بایگانی دی ۱۳۸۸ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۱ مطلب در دی ۱۳۸۸ ثبت شده است

و این کوفی ها ....

خانم معلم | سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۸۸، ۰۶:۴۶ ب.ظ | ۲۱ نظر

نگاه اول
شهر ماتم زده بود . کوفی ها عزا گرفته بودند . می ترسیدند از خشکسالی ، پیش علی رفتند تا چاره ای بیندیشد ، علی فرزندش را اورد . حسین دعا کرد و بقیه امین گفتند . باران گرفت ......

نگاه دوم
شهر غرق شادی بود . کوفی ها جشن گرفته بودند . لشکرشان لشکر خوارج راشکست داده بود . قرار بود سرهای بریده شان رابیاورند به همراه زن و بچه های اسیرشان . همه امده بودند برای تماشا . خوارج را اوردند . امیرشان انگار آشنا بود ، حسین پسر علی .
  • خانم معلم

فرهنگ فست فودی !

خانم معلم | چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۸۸، ۰۴:۳۱ ب.ظ | ۵۵ نظر



نمیدونم چی شده که الان همه چی داره باشتاب طی میشه واثری از تامل دیگه در کارها نیست ... از خوردن غذا گرفته تا پوشیدن لباس و تا حرف زدن و حتی اظهار نظر ....

همه میخوان سریع به چیزی که می خوان برسن ... شتابزده میبینن ...شتابزده فکر میکنن و شتابزده نظر میدن ...
یک پیام ، یک نوشته ، یک تصویر ، یک فیلم به سرعت همه رو هیجانی  و قدرت فکر کردن رو ازشون سلب میکنه ... یادمه همیشه میگفتن بزرگتر ها باید بزرگتری کنند ، سکوت کنند ، تامل داشته باشند ، کمی دقت درتفاوت عملکرد بزرگان و جوانان ما رو به این نتیجه میرسونه .... حالا با یه بررسی ساده مشخص میشه که کیا برخلاف سنشون کودکانه عمل میکنند و برخی در عین کودکی ، بزرگمنشانه رفتاری دارند ....
در این هیاهوی رای من کو ؟ که انگار تبدیل شد به حق من کو ؟ !! و کم کم تبدیل میشه به نظام من کو ؟ !!! ، کمی آرومتر به قضایا نگاه کنیم .... کمی با تامل تر ، همه چیز رو بدون بررسی ، با هر چیزی که ممکن است با هم هیچ سنخیتی نداشته باشند گره می زنیم و از این معجون ساختگی بر علیه هم استفاده میکنیم ....
نه یادی از فرهنگی میکنیم که بهش افتخار میکنیم ، نه باور داریم که مسلمانیم و در این مسلمانی این راه ، ره به جایی نمیبرد ... جنگ روانی است که در انداخته اند و نشسته اند و از دیدنش لذت می برند ....
روی سخنم با تمام جوانانی است که دم از رای به تاراج رفته می زنند ، دم از حق ضایع شده می زنند ، اصلا حق شهروندی را میدانیم که چیست تا از ضایع شدنش بگوییم ؟
از سکوت رهبری گفتیم .... سکوت را شکستند و گفتند « بصیرت » بیابید .... گفتند : چرا فرمان نمیدهند ! ، گفتند : « در پی جذب حداکثری و دفع حداقلی باشید » ... گفتند و گفتند و با هر فرمان رهبر عده ای باز گشتند ولی هنوز عده ای مانده اند ....
جناب مهاجرانی از آن ور دنیا فرموده اند که :« مقام رهبری بیش از همیشه به نقد نیاز دارند » !!! این در حالی است که رهبری هیچگاه نفی نقد نکرده و حتی در برابر خودشان از نظام نقد شد و ایشان پاسخ دادند .
نمیدونم چگونه با به جریان انداختن جنگ روانی و متوسل شدن به ترور شخصیت ها و ارعاب و تهدید به تحریم می خواهند به نیات پلید شون برسند اما ملت ما حاضر و ناظر این اعمالند و هر تروری انان را در درست بودن راهشون مصمم تر می کنه .... بکشید اساتید هسته ای مان را ، از هر علی محمدی ، علی محمدی های دیگری می رویند تا ریشه ی ظلم را در جهان بخشکانند ...
جامعه ای که فرهنگش حسینی است و مردمش جان برکف اماده ی فرمانی از رهبرشان هستند را چگونه می خواهند با تهدید و ارعاب و ترور بترسانند ؟ !! .... دفاع مقدسی که 8 سال به طول انجامید برایشان حجتی نشد که این مردم ولایتی هستند ؟ ! ....
کافی است کمی از این شتابزدگی ها دست برداریم ، سکوت پیشه کنیم و اجازه دهیم انان که باید کاری انجام دهند ، به کارشان برسند ، با هیاهو و جنجال ، تنها محیط را متشنج تر و اماده تر برای انجام اعمال پلید دشمن می سازیم ... دشمن شاد کن نباشیم ... به یاد آوریم صحبت حضرت را در هنگامه ی جمل که فرمودند : «همانا فتنه ها چون روی آورد، باطل را بصورت حق آراید و چون پشت کند حقیقت چنانکه هست رخ نماید.»
از این فست فودی که دشمن برایمان اماده نموده اجتناب نماییم و این فرهنگ را به خودشان واگذاریم که فرهنگ این ملت غنی تر و پربارتر از هر چیزی است که دشمنان به ما هدیه نموده اند.



(1) خطبه 93 نهج البلاغه که حضرت علی(ع) پس از جنگ جمل ایراد فرمودند.



  • خانم معلم

مرد ، مردد ، نامرد

خانم معلم | يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۸۸، ۰۸:۲۹ ب.ظ | ۸ نظر


سه دسته بودند ، سه دسته هستند ، سه دسته خواهند بود :

اجابت امر ولی شان را کردند ، سکوت کردند ، هلهله کردند ،
مظلوم ، بی تفاوت ، ظالم ،
پر پر ، زمینگیر ، خونریز ،
آسمانی ، معلق میان زمین و آسمان ، زمینی ،
اهل یقین ، اهل تردید ، اهل باطل ،
اهل دل ، اهل کوفه ، نا اهل ،
مرد ، مردد ، نامرد .
«سید بشیر حسینی »
با کمی تغییر درلغات، امید که عفو بفرمایند .

  • خانم معلم

به ساعت دل

خانم معلم | جمعه, ۱۸ دی ۱۳۸۸، ۰۶:۳۱ ب.ظ | ۱۰ نظر
آغاز ابرها ساعت یک است به وقت نجف
کمی پس از ظهر باران گرفت در کنار بقیع
درست در ساعت سه طوفان شد به کربلا

و اکنون به ساعت دل لحظه ای تا ظهور موعود باقی است ....
  • خانم معلم

یا من اسمه دوا و ذکره شفا

خانم معلم | جمعه, ۱۸ دی ۱۳۸۸، ۰۸:۱۸ ق.ظ | ۵ نظر


شبِ جمعه‌ای، مهندس تماس گرفت که هیات را با تاخیر برگزار می‌کنیم. گفت که مشکلی برای یکی از رفقا پیش آمده است. پرس و جو کردم و معلوم شد سید علی‌رضا در کارگاهِ قالب‌سازی‌اش پیش از افطار گرفتارِ سانحه شده است و دستش رفته است زیرِ پرس. ریزش را پرسیدم. گفت آن‌جور که من می‌گویم یا آن‌جور که آن‌ها گفته‌اند. گفتم هر دو. مهندس با آرامشِ صد و بیست کیلویی‌اش پاسخ داد: آن‌ها گفته‌اند دستش از مچ قطع خواهد شد، اما من می‌گویم که طوری هم نیست... بچه‌سیدها کس و کار دارند...

گفتم اصلا می‌خواهید امشب برنامه‌ی هیاتِ پنج‌شنبه‌ی اولِ ماهِ مبارک را تعطیل کنیم و برویم بیمارستان؟ خندید مهندس. جوری که از پشتِ خطوطِ مسیِ تلفن چین‌های صورتش را می‌دیدم:


- تو دیگر چرا رضا؟ آدمِ بامعرفت! الان باید بیمارستان را تعطیل کرد و مریض را آورد زیرِ سیاهیِ هیات! آن وقت تو می‌گویی هیات را تعطیل کنیم و برویم زیرِ سفیدیِ بیمارستان؟!!
* * *
توی تاریکیِ هیات، تمامِ مدت به همان عبارتِ کمیل می‌اندیشیدم. "یا من اسمه دواء و ذکره شفاء..." در اسم دوا هست و اصح این که اسم دواست. اما فراموش نکنیم دوا قطعی‌الوصول نیست به درمان و فراموش نکنیم شفاء مرحله‌ای است فراتر از درمان. مرضی که درمان می‌شود، شاید عود کند و برگردد، اما کسی که شفا می‌گیرد، دیگر از آن مرض متاذی نخواهد شد!

حالا می‌فهمم که فِرقِ تصوف و نحله‌های پرت و پلا که ادعا می‌کردند بدونِ ولایتِ امیرالمومنین، به اسمِ اعظم رسیده‌اند، چرا به جایی نمی‌رسند. اسم او دواست اما دوا قطعی‌الوصول نیست به درمان؛ دانستنِ اسم اتفاقی است در لحظه اما بودنِ در ذکر جریانی است در زمان‍؛ و حالا می‌فهمم که بایستی به دنبالِ ذکرِ او باشیم برای سید علی‌رضا.
* * *
غروبِ دل‌گیرِ جمعه است؛ دمِ افطار. بیست و چهار ساعت از سانحه گذشته است. تماس می‌گیرم با هم‌راهِ شهرام تا حالِ سید را بپرسم. به جای شهرام خودِ سید گوشی را بر می‌دارد. "شهرام مبایلش را گذاشت بیمارستان" از حالش می‌پرسم. "دیشب عمل کردند. گفتند مچ به پایین شکسته‌گی‌هایش جزئی است. می‌ماند انگشت شست. گفتند باید قطع شود. بعدتر گفتند یک بندش فقط. بعد از عمل گفتند حالا یک‌جورهایی پیوندش زده‌ایم، فعلا فقط ناخنش از بین رفته است، تا خدا چه بخواهد..."

