اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک

خانم معلم | شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۲۹ ب.ظ | ۲۴ نظر

یه وقت هایی آدم نیاز داره یه کسی بالا سرش باشه و بهش بگه : « آهای داری چه غلطی میکنی؟ » 

کسی که قبولش داری ، باورش داری ، میدونی واقعا دوستت داره و میدونی میفهمه تو رو و درکت میکنه . اون وقته که حتی اگه حس کنی و باور  داشته باشی که کارت درسته و همه دارن اشتباه فکر میکنن ، با تلنگر اون ، کمی به خودت می یای و فکر میکنی دارم چکار میکنم . امان از این وقتایی که بی وقتند . وقتایی که نیاز به کمک داری و بین دوراهی موندی ...وقتایی که باید کاری رو شروع کنی و نیاز به یه تلنگر داری ، نیاز به یک هل دادن داری ...

وقتایی که از انجام کاری نا امید شدی و احساس میکنی دیگه پایان همه چیزه و دنیا رو کاملا سیاه میبینی . وقتایی که آرزو میکنی کاش دنیا تموم میشد و میشد بمیری . وقتایی که خسته شدی از بار هایی که دنیا رو شونه هات گذاشته و دیگه درمونده شدی از این همه بار بردن . وقتایی که حس میکنی هیچکسی نیست که بفهمه چی میگی و چی میخوای . 


وقتایی که ...


خیلی وقتا هست که نیاز به کسی پیدا میکنی توی سرت بزنه و بهت بفهمونه راه این نیست که انتخاب کردی ...

کاش همه این « یک نفر » رو توی زندگی شون داشتن ... 




همه این « یک نفر » رو در خانه هامان داریم . در جایی مناسب از او به خوبی محافظت میکنیم اما متاسفانه از صحبت هایش بهره نمی بریم . 


باورش نداریم . حتی اگر فقط و فقط برای هدایت ما نازل شده باشد . حتی اگر برای آرامش ما ، فرستاده شده باشد . حتی اگر درس زندگی باشد . 



 "وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ" (نحل/ 89 )

و بر تو [ای پیامبر] این کتاب را نازل کردیم که بیان کننده‌ی همه چیز است.


"مَّا فَرَّطْنَا فِی الکِتَابِ مِن شَیْءٍ"( انعام / 38)

و ما در این کتاب هیچ چیزی را فروگذار نکرده‌ایم.


-     "وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَ لاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ‌" (انعام / 59 )

و هیچ دانه‌ای در تاریکی‌های زمین و هیچ تر و خشکى نیست مگر این­که در کتاب روشن [آمده] است.


 



خدایا ! 

خودت نور قرآن را در دلهامان بتابان . که دست های ما ناتوانند و باورمان ضعیف .

خدایا ! 

در این ماه رمضان خودت ما را با قران آشتی بده . خودت بلندمان کن و در دریای بیکران معرفت ِقرانت پرتمان کن . 

خدایا !

ضعیفیم ، فراموشکاریم ، عصیانگریم ، حسودیم ، نادانیم ، غافلیم اما تو بزرگی ، دانایی ، توانایی ، خودت خالق مان بودی ، مگر ما خواسته بودیم که ناتوان باشیم ، پس دیگر خودت میدانی با این موجودی که آفریدی ، خودت تغییرمان ده به بهترین وجه که مقبول توست ...



أَللَّهُمَّ غَیِّر سُوءَ حَالِنَا بِحُسن ِحَالِکَ  

وَوَ نَزَّ

  • خانم معلم

نظرات (۲۴)

  • نجم الهدی
  • هدی و ذکری لاولی الالباب...
    سلام

    نماز و روزه هاتون قبول
    چقدر این نوشته، تلنگر خوبی برای این لحظه ام بود....
    پاسخ:
    سلام خانم خانما ... معلوم هست کجایی؟ 
    کاشان خوش گذشت ؟! بچه پر رو ... دلم تنگ شده برات ...

    خدا رو شکر ...
    این ارحم ما خار شده رفته تو چش شما؟! :دی
    .
    حالا بذارید وزیر شم بعد میدونم چه دماری از روزگار بازنشسته های فرهنگی در بیارم حقوقشونو نصف میکنم دو سالم طرح بعد از بازنشستگی میذارم خدمت تو مناطق دور افتاده افریقا! :)
    .
    ادم دختر 18 ساله باشه بهتر از اینه که 90 سالش باشه:دی
    .
    کی بشه فرهنگو دوماد کنید نوه دار شید من یه عصای خوشگل قجری براتون بیارم بعد موریانه هارو پول بدم وقتی بهش تکیه دادین بیان از تو بخورنش! :دی
    پاسخ:

    آخخخخخخخخخخخخخ چشمممممم :دی


    واااااای تَ سیدم .... 

    من عاشق ِ افریقام ، کی وزیر میشی ؟

    یه رحمی به بقیه بکن من که هیچ بقیه اعصاب افریقا رفتن رو ندارن ها ((: 
    اون وقت جناب لاریجانی و دوستان استیضاحت میکنن آبروت میره ها ! 

    با عصا مشکلت اگه حل میشه یه عصا بخر ، دیگه چرا جوون مردمو می اندازی تو هچل !! ؟(((:

    ضمنا اول خودت بعدا فرهنگ ...

    چه عجب حالا تو اومدی این طرفا ؟!

  • سمیه ناصری
  • اللهم غیر سوء حالنا به حسن حالک
    .
    التماس دعا
  • سیدمهدی ربیعی
  • اینجوری که گنجشک اولی داره به دومی میگه داری چه غلطی میکنی گنجشک دومی دیگه عمرن غلط نمیکنه
    پاسخ:
    مطمئنی؟!!
  • یکی بود ... هنوزم هست
  • سلام ...

    چقدر این نوشته به دلم نشست ...

    خیلی خوب بود

    پاسخ:
    سلام به روی ماهت ...

    خدا رو شکر ... انشا الله که از دل برامده باشه ...

    ممنون . 
    حالا ما هی می‌ریم قرآن‌هامون رو زیاد می‌کنیم. دریغ از این‌که یه جو معرفت‌مون به قرآن زیاد بشه.
    والا!!

    خانم معلم بچه‌ها می‌پرسند کی قراره افطاری بدید؟!
    (نماینده‌ی تام‌الاختیار خودمختار بچه‌های کلاس)
    پاسخ:
    مسجد مون در ماه رمضان ، سه روز نماز قضا به جماعت برگزار میکنه ، استقبال خوبی هم میشه ، این چند روزه یه سری پسر بچه میان طبقه ی دوم مسجد با مربی شون ، آی سر وصدا میکنن و شلوغ میکنن (منکه کیف میکنم ) اما این خانم خانما مطابق معمول غر میزنن که وااای هیچی نمیفهمیم ، چقدر سر وصدا میکنین و ... صدای مربی شون می یومد که میگفت بچه ها آرومتر ، نمیدونم یهو چرا تو اومدی جلو نظرم ، گفتم مهدی جوون میده واسه مربی تربیتی شدن ... عوض نماز خوندن حواسم رفت به اینکه تو مربی باشی و بچه هات رو انچنان در گیر و عاشق خودت کرده باشی که کاملا گوش بفرمانت باشن ... خوب شد نماز جماعت بود وگرنه باید همه ی نمازامو دوباره می خوندم ((((:


    اگه منظور به ایتامه که ، داریم افطاری میدیم ، اگه منظور به خودتونه ، هر وقت بگید من در خدمتم ، چهارشنبه دو تا از بچه ها افطار پیشم میان ، شما هم تشریف بیارین ... در خدمتم ...
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک
    -------------------------------------------

    + تو ماه رمضون، ببین تند تند ، چ قرآنی رو ختم میدیم ؟ میبینی خواهر ؟

    حالا جدای از ماه رمضون :
    یه روزایی بود که میگفتیم : اگه روزی یه صفحه قرآن نخونیم از خودمون بدمون میاد ..

    میبینی خواهر ؟ « بچه تر » که بودیم خیلی « بزرگ تر » بودیم !!


