پُر ز دوست ...
پدرم را تازه از دست داده بودم . با رفتنش تکیه گاهی نداشتم . هیچ کس و هیچ چیز نمیتوانست جای خالی اش را برایم پر کند . دلم خالی از هر چیزی بود . اردیبهشت شد و به عنوان معلم نمونه ی استانی دعوت شدیم به دیدار .
حس خاصی نداشتم . مخصوصا که ضیافت آموزش و پرورش آنقدر افتضاح و بی برنامه بود که تمام ِ فکرم را عصبانیت ناشی از این بی احترامی ها به « معلم » پر کرده بود .
روز دیدار ، از محل اسکان به پاستور رفتیم . کارت دعوت هایمان در دست همکار ِ مردی بود که انگار یادش رفته بود بدون کارت امکان حضور در بیت را نداریم . بارها از در ِ ورودی خانمها ، به سمت در ِ ورودی آقایان در سعی و صفا بودم ! ... آخر نشد که بشود و بالاخره با کلی بحث و با عصبانیت شدیدتر از قبل توانستیم وارد بیت شویم ...
نمیدانم از فضای آنجا بود ، ازحضور جمعیت مشتاق بود ، نمیدانم هر چه بود انگار آبی بر آتش شد . تمام عصبانیتم فرو ریخت . منتظر بودیم تا « آقا » بیایند . چشمم به در ورودی بود . همه چشمانشان به در بود . با حضورشان همه ناگهان و ناخودآگاه ایستادند و فریاد برآوردند که ، ما همه سرباز توایم خامنه ای ... چه حس و حال عجیبی داشتم ... صحبت ها را گوش میکردم و نمیکردم ، لحظه ای حواسم به صحبت ها بود و زمانی غرق نگاهش میشدم . صحبتهای آقا که تمام شد ، ایستادند و دستشان را رو به جمعیت بلند کردند ... انگار دست بر سرمان می کشیدند . اصلا قادر به توصیف نیستم و شاید هرگز نتوانم آن لحظه را به تصویر بکشم . در آخرین قسمت سالن در بخش خواهران از پشت ستونی نگاهم به نگاهشان بود و دستم به سویشان ... انگار برخورد انرژی دستانش را با دستانم حس میکردم . نمیخواستم این لحظات تمام شود ، انگار این شاید کمتر از صدم ثانیه برایم ساعتها طول کشید ، فقط اشک میریختم ، اشک ، اشک ، اشک ... نمیدانستم چرا ، اصلا حال خودم را نمیفهمیدم ، قبل از آن ، تنها برایم یک رهبر بودند که اطاعتش واجب است . اما بعد از آن عشق شدند برایم ، یک پدر ، پدری که وجودش باید بر سرمان مستدام باشد و دعا میکنم حضورش با حضور صاحب عصر عجل الله پیوند خورد و خود ، این امانت را به دست صاحبش برساند ...
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامیست ز من بر منو باقی همه اوست
« ابوسعید ابوالخیر »
پ.ن :
روز پدر را به آنکه حضورش بهانه ی این روز شد و به مادر ِ تمام ِ هستی و به فرزندان عزیزشان تبریک میگویم ... امید که به یمن حضورش خداوند سایه ی تمام پدران را بر سر فرزندانشان مستدام بدارد ...
روز ِ پدر را خدمت پدر انقلابی ام و به پدرم که در آسمان هاست و به همسر عزیزم که همراه زندگی ام است و به تمام ِ پدران ِ خوب این دیار تبریک عرض میکنم ...
دیگر فرزندان
iخط تیره i رائح | ذهن نوشت | تهران - کربلا| نوشتار های یک انکولوژیست طلبه | کنج دنج | خاطرات مشترک |سندس در جستجوی حقیقت | سرباز امام خامنه ای | محمد رسول الله | پنج دیواری | خسوف همان ماه صورت کبود |عشق علیه السلام | هوران | حاصل وب گردی های من | دیر و دور | اللهم عجل لولیک الفرج | یک مشت خاک |زندگی زیباست اما شهادت زیباتر | پنجره باز | ذاهب | صبرا | جوانی در دست ساخت | مهاجر (فانوس) |مرد ِ باران | جنجال یک سکوت | سرپنجه های روح ِ یک معمار باشی | قلمدان | سماک |و ذهن پلک میزند | واقعیت سوسک زده | همسایه خدا | یک قلم | یاد افلاکیان | با رفیق | نیلوفرانه i فرقان |مگو های یک کلاغ | دل نگاره | پایگاه فرهنگی مذهبی خدام الحسین | بید مجنون | رندانه | گرا | جوادآقا | دنیای راه راه | عاشقانههای قلم و کاغذ | خدا بود و دیگر هیچ نبود |
- ۹۲/۰۳/۰۲
عید مبارک