بایگانی دی ۱۳۹۵ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۳ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

ابر دل گرفته ام بیا

خانم معلم | جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۵۹ ب.ظ | ۷ نظر


ا


این روزها که به کاکتوس نازنینم که جوجه هایش در حال رشد هستند نگاه میکنم ، دلم برایش می سوزد . با چه  سختی جوجه هایش را به سمت نور متمایل میکند تا بهره شان از نوری که پشت ابر است بیشتر شود . این روزها آسمان تهران گرفته و ابری است . نفس ها تنگ است . آسمان می خواهد ببارد ولی نمی بارد . مردم در هم و عبوسند . شادی نیست حتی کاکتوس های من هم شاد نیستند . 

آسمان اگر می خواهی ببار ، چرا نمی باری ؟ 

خورشید اگر میخواهی بتاب ، چرا نمی تابی ؟ 

چه کم دارید برای باریدن ، برای تابیدن ؟ 


دلم شور جوجه هایش را میزند ... دلم شور تمام جوجه های شهر را می زند ... چرا کسی کاری نمی کند ؟ من باید چه کنم ؟ 

  • خانم معلم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟

خانم معلم | جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۵۴ ب.ظ | ۱ نظر


دعای این همه چشم انتظار کافی نیست!!!




مسجد مروی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ .....﴿۲﴾
که جز خدا را نپرستید ....
وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ مَا یَحْبِسُهُ أَلَا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ ﴿۸﴾
و اگر عذاب را تا چندگاهى از آنان به تاخیر افکنیم حتما خواهند گفت چه چیز آن را باز مى دارد آگاه باش روزى که [عذاب] به آنان برسد از ایشان بازگشتنى نیست و آنچه را که مسخره میکردند آنان را فرو خواهد گرفت (۸)
 وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ ﴿۹﴾
و اگر از جانب خود رحمتى به انسان بچشانیم سپس آن را از وى سلب کنیم قطعا نومید و ناسپاس خواهد بود (۹)
وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ ﴿۱۰﴾
و اگر پس از محنتى که به او رسیده نعمتى به او بچشانیم حتما خواهد گفت گرفتاریها از من دور شد بى‏ گمان او شادمان و فخرفروش است (۱۰)
إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ ﴿۱۱﴾
مگر کسانى که شکیبایى ورزیده و کارهاى شایسته کرده‏ اند [که] براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود (۱۱)
وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَمَا زَادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ ﴿۱۰۱﴾
و ما به آنان ستم نکردیم ولى آنان به خودشان ستم کردند پس چون فرمان پروردگارت آمد خدایانى که به جاى خدا[ى حقیقى] مى‏ خواندند هیچ به کارشان نیامد و جز بر هلاکت آنان نیفزود (۱۰۱)

خدایا رسولت را فرستادی که راه درست زندگی کردن و 

چگونه عبد بودن را ،

 به ما بیاموزد ، اما نیاموختیم . با کوچکترین مصیبت نق زدیم و با نشان دادن رحمت ، فراموشت کردیم و گفتیم این حق ما بوده است . 

پیامبرانت را یک به یک برای هدایت مان فرستادی ولی ازهر کدام بینه ای خواستیم . فطرت گواهی بر صداقتشان میداد ولی نفس راهی برای گریز از بندگی می جست .

اینک در زمانی قرار داریم که بهترین بنده ات از دیده های تنگمان و نابینایمان پنهان است . چگونه در این زمان می توانیم منتظری خوب برای برترین منتخبت باشیم ؟

جمعه ها رفتند و انکه باید بیاید نیامد

، مساجد خالی است و خیابانها و بازارها پر از انسانهایی که بی هدف راه میروند و زندگی میکنند. از انچه باید به ان فکر کنیم دورمان کرده اند و سرگرم چیز هایی شده ایم که دوامی ندارند . پس خدایا به حق محمد و آل محمد که آسمان و زمین و هر انچه در ان است را بخاطر آنان آفریده ای قسم ت میدهم که ظرف وجودمان را بزرگ کن و به ما بصیرتی عنایت کن که آنچه باید را ببینیم و بشنویم . خدایا به ما روش انتظار را بیاموز .ما را با قرآن زنده کن و ما را با قرآن بمیران.



زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم


پ.ن: عکس مسجد مروی داخل کوچه مروی در خیابان ناصرخسرو می باشد.

پ.ن 2: سوره مبارکه هود 



  • خانم معلم

مرا امید وصال تو زنده می دارد

خانم معلم | جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۴۸ ب.ظ | ۲ نظر

مرا امید وصال تو زنده می دارد

 و گرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک


دیر زمانی بود که جمعه ها نمی نوشتم نه اینکه به یادشان نبودم حس میکردم این نوشتن ها چه فایده ای دارد وقتی برای آرامش دلشان کاری نمی کنم . تا داستانی خواندم . 

پیرمرد ذغال فروشی بود که با وجود بیسوادی اش بسیارقرآن می خواند. روزی پسرش به او گفت : این همه قرآن می خوانی و هیچ از آن نمیفهمی چه فایده ای دارد ؟ پیرمرد سبدی ذغالی نشان پسر داد که برود و از رودخانه برایش آب بیاورد . پسر رفت و سبد را به آب زد و اب داخل سبد نماند . چندین بار این کار را تکرار کرد . پیرمرد پرسید : خب چه شد توانستی آب بیاوری ؟ پسر گفت نه . کار بیهوده ای است . پیرمرد لبخندی زد و گفت : به سبدت نگاه کن . پسر دید سبد از سیاهی پاک شده . پیرمرد گفت : شاید من متوجه نشوم که قرآن چه می گوید ولی روحم از سیاهی ها پاک می شود .


دیدم ، شاید من هم کاری برای امام زمانم نمی کنم ولی حداقل همین جمعه به جمعه را هم اگر بیادش هستم خالی از لطف و محبت نیست و میداند فراموشش نکرده ام . 


ان شا الله و به مدد خدا ، حداقل جمعه نوشت هایم ادامه خواهد داشت ...



پ . ن : وقتی وارد وبلاگ شدم دو نظر برام خیلی جالب بود و کلی خوشحال شدم . بچه های روستایی که اولین سال تدریسم رو اونجا گذروندم برام پیام گذاشته بودند . امیدوارم دوباره بیان و سر بزنن تا از حال و روزشون با خبر بشم ... 


  • خانم معلم