    پاسخ:
    بله خواهری ...
    بچه تر که بودیم خیلی بهتر بودیم ، چون دلمون بی کینه بود ، بی غل و غش تر بودیم خیلی زود از همه می گذشتیم . دشمنی هامون بیشتر از چند دقیقه دوام نمی اورد ، بیشتر حال و هوای خدایی داشتیم و ... 
    یادمه تابستونا وقتی بچه بودیم سه ماه ِ تابستون رو میرفتیم شمال . خونه ی مادر بزرگم نزدیک ساحل بود . ماه رمضونا ، وقت نماز ظهر ، بدو بدو وضو میگرفتیم که همراه مادرامون با دختر خاله هام بریم مسجد . اون هرم گرما و اون بوی بادی که از سمت دریا می وزدید با دعای یا علی و یا عظیم گره می خورد و من هیچ وقت فراموشم نمیشه که این دعا رو چطوری یاد گرفتم . امروز توی مسجد وقتی این دعا رو دسته جمعی میخوندیم دوباره همون حال و هوا اومده بود سراغم ... 

    چه روزهای خوبی بود ... 
    باز دم ماه رمضون گرم یه کاری میکنه سراغ قرآنامون بریم
    والا
    پاسخ:
    و همین طور یادمون می افته یه نیازمندانی هستن که باید بهشون کمک کرد !!! ...
    و یه نماز هایی که باید قضاش رو بجا اورد !!!
    و....
  • خود گم کرده
  • سلام
    از گذر اینترنت نت ب و اینجا رسیدم و مطلبتونو خواندم. ی تجربه دارم. وقتی کاری را میخواهم انجام بدم، اولین چیزی که ب ذهنم میرسه انجام بدم خوبه چون فطرت آدمیزاد اصلش خوبه. شاید گاهی ب ظاهر ضرر کردم ولی در کل و پس از گذر زمان مشخص شده که صلاح همین بوده.
    البته بجز مواردیکه هوس میاد و معمولا آدمیزاد میفهمه هوسه ولی گاهی چشم پوشی میکنه و خودشو ب درد سر میندازه.
    البته حضور بزرگان و تعلیم و تربیت خیلی مفید و راهکارهای خوبی یاد میگیره.
    موفق باشید
    یاحق
    پاسخ:
    سلام علیکم ...
    خیلی خوش اومدین و ممنون که نظرتون رو هم گفتین . والا من تو خرید کردن همچین تجربه ای دارم یعنی اولین چیزی که دیدم و خوشم اومد رو باید بگیرم وگرنه شصت دور هم که بزنم معمولا میرم سراغ همون اولی ! ...

    اما در مورد کار ، تا چه کاری باشه ... بعضی وقتا واقعا آدم نمیدونه باید چکار کنه ، واقعا تصمیم گیری سخته ، تجربه ی من میگه در این جور موارد واقعا باید اون یک نفر رو داشته باشی ، یعنی یکی که باورش داری و قبول داری نظراتش درسته و منطقی و صحیح فکر میکنه ، لا اقل در بیشتر موارد بهت این مسئله ثابت شده ، البته معمولا این جور آدمی کم گیر میاد ، یکی مثل همین محمد جواد سریال مادرانه ! 

    لطف کردین اومدین . 
    حق یارتون 
    من اون یک نفر رو دارم ... نه ساله ... گاهی بهم میگن بدون خدا خیلی دوستت داره که اون یک نفر رو بهت داد ... میگن کاش ما هم یک نفر مثل یک نفر تو داشتیم ... منم خدا رو خیلی دوست دارم ... و شاکرشم ... خدا میدونه من اون یک نفر رو چقدر دوست دارم ... و ممنونشم ...
    پاسخ:
    سلام
    خدا برای همدیگه نگه تون داره : دی ...
    خوبه ، خیلی خوبه ، شکر کن که شکر نعمت نعمتت افزون کند ... 


  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • این روز ها رو هر روز کنار ساحلی که نسیم ِ ش برای ما همیشگی ه میگذرونیم .. اتفاقا" تو راه ِ مسجد هم ..

    منتها..

    خونه مادر بزرگ ِ مون با فاصله تره :دی /

    چه بچگی ه قشنگی داشتید :)
    پاسخ:
    چقدر خوب ! من عاشق ساحل و دریام ... اون حس نوستالژیک ول کنمون نیست . ما ها بگی هامون قشنگ تر از بچگی های بچه هامونه ، احتمالا بگی های بچه هامون هم قشنگ تر از بچگی های بچه هاشون باید باشه ... 

    بچگی هامو قبلا نوشتم ... ما بچه ی شمالیم . دورمون پر بود از شالیزار و باغ و دریا و ... مدام با جک و جونورای مختلف سر وکله میزدیم .اینه که اصلا از جونور نمیترسم . ضمنا درخت نورد خوبی هم بودم !!! (((:

    ضمنا هر چه میخواهد دل ِ تنگت بپرس ...
  • حدیث آرزومندی
  • سلام خوبید ؟ طاعات قبول دعا که می کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    راستی هم نام دوست من هستید همون که یه دفه ازش بهتون گفتمممممممممم
    چقد وجه تشابه بین ما ماه تولدمون رشته تحصیلیمون کارتون و حالا هم اسم دوستم که روی شماست کلا از همون اول بیخود نبود به شماحس نزدیکی داشتم خدا برامون حفظتون کنه
    دوستون دترم اگه قابل باشممممممم
    میدونم شما هم دوسم دارید اخه اگه من نباشم کی بیاد اینجا و غررررررر بزنه!
    التماس دعا
    یاعلی
    پاسخ:
    سلاااام عسل خانم غر غروی دوست داشتنی 

    خدا رو شکر هم نام دوستی هستم که دوستش داری ! ... به همه ی وجه تشابهاتمون اضافه کن ، خوبی هامونو ، عسل بودنمونو ، خوشگل بودنمونو !! ( یه خورده خودمونو تحویل بگیرم از نظر روانشناسی خیلی خوبه ) 
    ایشالا خدا همه ی شما بچه های عزیزم رو هم برای من حفظ بکنه ...

    شک نکن که دوستت دارم ...

    محتاج دعاییم عزیز 

    علی یارت 

  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • آخ آخ .. جونور ..

    ما هم بچه اصیل ِ شمالیم :) .. دور و بر ه بچگی های ما هم شالیزار بود .. کیسه ی برنج ! .. و .. و .. و .. :)

    اما خب ! زندگی تو شهر اینارو نداره .. عوضش دریا داره .. صدف . ماهی . موج ... اینارو باید لمس کرد تا حس کرد ..

    اما من دلم پای صدای همون جیرجیرک خونه مامان جون ایناست .. شما که بچه شمالی باید بدونی :) ..

    پاسخ:
    واااای من عاشق صدای جیرجیرکام 
    .... صبحا بیدار میشدیم میرفتیم درخت پرتقال ها رو وارسی میکردیم ببینیم کدومشون مردن و از وسط نصف شدن ! 

    اون موقع ها یه جور سوسکای خوشگلی بود که پراشون خیلی سفت و رنگی بود . هفت رنگ ، دختر خاله هام خیلی میترسیدن با اینکه بچه شمال هم بودن . من میرفتم اون سوسکا رو میگرفتم تو دستم و بدو دنبالشون و اونام شروع میکردن به جیغ زدن 


    از بچگی هام بخام تعریف کنم بیشتر خاطره دارم بگم تا از جوونیام و بعدش 
    (((:

    چقدر خوب که شمالی هستی ... ناسیونالیست هم هستم شدیدا ...
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • آخ آخ .. جونور ..

    ما هم بچه اصیل ِ شمالیم :) .. دور و بر ه بچگی های ما هم شالیزار بود .. کیسه ی برنج ! .. و .. و .. و .. :)

    اما خب ! زندگی تو شهر اینارو نداره .. عوضش دریا داره .. صدف . ماهی . موج ... اینارو باید لمس کرد تا حس کرد ..

    اما من دلم پای صدای همون جیرجیرک خونه مامان جون ایناست .. شما که بچه شمالی باید بدونی :) ..

  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • : )))

    خواهر بزرگ ِ شیطون ِ بچه نترس ِ جوونور دوست ! شمالی :دی

    به به .. ولی من از اون ( سوکس ) هااااا میترسم :دی .. یعنیااا چندشی .. اییییی :دی


    جدای از اینکه شما منو یاد آبجی 29 ساله م که نویسنده ی خوبی هم هست( و البته مجازی بودن اما حالا حقیقی ب معنای واقعی هستن ! ) میندازید ..
    یاد ِ خاله کوچیک ترم هم میندازید .. خونه خاله اینا که میریم .. سریع جمِ مون میکنه دور ِ خودش و برامون کلی قصه میگه !
    قصه ی بچگی ها .. :) ... ( واقعیت هایی که ما بهش میگیم قصه خاله :) )

    این شیرینی ها رو دوست دارم ..

    بالاتر گفته بودید بگی های بچگی های شما بیشتر از ما .. و بگی های بچگی های ما بیشتر از بچه هامونه ..

    و حق !

    خوش ب حالتون که تو دهه ی 40 یا 50 بودید :) ..
    پاسخ:
    هر وقت دلت قصه خواست بیا سراغ خودم ... من دست به داستان گویی ام هم بد نیست ... برای کل بچه های مدرسه کتاب میخوندم و معمولا استقبال خوبی هم میشد ... 
    بلی ..ما دهه ی چهلی هستیم ... دقیقا میشه گفت 10 مهر 42 !!! 
    راستی گیلانی هستین یا مازندرانی یا جدیدا گلستانی ؟!!!

  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • ما ک دل دل میکنیم برا قصه .. چه خوب تر قصه گویی شما :) .. دلمان که تنگ شد حتما مزاحم ِ خاطرات ِ تون میشیم :)

    من هم 26 خرداد 71 ..

    فک میکردین اینقد کوچیک باشم ؟ :دی ..

    راستش .. اصل ونصب ِ مان ب کل بر میگردد ب مازندران سرسبیز ِ همیشه زیبا :)

    + منم ناسیونالیستی هستم برا خودم :دی
    پاسخ:
    ای باااااای شه کوچولوییی ... همچین گفتی چی صداتون کنم گفتم لابد سی و خورده ای داری ... تو که باید همون مامانی صدام کنی ...پسر ِ من متولد 66 ... 

    خب ما گیلانی هستیم ... البته در نازنین مازنداران شما دوران جوانی ام رو در تربیت معلم و برای تدریس گذروندم . در دوران جنگ سالهای 61 تا 65 رو قائمشهر و امل و محمود آباد بودم ... 

    هر وقت دل ِ تنگت خواست بگو تا برات قصه بگم ...
    بچه ها همه هماهنگ و ریتمیک قاشقارو بکوبید به بشقابا تا صاب خونه مجبور شه بهمون فطاری بده!
    پاسخ:
    ههههههههههه .... قبل جنابعالی مهدی پیشنهادش رو بدون سر وصدایی که شما قراره راه بندازی داده بود .!!!!! 

    کلا عادت کردی شلوغ کنی و اعتراض کنیا . خب مسالمت امیز اول بگو : خانم افطاری بدین ، اگه من گفتم نه ، اون وقت قاشقا رو بزنین رو بشقابا اونم ریتمیک ( شیطونه حیف در غل و زنجیره وگرنه الان یه چیزی میگفت !) 

    خب تو از مشهد کی میای تهران ؟ما بقیه رو هم خبر کنیم بیان افطاری؟!
    سلام بزرگوار
    اول بگویم لینکتان کردم... هرچند نه خودمان قابلیم نه وبلاگ درپیتمان..
    و هرچند شما بی سر و صدا مارا لینک اولتان قرار دادید..

    دوم هم جمله ای که برای روز معلم در چهارم دبستان نوشتم خاطرم آمد
    گویا آن موقع ها فهیم تر بوده ام :)
    معلم را به شمع تشبیه نکنید
    چرا که شمع را می سازند تا بسوزد..
    ولی معلم میسوزد تا بسازد..
    ارادتمند معلمان خوب هستم
    پاسخ:
    سلام عزیز جان ...
    اولا  ما اشرف مخلوقاتیم خیر سرمون که خدا کلی به وجودمون بالیده به خودش ... پس بسیار هم قابلید ... هم لینکدونی من به ترتیب حروف الفباست و هم اسم وبتون آن مایه ی حیات است و باید در صدر قرار گیرد . 

    ممنون که شما هم قابل دونستید . امیدوارم خدا مرا جزء ان دسته معلمانی قرار بده که شما ازشون تعریف کردین. گرچه مخصوصا اواخر کارم معاون هنرستان فنی و حرفه ای بودم و تقریبا میشه گفت بیشتر سوزوندیم تا بسازند !!! 

    لطف و مرحمتتون زیاد ... زنده باشین 
    یا علی 
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • :دی

    آیکون لپ قرمزی و خیجالتی :دی

    بابت ِ پاسخ سوال هم ممنون :) .. مامان معلم ِ خواهری :دی
    پاسخ:
    خنده ...
    خواهشات. دخترکِ کنجکاو دوست داشتنی ...
    سلام خانم
    خیلی عالی بود ...
    البته تقریبا تهنا موضوعی که می توانم کمی با غرور بگویم این است که با این یکی زیاد قهر نیستم
    لااقل به برکت کلاس قرآنی که میروم ...
    اما هیچی از فیض افهامش به ما نمی رسد ، فقط صوت ، لحن ، تجوید ، مقام ، دستگاه و اینجور بحث ها ...
    خوب است اما چه بگویم که بعضی اوقات خوب ها هم انسان را دچار لغزش میکند ...
    امید دارم که برسد
    یا مولا
    پاسخ:
    سلام پسرم ...

    اصلا این حرف رو نزن ..اینکه در کلاس قران شرکت میکنی برکته ... یه وقتی میشه افسوس همینو رو هم میخوری که چرا وقت نداری در همین حد هم سرگرم قران بشی و میگی ای کاش همون روزها بود ...

    با صوت زیبا قران خوندن هم چیز کمی نیست ، درست خوندن قران زمینه ی درک بهتر معانی قرانه ... 

    انشا الله که نور قران به دل هامون تابیده بشه ... 

    خیلی التماس دعا 
  • حدیث آرزومندی
  • با ارمینه موافقم افطاااااااااااااری
    خب میشه شما بیای مشهد و افطاری بدید
    میگم انقد ازین جمله هاتون انرژِی میگیرم که نگوووووووو
    بله خوشگل که چه جوووووووووور(کلی انرژِی مثبت گرفتیم!!!)
    شما همیشه به من لطف دارید
    التماس دعا
    یاعلی
    پاسخ:
    یعنی این اعتماد بنفس شما مشهدیا منو کشته !!! 

    من هم بیام مشهد هم افطاری بدم ! بعد اون وقت شما یه وقت خسته نشین ا !!! 

    ما عادت داریم به دادن انرژی به صور مختلف ، انرژی مثبت ، انرژی منفی ، انرژی خنثی ، اصلا تو کار انرژی هستیم شدیدا !!! 

    شما خودت منبع لطفی ، همیشه خوب و سرحال و سرزنده باشی ...
    علی یارت ...
  • صبحِ تابناک
  • یکی از بزرگ ترین نیاز مندهایی که توی این ماه آدم یادش می افته و اجب واجباته که بهش کمک کنه خود آدمه!

    پیرو کامنت افطاری
    ما هم می خوایم


    حسین احتمالن اخرای ماه رمضون بیاد تهران
    باز طبق معمول مهدیه می مونه و حوضش خخخخ
    پاسخ:
    نه این مشهدیا ست بردار افطاری نیستن ، تعدادشون هم که ماشا الله کم نیست ... دعا کنید امام رضا جونم بطلبه ، افطاری تون با من ! 

    چند روزه میاد ؟ خب تو هم همراهش بیا ، بیا خونه ی ما ...
  • صبحِ تابناک
  • باز یه چیزی گفتین که من سرمو بکوفم تو دیفال؟
    ماموریتای کاری منو با خودش نمیاره

    الحمد لله ماموریت غیر کاری هم که نمیره :)))

    شما بیاید مشهد مشد بیتره امام رضا داره حرم داره رستوران داره خونه ما داره :)))
    پاسخ:
    از دستِ این حسین !! اخم ...
    والله از شما چه پنهون همین فردا مادر شوهر ما دوباره میره بیمارستان و بستری میشه ، خدا میدونه کی از دست این بیمارستان خلاص میشه ، دیگه ماه رمضونم هست ، خواهر شوهرام گناه دارن ، من باید باشم کنارشون ... 

    تا خدا چی بخاد ... برای سلامتی همه ی بیمارن دعا کنید برای شفای مادر شوهر منم دعا کنید . دیگه من هستم همین یه بزرگتر . دعا کنید سایه اش سالها سرمون باشه ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی