پُر ز دوست ... :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


پُر ز دوست ...

خانم معلم | پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۲ ب.ظ | ۱۲ نظر


پدرم را تازه از دست داده بودم . با رفتنش تکیه گاهی نداشتم . هیچ کس و هیچ چیز نمیتوانست جای خالی اش را برایم پر کند . دلم خالی از هر چیزی بود . اردیبهشت شد و به عنوان معلم نمونه ی استانی دعوت شدیم به دیدار . 


حس خاصی نداشتم . مخصوصا که ضیافت آموزش و پرورش آنقدر افتضاح و بی برنامه بود که تمام ِ فکرم را عصبانیت ناشی از این بی احترامی ها به « معلم » پر کرده بود . 

روز دیدار ، از محل اسکان به پاستور رفتیم . کارت دعوت هایمان در دست همکار ِ مردی بود که انگار یادش رفته بود بدون کارت امکان حضور در بیت را نداریم . بارها از در ِ ورودی خانمها ، به سمت در ِ ورودی آقایان در سعی و صفا بودم ! ... آخر نشد که بشود و بالاخره با کلی بحث و با عصبانیت شدیدتر از قبل توانستیم وارد بیت شویم ... 

نمیدانم از فضای آنجا بود ، ازحضور جمعیت مشتاق بود ، نمیدانم هر چه بود انگار آبی بر آتش شد . تمام عصبانیتم فرو ریخت . منتظر بودیم تا « آقا » بیایند . چشمم به در ورودی بود . همه چشمانشان به در بود . با حضورشان همه ناگهان و ناخودآگاه ایستادند و فریاد برآوردند که ، ما همه سرباز توایم خامنه ای ... چه حس و حال عجیبی داشتم ... صحبت ها را گوش میکردم و نمیکردم ، لحظه ای حواسم به صحبت ها بود و زمانی غرق نگاهش میشدم . صحبتهای آقا که تمام شد ، ایستادند و دستشان را رو به جمعیت بلند کردند  ... انگار دست بر سرمان می کشیدند . اصلا قادر به توصیف نیستم و شاید هرگز نتوانم آن لحظه را به تصویر بکشم . در آخرین قسمت سالن در بخش خواهران از پشت ستونی نگاهم به نگاهشان بود و دستم به سویشان ... انگار برخورد انرژی دستانش را با دستانم حس میکردم . نمیخواستم این لحظات تمام شود ، انگار این شاید کمتر از صدم ثانیه برایم ساعتها طول کشید ، فقط اشک میریختم ، اشک ، اشک ، اشک ... نمیدانستم چرا ، اصلا حال خودم را نمیفهمیدم ، قبل از آن ، تنها برایم یک رهبر بودند که  اطاعتش واجب است . اما بعد از آن عشق شدند برایم ، یک پدر ، پدری که وجودش باید بر سرمان مستدام باشد و دعا میکنم حضورش با حضور صاحب عصر عجل الله پیوند خورد و خود ، این امانت را به دست صاحبش برساند ... 


عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست 

تا  کرد مرا  تهی  و  پر  کرد  ز  دوست 

اجزای وجودم همگی دوست گرفت 

نامیست ز من بر منو باقی همه اوست 

« ابوسعید ابوالخیر »








پ.ن :


روز پدر را به آنکه  حضورش بهانه ی این روز شد و به مادر ِ تمام ِ هستی و به فرزندان عزیزشان تبریک میگویم ... امید که به یمن حضورش  خداوند سایه ی تمام پدران را بر سر فرزندانشان مستدام بدارد ...

روز ِ پدر را خدمت پدر انقلابی ام و به پدرم که در آسمان هاست و به همسر عزیزم که  همراه زندگی ام است و به تمام ِ پدران ِ خوب این دیار تبریک عرض میکنم ... 



