سرشار از خدا
خانم معلم |
جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۸۹، ۰۱:۲۰ ق.ظ |
۵۰ نظر
نادر از زبانِ «مردی در تبعید ابدی»اش گفته بود :
« کویر سرشار از خداست » .
ومن اندیشیدم که ، آیا جنگل نیز سر شار از خداست ؟
و دیدم دستان برگها را که باد به قنوت بلند کرده بود،
و قامت ایستاده به نماز درختان را،
و شنیدم صدای جیر جیرکان تسبیح گوی را،
و ...
آری ، جنگل سراپا مشغول عبادت خداست ...
ومن ؟!...
.
منتظران را بگویید قافله از راه میرسد ، باید به استقبالشان شتافت ... پرچمها را بردارید و خیمه ها را برپا کنید ... این حسین ( ع) است که می آید ، با زینبش ، عباسش ، علی ِ اکبرش ، قاسمش ، با سکینه و رقیه و علی اصغرش ...
آماده اید ؟!...
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟
- ۸۹/۰۸/۲۸
بعضی وقت ها اونهمه حس اونهمه کلمه رو توی ذهنم میارمو می گم برای عمر یه آدم اینهمه حس اینهمه کلمه طبیعیه؟!
..
آخ!
نمی دونم چرا این جمله آخر واسم بر عکس تداعی شد
این زینب است که می رود .. بی حسینیش، بی علی اکبرش، بی عباسش، بی قاسمش، بی علی اصغرش .. بی ر ق ی ه اش!
..
سرشار از خدا باشید ..