نذری :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


نذری

خانم معلم | دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۵۱ ق.ظ | ۳۱ نظر


هیچ وقت خانه ی قدیمی مادر بزرگ را نمیتوانم فراموش کنم . مخصوصا نیمه ی ماه رمضانش را  . مادر بزرگم هر سال تولد امام حسن علیه السلام نذر ِ شله زرد داشت . همه جمع می شدند خانه ی مادر بزرگ . از چند روز پیش ما بچه ها خوشحال و خندان بودیم . چون همه توی حیاط مادر بزرگ می توانستیم یک دل سیر بازی کنیم و سرو صدا راه بیاندازیم و هیچ کدام از مادر هایمان هم جرات نداشتند سرمان داد و هوار راه بیاندازند چون مادر بزرگ مثل شیر پشتمان بود .

 

مادر هایمان برنج ها را از کیسه در می اوردند و پاک میکردند و خیس میکردند . قابلمه های بزرگ از تو انباری منتقل میشد به حیاط و مادر و خاله و زن دایی هایم مشغول شستن قابلمه ها می شدند . خیس کردن بادام ها و پوست گرفتن و خلال کردن شان را گاهی به ما دختر ها واگذار می کردند . مادر بزرگ یک طاقچه ی بزرگ داشت که پدر بزرگم ان را با چوب طبقه بندی کرده بود و داخل هر ردیف بشقاب های گود گل سرخی و پیاله های آبگوشت خوری وجود داشت که هم برای  مهمانی ها و هم برای دادن شله زرد به همسایه ها از انها استفاده می کرد . از شما چه پنهان که چند تاییشان به دست ِ من و بقیه  بچه ها شکسته شده بود ولی مادر بزرگ همیشه میگفت فدای سرتان رد بلا بود ! و ما هم خوشحال به بقیه ی بازی هایمان می رسیدیم . البته بعد در خانه مفصلا پذیرایی میشدیم .

از صبح این بساط ادامه داشت تا نزدیکی عصر . همسایه ها برای هم زدن و گرفتن حاجت به حیاط مان می آمدند و هر کدام کفگیر چوبی را میگرفتند و همه با هم صلوات می فرستادند و هر کسی به نیتی آن را هم می زد .

وقتی زعفران و شکر را اضافه میکردند مادر بزرگم صدایمان میکرد و میگفت یه قاشق ازآن را به بچه ها بدهید ببینند که شکرش خوب است یا نه ؟ البته ما که سر در نمی اوردیم فکر کنم فقط صدایمان میکرد که ما هیچ وقت خاطره ی این روز را از یاد نبریم از بس به ما با این کار شخصیت میداد !

سالها گذشت . خانه ی مادر بزرگ کم کم داشت خراب میشد . خانه های همسایه ها هم همین طور . اما نذر مادر بزرگ همچنان پا برجا بود . همه بچه ها بزرگ شده بودند . من هم دانشجو شده بودم و مادر بزرگ عزیزم به سختی راه میرفت . اما از همان اول نذر کرده بود در همه ی کارهایش خودش باشد ، حتی در پخش کردن ان به همسایه ها .

دیگر هشتاد سالش بود . بیماری امانش را بریده بود .قلبش جوابش کرده بود . هر چه دایی ام گفته بود امسال دیگر خودتان به حیاط نروید قبول نکرد . وقتی شله زرد اماده کشیدن شد ، خودش سر دیگ امد و صلوات فرستاد و گفت ظرف ها را بدهید . البته دیگر از ظرف های گل سرخی خبری نبود . به جایش ظرفهای  یک بار مصرف تهیه شده بود و چقدر مادر بزرگم از این ظرفها بدش می آمد .