دیگر فرزندان

iخط تیرهرائح ذهن نوشت | تهران - کربلانوشتار های یک انکولوژیست طلبه | کنج دنج خاطرات مشترک |سندس در جستجوی حقیقت سرباز امام خامنه ای محمد رسول الله | پنج دیواری | خسوف همان ماه صورت کبود |عشق علیه السلام | هوران | حاصل وب گردی های من | دیر و دور | اللهم عجل لولیک الفرج  |  یک مشت خاک |زندگی زیباست اما شهادت زیباتر | پنجره باز ذاهب | صبرا جوانی در دست ساخت مهاجر (فانوس) |مرد ِ باران جنجال یک سکوت سرپنجه های روح ِ یک معمار باشی قلمدان سماک |و ذهن پلک میزند واقعیت سوسک زده | همسایه خدا | یک قلم یاد افلاکیان با رفیق | نیلوفرانه i فرقان |مگو های یک کلاغ | دل نگاره پایگاه فرهنگی مذهبی خدام الحسین بید مجنون | رندانه | گرا | جوادآقا | دنیای راه راه | عاشقانه‌های قلم و کاغذ | خدا بود و دیگر هیچ نبود |



  • خانم معلم

نظرات (۱۲)

خدا رو شکر که پدر داریم!

عید مبارک
پاسخ:
خدا حفظ شون کنه ... 

عید همگی مبارک ... 
"نامیست ز من بر منو باقی همه اوست "
سلام. جوانی مان فدای بابای انقلابی مان.

سلام بر خانم معلم. خوب نوشتید... خوش به حال تان که دستی بر سرتان کشیده...
پاسخ:
سلام 

روز شما هم مبارک ... 

ممنون از اینکه منو با نوشته هاتون تشویق میکنید ! 
این پسرای من که همش میان اینجا میگن اینطور ننویس ، اون طور بنویس ، غمگین ننویس ، اصلا ننویس !!! .... دلم به امید ِ وجود ِ چون شماهایی خوشه وگرنه باید در این کلاس رو تخته میکردم و میرفتم ((:
  • آهسته عاشق می شوم
  • در این شب نازنین که ستاره باران شور و نور است دست بالا می گیرم و سر به دامانت می سایم، با همان دستی که من و ما را از درون خاک های جهالت بیرون کشیدی نوازشم کن، آرامش آسمانی ات را هدیه ام کن... عیدانه عاشقم کن.
    .
    .
    .
    http://ziyafatname.blogfa.com/post/553
    .
    .
    .
    التماس نور و باران[گل]
    پاسخ:
    سلام و التماس نور  و باران ...
    خیلی خوشگل بود
    .
    خدایا بابامون[حفظه الله] رو حفظ کن
    .
    خوش بحالتون , توی دنیای مجازی هم معلم نمونه اید ها:)))
    پاسخ:
    ممنون . خوشگلی از آقا مونه ...
    لطف دارید . شمایید که نمونه میبینید ...
  • زهرا امیری
  • سلام
    چه موقع خوندن و چه بعد از خوندن کامنت تون خیلی گریه کردم خدا رحمتشون کنه هم پدر و هم مادر رو..

    و چقدر خوشم اومد از این پست خیلی قشنگ بود..
    مرسی از خانوم معلم گل..

    راستی تلکیف! ما چی شد؟
    ما چکاره ایم بالاخره؟
    پاسخ:
    سلام عزیزم 

    خب این به اون در ((: ... فک کردی من موقع خوندن پستت چه حالی شدم ؟ تازشم بعدش هم گریه میکردم ... 

    سلامت باشی .. نوشتنش فی الفور بود . چون من یه مشکل اساسی که دارم اینه که پست هام رو در کمتر از دقیقه مینویسم و میزارم . 

    تکلیف شما مشخصه ، شما حتما در کابینه ی جدیدی هستید منتها چون باید با توجه به رزومه تون رو انتخاب مسئولیتتون کار ِ کارشناسی میشه یه مقدار طول میکشه بهتون جواب بدن ... اخه بقیه بچه ها قدیمی ترن و فامیلی و پارتی بازی و این حرفا دیگه ... اعضای جدید یه کمی صبر کنن ما از وجود فعالانی !! چون شما در کابینه خوشحال شده و سود خواهیم برد ((: 


  • زهرا امیری
  • ببخشید ولی نوشتن اون پست تنها راهی بود که بتونم خودمو آروم کنم مثلا که نشد که بدتر شدم..

    راستی:

    چقدر به شما حسودیم میشه در کسری از ثانیه و دقیقه همه کاراتون رو انجام میدید
    من اعتراض دارم. ولی چون نمیخوام جو سیاسی و پارتی و فامیل بازی اینجا متشنج بشه و فکر کنید به قصد اغتشاش اومدم فقط و فقط از دور نظاره میکنم تا بعد اگه جایی بود واسم بیام..

    پاسخ:
    خوب کردی عزیزم 

    منم یه پست این جوری برای فوت پدر و مادرم دارم . نمیشه که ننوشت . منتها قلمت انقدر خوب بود و احساست رو انقدر قشنگ منتقل کرد که آدم خودش رو همونجا دید و نمیشد که همراه نبود ... 

    البته یادتون باشه در کسری از ثانیه و دقیقه کار کردن همیشه با کلی اشتباه توامه و معمولا چیز خوبی نیست ولی من بی حوصله م دیگه مادر ، کاریش نمیشه کرد ....
  • زهرا امیری
  • نه جدی پست خوبی بود و اینم خوبه که کسی در کسری از دقیقه و ثانیه بتونه یه کار خوب انجام بده. ولی کلا هر کاری لفتش بدی بهتره.. [چشمک]
    پاسخ:
    ممنون ... یعنی بهترم میتونست باشه دیگه . رودربایستی رو بزار کنار . اینجا همه راحتن . راحت باش ((:
    سلام

    خداقوت...

    ماهم موجی شدیم... :)

    یاعلی مدد..
    پاسخ:
    سلام 

    کجا دانند حال ِ ما سبکبالان ِ ساحل ها ...

    علی یارتون 
    دلم تنگ بود
    دل تنگى ام بغضى کال درگلو
    خصوصا بعد از این موج و موجى شدنمان شده بود خار گلو!
    و شما، با این پستتان نه تنها دلمان را سوزاندید و غصه دلى بهمان دادید ک دیدار رفته اید بلکه مسبب رسیدن بغض و ترکیدنش در همان آن شدید؟
    حالا شما بگویید من کجا بروم از دستتان شکایت کنم!!!
    پاسخ:
    خب بد کاری کردم بغضی کال رو رسوندیم به مرحله ی خودشکوفایی ؟!!! 


    اینجا مطمئنا یه ریاست قوه ی قضاییه ی خوبی هم خواهد داشت ... نمیشه رییس قوه ی قضاییه فلسفه خونده باشه؟ 

    یوسف ، مادر ، هستی ؟
  • / پـنـجـره بـاز / تـرمــ ه
  • + سـلـآمــ و ارادتــــ

    شـہـادتــــ نصـیـبـتوטּ ..


    ی' حـق .
    پاسخ:
    سلام عزیزم 
    الــــــــــــــــــــــــــــــهی آمین 
    یعنی میشه ؟!!! 


    حق یارت 
  • جوان انقلابی
  • گویند امام هر عصر بابای مهربان است
    روز پدر مبارک بابای مهربانم...
    اللهم عجل لولیک...
    ---------
    عفو بفرمائید دیر اومدیم.
    پاسخ:
    سلام 

    زنده باشی 
  • / پـنـجـره بـاز / تـرمــ ه
  • + میشـــ‌ه ..

    چــــــرا نـشـــــــه (؟)

    :)

    /ان شاء الله/ هم بزن کنارش ..


    .. اونور ایناع بفرما :) ..
    پاسخ:
    سلام 

    انشا الله ...
    چشم خدمت میرسیم ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی