیار اشک از چشمام جاری می شه...یادمه تازه می خواستیم به حروف الفبا برسیم که رفت! دلم تنگ است برایش...
    پاسخ:
    چراااااااااااااا ؟ ....... هر چی نداشت با دوستان بودن رو که داشت .... اونم یه خاطره بود ... خاطره ای تلخ ولی خاطره ای شیرین نداشتی از مدرسه ؟ محاله ؟ !! کمی فکر کن .....
    چرا نمی شه که خاطره شیرین نداشته باشم ولی خب خیلی با مدرسه رفتن حال نمی کردم,همیشه حرصم از دست معلمام در میومد, نمی دونم چرا همیشه ام سوژه معلما بودم و به هر نحوی که می شد بم گیر می دادن.
    الان که به بعضی از کارام تو مدرسه فکر می کنم مو به تنم سیخ می شه, مدرسه ما کلی سوراخ سمبه داشت که اصطلاحا مناطق ممنوعه مدرسه بود و هرکی پاشو می ذاشت اون جا......من و دو تا از دوستام تا سال آخری که تو اون مدرسه نه چندان دوست داشتنی بودم همش دنبال کشف این مناطق بودیم...چند باریم دستگیر شدیم که با بهانه های مختلف و...تونستیم از مرگ نجات پیدا کنیم..این دفع بلاها هم احتمالا به خاطر صدقه های صبح بابام بوده
    ولیدیروز که داداشم داشت می رفت مدرسه دلم می خواست براش گریه کنم....واااای طفلکی اول دبستانیا! خدا کنه به اونا تو مدرسه کلی خوش بگذره!
    سلام خانوم معلم مهربان و با حوصله!
    خداوکیلی تقصیر خودشون نبود؟ الانسان حریص علی ما منع, اونم چه انسانی؟یه بچه راهنمایی که همش دنبال کشف کردنه!ولی دستشون درد نکنه هرچی اذیت کردن عوضش حس کنجکاوی ما هم ارضا شد!
    پاسخ:
    نه اونا داشتن وظیفه شون رو انجام میدادن ، مثلا از خطر محافظت تون میکردن شاید ، اما حتی اگه به این دلیل هم نبود باید یاد می گرفتین یه جاهایی باید بر نفس تون غلبه کنید ، مثلا خدا به حضرت ادم فرمودند از میوه ممنوعه نخور ، شاید به این دلیل که تابع بودن رو یادشون بدهند ، به شما هم گفته شده دور هر سوراخ ننبه ای نباید رفت و گشت ...حالا شما زیادی کنجکاو !!! بودی تقصیر اون بیچاره ها چی بود ؟ !!!!
    من متنبه شدم همین لحظه!
    شاید اگه مسئولای مدرسه ام این جوری بامون صحبت می کردن ما مرتکب این جرایم نمی شدیم!
    اینم بگم اون جاهایی که می رفتیم خطرناک نبودا, فقط یه بار جای خطرناک رفتیم اونم تونل آشپزخونه مدرسه بود که غذاهارو با یه شبه ماشینی از رو ریل رد می کردن تا برسه به ناهارخوری که یه مقدار قابل توجهی تونل مخوفی بود!