اولین ظرف را پر کرد و داد دست ِ من . دومی و سومی  و دهمی را هم پر کرد . دیگر خسته شده بود . نشست روی زمین . خلال بادام ها را دور نوشته ی  یا امام حسن که خواهرم با شابلون روی ظرفها با دارچین نوشته بود ، میگذاشت . کمی پودر پسته هم به ان اضافه کرد . چند ظرف را که تزئین کرد به سختی از جایش بلند شد ، چادرش را سرش کرد و سینی را اورد . چهار ظرف را داخل سینی گذاشت  .توان راه رفتن نداشت ولی خودش را تا دم در کشید . میدانستم اصرار ما برای پخش نذری با جواب رد  او روبرو می شود این بود که چیزی نگفتم و همراهش رفتم . خانه ی همسایه ی بغلی مادر بزرگ  را خراب کرده بودند . یک اپارتمان بیست واحده شده بود که خودِ صاحب ملک هم همانجا زندگی میکرد . زنگشان را زد . کسی جواب نداد . مجددا زنگ زد . خبری نشد . زنگ طبقات دیگر را زد . خانمی از پشت آیفون گفت : کیه ؟! ... مادر بزرگم گفت نذری اوردم تشریف بیارین دم در ! . خانم پشت آیفون گفت دستتون درد نکنه کسی خونه نیست ، خودتون زحمت میکشید بیارین بالا !!! ..چشم هایم چهار تا شده بود . یعنی انقدر وقیح ! مادر بزرگ گفتند : " دخترم اینو ببر طبقه ی سوم . واحد 11 ". بخاطر مادر بزرگ قبول کردم . پله ها رو یکی یکی رفتم بالا تا به طبقه ی سوم واحد 11 رسیدم . زنگ زدم . منتظر ماندم تا در باز شود . در باز شد . انتظار داشتم روبرویم زنی را ببینم و ظرف را بزنم توی سینه اش و بگویم بفرمایید این هم نذری شما .در باز شد . زنی نشسته بر ویلچرروبرویم بود . از شرم عرق کرده بودم . در دل به خودم بد وبیراه میگفتم  که چرا .... سریع برگشتم پایین . مادر بزرگ روی پله ها نشسته بود و سه ظرف دیگر روی دستش مانده بود . گفت تعجب میکنم که چرا امروز در این اپارتمان هیچ کسی نیست ! ... سریع دو خانه ان طرفتر رفتیم و بقیه را هم به سایر همسایه ها دادیم . وقتی به خانه برگشتیم مادر بزرگ یکراست رفت روی تختش دراز کشید . نفسش بند امده بود . زود با دستگاه فشار خون ، فشارش را گرفتم . فشارش بالا رفته بود . قرص زیر زبانی اش را اوردم . از مادرم پرسید : "  بقیه ظرف ها را کشیدید ؟ همه را پخش کردید ؟ " .مادرم به نشانه ی تایید سرش را تکان داد و گفت : " نگران نباشید همه چیز به خوبی تمام شد . نذرتان قبول " .

مادر بزرگمم . نفس عمیقی کشید امسال هم تمام شد . نذرش را ادا کرده بود . رد نگاهش انگار از دیوار میگذشت و به فاصله ای دور به افق میرسید . لبخندی  بر لبانش نقش بست .به آرامی گفت : السلام علیکم یا کریم اهل بیت . انگار سبک شده باشد . آرام چشمانش را بست .

نذرت قبول مادر بزرگ خوبم .

 

 

پ.ن : خدایا !

زنگ خونه ی دلم خراب نباشه اگه برام « روزی » فرستاده باشی ! ...

  • خانم معلم

نظرات (۳۱)

  • خارج ازچارچوب
  • چقد این قصه خوب بود و شما چقد قشنگ تعریفش کردید.چه آدمایی با چه ماجراهایی روی این زمین نفس میکشن!
    پاسخ:
    ممنون پسرم ... هر آدمی قصه ی مخصوص به خودش رو داره ... 
  • محمد حسین عباسی
  • سلام.
    نوشته های بسیار زیبایی دارید .
    آدم را محو خود میکنند.
    قبول باشه.
    التمای دعا
    یاعلی(ع)
    پاسخ:
    سلام . ممنون از لطف تون .
    قبول حق . محتاجیم به دعا . 
    علی یارتون ...
    لعنت به آپارتمان‌ها
    مرگ بر تعداد بی‌رحم طبقه‌های‌شان.... اه
    (فریادهای یک عصبانی از دست آپارتمان‌های شهرهای دود گرفته‌ی امروزی)

    اصلا این‌جوری دیگه انگیزه برای نذری دادن نمی‌مونه که!
    تنها چیزی که می‌شه در خونه‌های آپارتمانی برد پیتزاست. پیتزاهای به درد نخور حال به هم زن. اه


    خب حالا شما جا پای ایشون گذاشتید که نذری بدید یا نه؟
    البته گفته باشم من از بچگی از شله زرد خوشم نمی‌یومده. آش رشته یا جوجه کباب ولی قبول می‌کنم. حالا نذری‌تون کی ایشالله؟ ما هنوز منتظر افطاری کلاس شما هستیم ها!!
    پاسخ:
    سلااااام 
    تو که داری میری خراسان . هر وقت اومدی خونه مون هر چی خواستی برات تهیه میکنم . تو پاشو بیا البته اجازه ی ورودت رو باید همراهت داشته باشی وگرنه ورود بی ورود ! ... 

    خیلی دلم میخاد جا پای ایشون میزاشتم ولی متاسفانه همونی که گفتید مانعه . مگه من رو این گاز فسقلی چه قابلمه ای می تونم بزارم ... 

    رسم اصلی ما دادن غذا در شب لیله الرغائبه ... خواستین اولین شب جمعه رجب سال دیگه ! در خدمتیم معمولا با زرشک پلو ... ( البته اگه زنده بودم تا اون وقت ) 

    شما بچه ها رو جمع کن افطاری دادنش با من ...


    حق با " خارج از چارچوب " هست ... خیلی خوب بود ...

    یا حسن (ع) ...

    خیلی التماس دعا ...

    پاسخ:
    سلام 

    ممنون ... جا برای پرداختن خیلی داشت ولی من فقط میخواستم زود بنویسمش ... دلم شله زرد امام حسن خواست دیگه تو فکرشم چهارشنبه شله زرد بدم بیرون واقعنی !
  • زهرا امیری
  • وای خانوم معلم جونم
    سلام
    خوبین؟
    خوشین خوش میگذره؟

    چه داستان قشنگی.. هم لذت بردم از خوندنش هم اینکه یه بغض خوشگلی جا خوش کرد تو گلوم..

    خیلی دمتون گرم..
    پاسخ:
    سلام بر زهرا خانم خودمان ...
    شکر ، زنده ایم و روزگار را همین جوری باری به جهت می گذرانیم ... 

    خدا رو شکر خوشتون اومده . گرچه تو همیشه همینو میگی ، وااای خیلی قشنگ بود ، اند روحیه دادن ... البته یوسف هم بود که فعلا بنای نوشتن و سر زدن نداره از قرار معلوم ...

    دم خودتونم خیلی خیلی داغ تر ...
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • سلام سلام :)

    بح بح .. نذری .. شله زرد ... خونه مامان جون اینا ... بچه ها ... دور ِ همی .. کریم ِ اهل بیت .. آخ جون :)

    نخورده چشبید ..

    میگمااا .. ما تو آپارتمان زندگی نمیکنیم .. با اینکه زندگی نکردم اما دوس ندارم زندگی کنم .. اما انگار شتری ه در ِ خونه ی جدیدیا میشینه ..
    هعی ..
    غصه دار شدم !
    :دی

    کریم ِ اهل بیت .. کریم ی اهل بیت .. کریم ِ اهل ِ بیت ..
    میگن کریما منتظر نمیمونن که صداشون کنین .. خودشون میرسونن .. مگه نه ؟
    منتظرم .. تا شب ِ میلاد .. نباید ساده گذشت :)
    پاسخ:
    سلام سلام 
    بله من از زمان ازدواج مزه ی تلخ آپارتمان نشینی رفته زیر زبونم فقط شکر ِ خدا خونه ی مادر و مادر شوهرم حیاطی بود میشد باز حال و هوایی تازه کرد ... گرچه دیگه اونا رو هم نداریم )):

    بله کریم اهل بیت آقام امام حسن یه چیزیه ... ایشالا دیگه چهارشنبه رفتم تو کار شله زرد پزون ... هر چند با این گازهای آپارتمانی مشکلات زیاده ولی ایشالا چون بخاطر تولد آقامونه خوب در میاد ...
  • زهرا امیری
  • یه بار واس همیشه بهتون میگم
    ما نوکر شماییم..
    پاسخ:
    شما عزیز دلمی ... دخترمی ... از این حرفا هیچ وقت به هیچ کسی نگو جز پدر و مادرت ...
    راستی نمیان اونورا

    عاشقانه هامم به روزه :-)
    گفتم بگم بعدا نگین نگفتین
    پاسخ:
    بعله خانمی ...مشغول سه تا وب تون بودم ..ماشا الله بهت ، من تو خوندن کم اوردم چطور تو تو نوشتن کم نمی یاری؟ اونم تو ماه رمضون ... 

    از اینایی که خودشون رو به مردن می زنن ، یا میخوان مردم فکر کنن مردن حالم بهم میخوره ... خدا نگذره از اونی که باهات این کار رو کرده .... به اینا شوخی نمیگن ..اینا دیوانگیه ... دیوانه هستن خودشون حالیشون نیست . واقعا مریض روانی اند ...
    خدا رو شکر که من اون پست رو نخونده بودم ...
    سلام

    خانوم اجازه؟

    مادر خانوم ما هم شله زرد میده در حد کباب سلطانی!

    حیف که ما تهران نیستیم که برسیم خدمتشون! نه برا شله زردا! برای عرض احترام و دید و بازدید!!!

    این اعتراضم رو هم با ا جازتون میخام از پشت همین تریبون اعلام کنم:


    اعتراض نوشت:
    این چه وضعشه آخه مردم!

    حالا روزه گرفتنو تعطیل کردین میگیم سختتونه!

    دیگه نذری دادنو چرا تعطیل کردین اخه!؟

    آهای با شما همسایه ی محترمم!

    مگه شما مشکل نداری؟ بی خونه نیستی؟ دختر دم بخت نداری؟ وام و قرض و چک واخورده نداری؟ بی بچه نیستی؟ شوهرت یه زن دیگه نداره؟ و.....

    نذری بدین دیگه!
    (البته از هفته آینده لطفا شروع کنید که بنده منزل تشریف داشده باشم. اینجا شرکت به اندازه کافی غذا میده به لطف دوستان نیازی نیس!!! آدرس؟ بیاید اصفهان خیابون کاوه از هر کی بپرسید منو میشناسه!!!) (ها اینم بگم خدایی یکم از مادر خانوم ما یاد بگیرید تو نذری دادن! ینی دمش گرم دستش طلا خدا عمرش بده. یه چیزایی درست میکنه برا نذری که تو بهترین رستوران شهر نمیشه پیدا کرد!
    ترو خدا یه چیزی درست نکنین که خودتونم نتونید بخورید! بهرحال باید بین شیربرنج و شله زرد یه فرقی باشه دیگه! بد میگم؟)

    چی؟
    من؟
    خودم؟
    شیب؟
    بام؟
    ینی چی؟
    آخه این سواله شما میکنی؟!!!
    این صحبته شما میکنی؟!!!

    *****
    به ما هم سر بزنید خوشال میشیما

    یاعلی
    پاسخ:
    سلااام 
    خنده 
    خوش به حال مادر خانمت با همچین داماد باحالی که داره ... 

    ما چهار شنبه نذری شله زرد داریم ..تشریف بیارین ، نه واسه شله زردا !!! واسه دید و بازدید ((:

    حالا که از اینجا واسه اعتراضت استفاده کردی اصفهانی باش و حق حسابت رو بده ! همین جور مجانی مجانی هم که نمیشه برادر .... گفتیم اصفهانی ، نه ایــــــــــــــــــــــــنقدر (((((:
  • زهرا امیری
  • سلام
    بخدا از دیروز تا حالا سر درد بدی دارم..
    بخاطر کاری که کرد هیچ وقت نمی بخشمش..
    پاسخ:
    سلام عزیزم 
    میفهمم حالت رو ... وقتی میگم میفهمم نه مث همه ای که یه چیزی میگن واقعا درکت میکنم چون تقریبا تو یه موقعیت مشابهی قرار گرفتم . منتها من واقعا فکر کردم اون طرف مرده و اونم هم هی ادامه داد این مرگ رو ... داستانیه برای خودش. من ازش گذشتم .. دیگه خودش میدونه و خدا ...امیدوارم خدا ازش بگذره ...
    تو هم بگذر و دعاش کن که سلامتیش رو بدست بیاره ...اینا واقعا مریضن ...
    قبول افتد به خواست خدا
    پاسخ:
    انشا الله ...
    سلام
    کاش هنوز ازین آدما دور برمون زیاد بودن این روزا حتی ارادت آدما به اهل بیت هم عوض شده البته قضاوتی در مورد خب یا بد شدنش نمیکنم
    به برکت وجود پدر و مادرم هنوز خدارو شکر آپارتمان نشین نشدیم و از اینکه یه روز خواسته باشیم مبتلا به آپارتمان نشینی بشیم هم میترسم راستش هیچ وقت نذری ندادیم اما به نیت امام حسن شله زرد پختیم تو خونمون
    پاسخ:
    سلام ... 

    کاش ...ای کاش پدر بزرگا و مادر بزرگامون میتونستند با ما زندگی بکنند . طوری شده که اونا هم توی خونه ی خودشون احساس راحتی میکنن نه پیش بچه هاشون ... 
    خدا سایه شون رو سرتون نگه داره ... ایشالا که هر کاری به نیت ائمه میکننید قبول باشه ... 
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • اما آپارتمان نشینی خیلی خوبه .. خیلی خوبه .. میتونی گل های گلدونی داشته باشی لب ِ پنجره .. میتونی تو یه خونه کوچیک باشی و نیاز به خونه تکونی به اون شدت خونه های مسکونی ِ ما نیست .. نیاز به حیاط شستن نیست هرچند لی لی هم نمیشه بازی کردم :| ..

    ( خواستم بهتون روحیه بدم ولی شما باور نکن :دی )

    باور دارم که کاری که برای ائمه باشه تهش خوب میشه :)
    خودم هم هروقت برنامه اجرا میکنم با دست ِ خودشون میگرده .. 100 درصد ایمان دارم ..

    میگماااا ... میشه برامون میل کنید ماهم یه کمی طعم ِ شو بچشیم ؟ :دی
    پاسخ:
    بعله اپارتمان نشینی خیلی خوبه اگه تو غار زندگی کرده باشی ، تو حلبی آباد نشسته باشی ، چادر نشینی کرده باشی (((:

    پر روحیه شدم حالا ...

    چشم . عکسشو میگیرم براتون میفرستم تا حظ معنوی ببرین با دیدنشون (((:
  • سیدامیر ولایی
  • میلاد امام حسن مبارک
    با دل پاره ای در خدمتم
  • حسین کیانی
  • برای اهل بهشت شله زرد درست کنید صلوات بفرست!
    پاسخ:
    اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم ...

    سلام

    خدایا چی میشد مردم یه ذره فقط یه ذره احتمال میدادن که بعضی اسمها اول اسم گل های طبیعت بودن. بعدن توسط خانمها غصب شدن!!!

    آی مردم... بخدا شقایق اسم گله نه اسم... (آیکون کوفتن کله تو دیفال!)

    ممنون که سرزدید

    خعلی خوشالمون کردین.

    خدا همه اونایی که تو جهنم(شما بخونید عسلویه!) کار میکنن رو حفظ کنه. (از همه نظر)


    آره واقعا خوش بحال مادر خانومم! خودشون هم همیشه همین رو میگن!(آیکون اعتماد بنفس زیادی!)

    والا ما تا آخر ما رمضون نمیتونیم بیایم ولی بعد ماه رمضان حتما یه سر میایم تهران. آدرس بدید برای شله زرد که نه برای دید و بازدید خدمت میرسیم! (آیکون یه اصفهانی تعارف بر ندار!!!)

    اصفهانی و حق حساب؟
    این صوبته شما میکنی؟

    حالا چقدر شده حسابمون؟ نه ترو خدا بفرمایید... شماره کارت بدید کارت به کارت کنیم! (آیکون یه اصفهانی لاااااارج!)