و خدا هم اوست که اسمش دوا و ذکرش شفا و طاعتش غناست...

سر لوحه بیست و سوم - رضا امیرخانی
  • خانم معلم

با ولی« بودن » یا « ماندن »؟!

خانم معلم | سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۸۸، ۰۵:۲۷ ب.ظ | ۴۴ نظر






1500 نفر حج را رها کردند و با امام زمانشان راهی کربلا شدند .
روز عاشورا 72 نفر مانده بودند .
با ولی « بودن » شرط نیست با ولی « ماندن » اصل است .

« حسین مطیری»
  • خانم معلم

اهالی کوفه

خانم معلم | يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۸۸، ۰۶:۲۴ ب.ظ | ۴ نظر


در کنار هر کربلایی ، کوفه ای است
و در دل هر عاشورایی ، اهل کوفه ای ،
 و اگر کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ،
پس وای بر کوفه های جهان امروز و وای بر کوفیان امروز جهان !!
و وای بر ما اگر اهل نا اهل کوفه ی کربلای امروز باشیم !

«سید بشیر حسینی»
  • خانم معلم

کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

خانم معلم | جمعه, ۱۱ دی ۱۳۸۸، ۰۵:۳۴ ب.ظ | ۸ نظر
می گفتند زمانی که به حضرت امیر حمله شد و ایشان را کشان کشان می بردند ، زبیر شمشیر کشید و رو به بنی هاشم کرد و گفت : چگونه ایستاده اید در حالیکه با علی (ع) چنین میکنند ؟
او را نیز زدند و در مسجد بستند . پس از آن حضرت رو به مردم می کند و می گویند هر کس می خواهد که حکومت از آن ما باشد ، فردا سرش را می تراشد و با سلاح به مسجد می آید .
از کل مردم فقط 4 نفر فردا با سر تراشیده و اسلحه به مسجد می آیند .
سلمان ، ابوذر ، مقداد و زبیر ...
امام رو به ایشان میکند و می گوید : اگر 40 نفر چون شما 4 تن داشتم حکومت را پس می گرفتم . پس از آن 25 سال خانه نشینی و سکوت حضرت آغاز می گردد .
پس از حکومت عثمان و بریز و بپاش هایش ، زبیر به ثروت میرسد ، آنچنان که خانه های بسیاری از او بر جا مانده  به طوریکه مسعودی تاریخ نویس اهل تسنن به ان اشاره نموده و گفته است که ما نیز از ان خانه ها بازدید کرده ایم ( خانه نبوده قصر هایی بوده محکم که در طول تاریخ دوام آورده است ) .
این ثروت ، باعث می شود که آن زبیر به کسی تبدیل شود که اولین جنگ پس از حکومت حضرت امیر را فرماندهی و تجهیز نماید و جنگ جمل به رهبری او و طلحه و عایشه صورت می گیرد .
یک آلودگی ، یک گناه ، میتواند جلوی صعود را بگیرد و انسان را به زمین بزند . 
خدا ما را از کسانی که برحسین شوریدند و بریدند ، شوریدند و گریستند !! و حتی  بی تفاوت بودند ، قرار ندهد ....
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار

پیش بینی امام در باره اغتشاشات را اینجا بخوانید .

مطالب بخشی از صحبت های حجه الاسلام عالی مورخ 11/10/88 کانال 3 سیما می باشد .
  • خانم معلم

وگرنه یزیدی اند .....

خانم معلم | سه شنبه, ۸ دی ۱۳۸۸، ۰۷:۵۷ ب.ظ | ۱۸ نظر
 
آنها که رفتند کاری حسینی کردند
          آنها که ماندند باید کاری زینبی بکنند
                                                 وگرنه یزیدی اند
                                                                                                             (دکتر شریعتی)


زینب حامل پیام عاشوراییان ، این دختر علی و عقیله ی بنی هاشم ، چه کرد که ما باید در ادامه ی راهش چون او باشیم ؟

زینب ، تن به ولایت سپرد زمانی که همه « ولی » او را تنها گذاشتند .... او خود قطب نمای عالم شد تا هر که می خواهد از این خاندان جدا نشود ، به تاسی از او پیام رسان عاشورا باشد .... 
و اینک زینبیان زمان ،
             نوبت به ما رسیده است که بعد از عاشورا « ولی» خود را تنها نگذاریم ...
مرز بین حق و باطل و تشخیص آن کاری بس دشوار است ...
و این مقابله ی حق و باطل از زمان آدم شروع و همچنان ادامه دارد ...
 در کدامین جبهه ایم ؟ !!!
شام غریبان حسین امشب است  را بخوانید .
  • خانم معلم

عصر یک جمعه ی دلگیر

خانم معلم | پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۸۸، ۰۸:۵۵ ب.ظ | ۶ نظر
عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظهء باران نرسیده است؟
 وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟
به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟
 ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...




گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،ولی حیف که ارباب «قتیل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی ... تو کجایی...?


از حمیدرضا برقعی 25/11/87
  • خانم معلم