    دعاگوتون هستیم شدیدن خانوم معلم گل

    مخلص همه معلما خصوصا ابتدائیا (من معلم دبیرستانیا بودم بیشتر و پیش دانشگاهیا. فقط یه بار سر کلاس دبستانیا رفتم تازه اونم 5ام! ینی یه بلایی سرم اومد که تا عمر دارم از در مدرسه ابتدایی هم رد نمیشم دیگه! خدایی خیلی سخته و فقط خود خداست که میتونه اجر کارهاتون رو بده چون تاثیر که معلم ابتدایی روی آدم داره هیشکی دیگه نداره چه مثبت چه منفی.)

    اگر شوخی یا جسارتی کردیم معذرت. بذارید پای شیطنت های شاگردونه!

    یاعلی
    پاسخ:
    اولا سلام پسر اصفهونی زبل ! 

    دوم شما تشریف آوردین تهران ما درخدمتیم ... 
    سوم شماره کارت اون گوشه ی سمت چپ سایت زیر عکس گچ و تخته سیاه درج شده !!! ( از اصفهونی زرنگترم هست ! آره بابا ) 
    چهارم من 5 سال از 30 سال رو توی ابتدایی بودم و اتفاقا پنجم هم هیچ وقت تدریس نداشتم اول و دوم بودم البته سه سالش رو اول بودم یه سال چهارم یه سال هم دو پایه تدریس کردم همون سال اول خدمتن که یه گروه اول بودن یه گروه دوم ... من واقعا از تدریس در ابتدایی لذت بردم مخصوصا مخصوصا اول ... هم با راهنمایی ها کار کردم هم با دبیرستانیها . گرچه کلا معلمی تو هر مقطعی صفای خودش رو داره و واقعا با بچه ها کار کردن عالیه ، اما تدریس در پایه ی اول یه چیز دیگه است ... خدا قسمت همه ی معلما بکنه شده یکسال اول تدریس کنن ... 

    شما هیچ شوخی بدی نداشتین ، از همصحبتی با شما لذت بردم . پایدار باشید همیشه و همه جا ... 
    خیلی التماس دعا ... 
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ

  • نخورده ممنونیم :دی

    + اون نظر قبلی هم کلی اشتباه تایپی داشت :دی
    پاسخ:
    خواهشات ((:

    چه مهمون خوبی ، چه بی دردسر ! 

    اکشال نداره ... 
    سلام
    ما روزه ایم.
    عاشق شله زردیم.
    هیچ کی هم نذری شله زرد نیاورده برامون...تازه اونم با تزئین دارچین و پسته و بادوم...
    آخه گناه داریما!
    پاسخ:
    آدرس بدین فردا بفرستم براتون ..بی شوخی میگم چون خودم بعضی وقتا واقعا دلم شله زرد میخاد میفهمم یعنی چی )))):
    آخ جونمی جوووووووووون شله زرد ! منم خیلی دوس دارم ! میام ها ! (چشمک)

    عیدتون مبارک مهربونم (:
    پاسخ:
    بدو بیااا .....

    دیگه دیگه ، آدم جدش به امام حسن برسه و خوشحال نباشه ، مگه میشه ؟ 
    عید شما مبارک سادات خانوم ... به جدتون بگین یه نظری به ما بکنن ...
    سلام
    زیبا بود ...
    الهی ، قلوبمان با رنگ تو خوش است ، رنگ قلوبمان را خدایی بفرما .
    التماس دعا
    پاسخ:
    سلام 

    الهی امین ...

    محتاجیم به دعا ...
    سلام
    واای با اینکه شله زرد دوس ندارم ولی دلم خواست ازین کاسه شله زردتو بخورم (آیکن لب و لوچه آویزون ) :دی

    نذرشون قبول خدا رحمتشون کنه
    خانوم خب همین شله زرد و افطاری بدین :دی
    پاسخ:
    سلام 
    فردا در خدمتم 
    هر کی میاد بیاد 

    افطاری فقط شله زرد داریم وبس 
    با چایی 
    والسلام 

    حالا خوبه ی چاییم زدین تنگش :)))
    خو من شله زد دوس ندارم فقط ی کاسه میخورم بقیش چی پس ؟؟؟ :دی

    کجا بیایم اونوقت ؟ :دی
    پاسخ:
    خونه مون دیگه ((((:
    مرســــــــــــــــی واقعا منو از سردرگمی در آوردین :))
    پاسخ:
    تو پاشو بیا تهران 
    بقیه اش با من ... 
    همچین ... یه تهرانه و یه خانم معلم ! فک کردی چی؟ 
    مخصوصا به سه راه افسریه که رسیدی دیگه خیالت راحت ِ راحت از همونجا بگی خونه ی خانم معلم سرتو میبرن میزارن تو بغلت انقدر که منو دوست دارن ! 

    التماس دعا
    پاسخ:
    حاجتتون روا ... 
    الان شما کدوم فاطمه هستین اون وقت ؟
    سلام...
    شله زرد...
    به به...
    یاد بچگیام افتادم...


    عیدتون مبارک...
    التماس دعا...
    پاسخ:
    سلام عزیزم 
    عید شمام مبارک ... 

    حاجت هاتون روا ...
    سلام:)
    بح بح چه بویی چه رنگی:)
    اجازه بدید یک خاطره از شله زرد براتون بگم شما که دستتون تو پخته عمق فاجعه رو بهتر متوجه میشید
    ما دانشگاه که بودیم هیات دانشجویی فاطمیون داشتیم که تمام اعضای اجراییش آقایون بودند یک شب شهادت بود ما ه رفتیم نماز خونه حضرت زهرا برا مراسم هیات، اطراف نماز خونه همیشه تاریک بود خلاصه مراسم تموم شد و چند نفر برا توزیع شعله زرد اومدند هیچی دیگه تو اون ظلمات ما بر وبچ خوابگاهی سومالی زده خیوونی و ذوق مرگ شده از دیدن شله زرد قیافه مون دیدنی بود ، اولش فکرکردیم این چیزهایی که میبینیم خلال بادام هست برا تزیین که ریختند بعد هر چقدر که درحین حرکت به سمت اتوبوس نور بیشتر میشد دیدیم نچ خلال بادوم نیست ، خانم معلم فکرکنید برادران محترم برداشته بودن با برنج خاطره شله زرد پخته بودن یعنی همچین قد کشیده بود:|
    دیگه هیچی ما هم تا صبح با دوستامون به برادرا خندیدیم تازه وقتی میگفتیم جان هرکی دوست دارید بدید آش برگ رو خواهرا بپزند براتون بیارن با اعتماد به نفس به معنای واقعی کلمه کاذب میگفتند نه:| اگر چه با مقاومت بسیار بالاخره ملت رو نجات دادیم و وظیفه خطیرپخت و پز رو به عهده گرفتیم تا هیات شهید نده:)
    بعله
    التماس دعا:)
    یا علی
    پاسخ:
    سلام 

    عجب !! ... ولی بعضی وقتا بعضی از این برادرا واقعا دستپختاشون حرف نداره ..البته اینا جزء استثناها هستن .... 

    به نیت تمام بچه های وبلاگ شله زرد رو هم زدم و یاد همه تون بودم ...
  • فدایی سید علی
  • سلام
    بسیار زیبا بود مطلبتون...
    حس خوبی بهمون منتقل کرد...
    التماس دعا

    پاسخ:
    سلام 
    ممنون ...زنده باشین 

    محتاج دعاییم ...
    سلام

    عیدتون مبارک
    پاسخ:
    سلام سادات خانم 
    عید شما هم مبارک ...
    خانــــــــوم من از دیشب سر سه راه افسریه پاین پل نشسته بودم چرا نیومدین منو ببرین :(((((

    _____

    نذرتون قبول ، ممنون که به یادمون شله زرد رو هم زدین ...
    پاسخ:
    کدوم ورِ پل نشسته بودی ؟!!! هر چی نیگا کردم ندیدمت !!

    قبول حق ... 
    ممنون از محبتتون:)
    من ساکن قمم دیگه تا به این جا برسه رو هوا رفته!
    از شله زرد شیرینی دعای خیرشم به ما برسه راضی هستیم:)
    پاسخ:
    ما تهران هم پذیرای شما هستیم ... از شما امدن ، از ما پذیرایی کردن ... 
    وای چه شعله زرد خوگشلی........دلم خواست........و چقد دلم هوای ماه رمضونش و نذری هاش رو کرد...قبول باشه....
    پاسخ:
    قبول حق ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی