شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۶ مطلب با موضوع «شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد» ثبت شده است

کی میاد افطاری بدیم ؟ (3)

خانم معلم | شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۰۴ ب.ظ | ۱۵ نظر



« اِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ »

ذاریات/58

 

                               بیاییم بر لبِ خانواده ای خنده بنشانیم . 


خداوند می فرماید: 


أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء وَیَقْدِرُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

آیا ندیده‏اند که خدا روزى را براى هر که بخواهد فراخ و [یا] تنگ مى‏گرداند؟ همانا در این [فراخى و تنگى‏] براى مردمى که ایمان آورند نشانه‏ها و عبرتهاست.
 روم/ ۳۷

 

  • خانم معلم

می خواهم خودم راه بروم ...

خانم معلم | جمعه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۲۴ ب.ظ | ۹ نظر


تازه راه افتاده بود ، در سراشیبی یکی از قسمت های پارک ملت گازش را گرفته بود و بی ترمز میدوید . اجازه نمیداد کسی دستش را بگیرد ، میخواست مستقل باشد ، میخواست روی پاهای خودش راه برود ، نمیخواست کسی کمکش کند ... کسانی که در آن قسمت ِ پارک نشسته بودند ،محوش تماشایش شده بودند و لبخند میزدند . بعضی نگران بودند زمین بخورد ، خانمی دوان دوان سمتش رفت تا او را بگیرد . بعضی بی خیال بودند ولی خوشبختانه کسی سنگی جلوی پایش نیداخت تا زمین بخورد !! 

گاهی می ایستاد ، به اطرافش نگاهی میکرد و بعد دوباره راه می افتاد . پدرش ، پشتش راه میرفت ، یا کمی جلوتر منتظرش بود تا او را بگیرد که زمین  نخورد . بالاخره سراشیبی تمام شد و به بخش مسطح پارک رسید و همه نفس راحتی کشیدند وبرایش دست زدند . مبهوت نگاهشان کرد . کار مهمی کرده بود؟!!! 



پدر ِ این سرزمین مواظبش باش تا زمین نخورد  ...



پ.ن : خدا قوت هموطن . امروز در طول مسافرت وقتی به حوزه های رای گیری نگاه میکردم صف های طویلی از مردم را دیدم که آرام و مشتاق منتظر بودند تا رای بدهند . چشم دشمنان کور . حتی اگر سلیقه هامان یکی نباشد ، اما سرنوشت کشورمان برایمان اهمیت دارد . 


انشا الله هر شخصی ریاست قوه ی اجرایی این کشور را در دست می گیرد ، هدفش بالندگی و سرفرازی آن باشد و بس . 



بامید ایرانی آباد ،مقاوم و مقتدر  ... 



پ.ن 2 :  شنبه نوشت : 


قال الصادق علیه‌السلام:


حیرانم از کسی که در دام خدعه و نیرنگ گرفتار آمده، ولی به گفتن این قول خداوند پناه نمی‌برد که ; 


«افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد» 


زیرا، خودم از خداوند عزوجل شنیدم که پس از آن می‌گوید:

«پس خدا او را از عواقب سوء آنچه نیرنگ می‌کردند، حمایت فرمود» . (مؤمن (40) : 44 )


از خدا می خواهیم که ایشان پیرو ولایت و در خط رهبری حرکت نمایند و به انچه وعده نمودند عمل نمایند . چون این حرکت مردم نشان از بی اعتمادی ایشان به عملکرد جناب احمدی نزاد در این دوره ی دوم دارد . 

امیدوارم که کشور دو قطبی نشود و همه همچنان در زیر لوای رهبری ، مقاوم به حرکت خویش ادامه دهند .



مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصیبٌ مِنْها وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقیتاً( نساء - 85 )

هر کس وساطت پسندیده ای ( در هر امر خیری در نزد خدا یا مخلوق ) انجام دهد او را بهره ای از آن ( پاداشی در دنیا یا آخرت ) خواهد بود ، و هر کس وساطت ناروایی ( در هر امر باطلی یا در حق شخص ناشایسته ای ) انجام دهد او را نیز نصیبی از ( گناه و وبال ) آن خواهد بود ، و خداوند همواره بر هر چیزی توانا و نگهبان است.


  • خانم معلم

از ساخت انیمیشن تا رسیدن به هدف

خانم معلم | جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۴۸ ب.ظ | ۴ نظر

چند سالی است که دیگر اهل فیلم و صوت و ... نیستم . معمولا وقتی وارد خانه می شوم سکوت را به هر چیز دیگری ترجیح میدهم . اما خانه نشینی عید و دیدن کلاه قرمزی باعث شد که  دوباره اشتیاق دیدن کارتون های دوران کودکی در من زنده شده و به تماشای کارتون های جدید بنشینم و البته چه ها که ندیدم . کارتون های زمان ِ ما کجا و کارتون های جدید با این انیمیشن های قوی کجا !! واقعا چقدر تفاوت است بین " لک لک ها ................. " و کارخانه ی هیولاها و شرِ ک و ....

جدیدا کارتونی تماشا کردم به اسم "Braeve" ، داستان پرنسسی شیطان و بازیگوش که نمیتوانست مانند مادرش یک خانم با شخصیت و یک ملکه ی با تدبیر باشد و زمانی که پای ازدواج و خواستگار به میان امد برای منصرف کردن مادر از ازدواجش ، به کمک جادوگری قصد تغییر عقیده مادر را می کند که جادوگر مادرش را به خرس تغییر می دهد ! . این قسمت کارتون برایم جالب بود که مادر هنوز متوجه نشده بود خرس شده و روی دیوار سایه اش را میبیند ومیترسد  و برای حمایت از دخترش به سمت او رفته و دستش را جلوی دختر حائل میکند تا از او حمایت کرده باشد که متوجه دستها و صورتش شده و ... دیدم هنوز در میان سازندگان کارتون ها این احساسات غریزی و فطری بدون تغییر مانده و هنوز نتوانسته اند استفاده ی ابزاری از این نوع احساسات فطری داشته باشند . دیدن این کارتون باعث شد انگیزه ام برای دیدن انیمیشن بیشتر شود و ببینم هدف سازندگان این انیمیشن ها چیست و چه حرفی برای گفتن دارند ؟

کارتون بعدی به نام "  hotel Transylvania " داستان پدری دراکولا بود که دختری داشت که به هنگام مرگ همسرش که بدست انسانها صورت گرفت ! به او قول داده بود از دخترش حمایت کند و به همین منظور هتلی ساخته بود بنام هتل ترانسیلوانیا که درآن از انواع و اقسام هیولاها دعوت شده بود برای تولد دخترش شرکت کنند و مدام تاکید بر این بود که انسانها افرادی شرورند و هیولاها به خاطرشان باید در سایه زندگی کنند تا به انها اسیب نرسد !!! ، اما در اینجا نیز بحث حمایت از فرزند نادیده گرفته نشده ...

 

کارتون سوم به نام " monsters aliens " داستان جنگ هیولا ها با موجودات فضایی بود . داستان دختری معمولی که  روز عروسی اش شهاب سنگی به محلی برخورد میکند که او در ان قرار داشته و ماده ای وارد بدنش می شود که  او را به غولی مبدل ساخته و سازمان فضایی و ارتش امریکا او را محبوس نموده و مانند سایر اکتشافات و اختراعاتی که داشته اند از او به عنوان هیولا برای نجات بشریت و زمین از دست نابودگران فضایی !! استفاده می کنند و در ان حتی رئیس جمهور امریکا را فردی صلح طلب نشان میدهد که ابتدا قصد صلح با موجود فضایی را داشته و بعد از اینکه مورد حمله ی او قرار می گیرد دستور جنگ میدهد .


انقدر زیبا و مهیج و البته با برنامه دست به ساخت انیمیشن هایشان میزنند که واقعا می مانی که چگونه دارند روی افکار بچه هایمان کار میکنند ...


پنجشنبه حرم امامزاده صالح علیه السلام بودم و مداح در مدح حضرت فاطمه برنامه اجرا میکرد . اگر نمیدانستم تولد حضرت است های های گریه میکردم . تاسف خوردم از این که نمیتوانیم برنامه ی حتی در شادی ها یمان داشته باشیم . آن وقت برنامه ریزی برای ظهور حضرت خواهیم داشت ؟

به یاد حسین حسین کردن ها و عزاداری هایمان افتادم .حسین حسین کردن ها ، روضه ی حضرت زهرا گرفتن ها ، به یاد خدا و ائمه بودن ها ، همه و همه چون زرهی خواهند بود که ما را از شر دشمن در امان نگاه میدارد ولی با زره فقط میتوان دفاع کرد .برنامه  گرفتن از زندگی انان خود مستلزم کاری بزرگ است . باید مهارت اموزی کنیم . و باز برای اموختن مهارت باید خود ماهر شده باشیم .

چگونه است که با داشتن دستورات زیبای زندگی که در جای جای کلمات امامانمان در دعاهایشان امده ، توان بهره برداری را نداریم ؟

چرا عقب مانده ایم ؟ چرا از جوانان توانمندمان استفاده نمی شود ؟ چرا نیروهایمان را سازماندهی نمیکنیم ؟ چرا ما انیمیشن های خوب به دنیا صادر نمی کنیم ؟ کجای کار خراب است ؟ چه کسی آب به اسیاب دشمن میریزد ؟ دل امام مان را چه کسی می شکند ؟ نکند من و ما هم از آن دسته باشیم ؟!!! ...

چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم ، خانه اش ویران باد .... 

  • خانم معلم

این روزها ...

خانم معلم | جمعه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۳۰ ب.ظ | ۷ نظر



این روزها ، خبر کشته شدن انسان های بیگناه را در تلویزیون میبینم و می شنوم . چه آنها که در اثر حوادث طبیعی خانواده ی خود را از دست داده اند و چه آنهایی که بدست بنی آدم بی خانمان گشته اند . قیافه ی دختر بچه ی مظلومی که در بغل مردی است تا به بیمارستان برده شود  و خانه هایی که خراب شده به یادت می آورد خرابه و ویرانی و اسیری را ، دختر بچه ی منتظر ِ پدری را ... هیهات از این بنی آدم که اعضای یکدیگرند ...


این روزها حج رفتن علاوه بر پول داشتن ، دل هم میخواهد . باید خیلی دل داشته باشی که کنار بقیع بروی و از پله هایش هم نگذارند بالا بروی و چشمت هم اجازه ی دیدن و سخن گفتن از راه دور با ائمه ی غریب بقیع را نداشته باشد ، دل میخواهد که به حرم پیامبر پا بگذاری و نگذارند نزدیک حرم شوی و نماز بخوانی ، دل میخواهد مدینه باشی و نتوانی یک کمیل دست جمعی بخوانی ، دل میخواهد که مدینه بروی و بگویی شیعه هستی ...


این روزها انسانها را به جرم مسلمانی و شیعه بودن می کشند ، اما دنیا بی تفاوت فقط نگاه میکند ،  مگر خون ِ آن  دونده ی ماراتون آمریکایی از خون ِ ان دختر  بچه ی شیعه ی پاکستانی رنگین تر است ؟! به چه جرمی باید فاکس نیوز خواستار کشتار مسلمانان بعد از این بمب گذاری باشد ؟ گرچه هر جنایتی از دید ما محکوم است ، اما مگر کسانی که در سوریه و غزه و بغداد و بحرین و افغانستان و پاکستان ومیانمار کشته شدند انسان نبودند ؟! امریکا مرگت باد ...



اما این روزها صحبت از انتخابات است و شرایط نامزد های ریاست جمهوری ، این روزها می گویند با کسانی که از اموال دولتی برای تبلیغات کاندیدایی استفاده کنند برخورد قانونی می شود ! مگر در مملکت اسلامی ، در ملا ء عام ، میشود این کارها را برای خدمت به مردم ، به عنوان ریاست جمهور انجام داد ؟!!


در ایام فاطمیه از سخنرانان می شنیدم دعا می کردند و از مردم می خواستند که به کسی رای دهند که پیرو ولایت باشد و از سر ِ نفس ِ خویش سخن نگوید ! و هر آنچه خود میپسندد انجام ندهد ، به راستی مردم چگونه از میان این همه ظاهر فریبان باید معتقد واقعی به رهبری را بیابند ؟! ...


این روزها بازار فریب و نیرنگ و ریا فراوان است ، این روزها همه در پی خدمت به مردمند !!!! ، حقوقها را 25 درصد !!! افزایش داده اند و نرخ تورم در بازار همچنان رو به صعود است و هیچ نظارتی بر فروش کالاها نیست ، افتخارمان پیشرفت در فن آوری هسته ای است و اما نرخ آزمایشاتی که باید با این علم صورت گیرد سر به فلک می کشد و باید بمیرد آنکه ندارد و نمیتواند بپردازد ! ...


این روزها در مترو خانم های مسن فروشنده زیاد میبینم . کسانی که حتی توان بلند کردن اجناس خود را نیز ندارند . اینها آنجا چه می کنند ؟ مگر نباید انها در کانون ِ گرم خانواده ، میان فرزند و نوه هایشان باشند ؟ مگر نباید نوه ها در آغوش انان بزرگ شوند تا برایشان از آنچه دیده و شنیده اند بگویند ؟ مگر نباید  برای دخترها و عروس هایشان به هنگام ِ بیماری و ضعف ، دستور گیاهان دارویی را بدهند ، آخر اینها در مترو چه می کنند ؟!!!


این روزها میبینم تعداد مستمندانمان روز به روز بیشتر می شود ، و تعداد افرادیکه کمک میکنند روز به روز کمتر ، چرا که میگویند چراغی که به خانه رواست .... و شاید حق داشته باشند !


امروز وقتی دعای ندبه می خواندم باز رسیدم به این فراز از دعا که ،


أَیْنَ طَامِسُ آثَارِ الزَّیْغِ وَ الْأَهْوَاءِ أَیْنَ قَاطِعُ حَبَائِلِ الْکِذْبِ [الْکَذِبِ‏] وَ الافْتِرَاءِ أَیْنَ مُبِیدُ الْعُتَاةِ وَ الْمَرَدَةِ أَیْنَ مُسْتَأْصِلُ أَهْلِ الْعِنَادِ وَ التَّضْلِیلِ وَ الْإِلْحَادِ أَیْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِیَاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدَاءِ أَیْنَ جَامِعُ الْکَلِمَةِ [الْکَلِمِ‏] عَلَى التَّقْوَى أَیْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِی مِنْهُ یُؤْتَى أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیَاءُ أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَیْنَ صَاحِبُ یَوْمِ الْفَتْحِ وَ نَاشِرُ رَایَةِ الْهُدَى أَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَ الرِّضَا، ...


کجاست محوکننده آثار انحراف و هواهاى نفسانى،کجاست قطع‏کننده دامهاى دروغ و بهتان،کجاست نابودکننده سرکشان و سرپیچى‏کنندگان،کجاست ریشه‏کن‏کننده اهل لجاجت و گمراهى،و بى‏دینى کجاست عزّت‏بخش دوستان،و خوارکننده دشمنان،کجاست گردآورنده سخن بر پایه تقوا،کجاست در راه خدا که از آن آمده شود،کجاست جلوه خدا،که دوستان به سویش روى آورند،کجاست آن وسیله پیوند بین‏ زمین و آسمان،کجاست صاحب روز پیروزى،و گسترنده پرچم هدایت،کجاست گردآورنده پراکندگى‏ صلاح و رضا، ...

 

کجایی امام ِ من ! ...

کجایی که میبینی و نمیبینمت ...

چشم به راه توئند تمامی مستضعفین عالم ، تنها تویی که راه نجاتی ، بیا ...

  • خانم معلم

یک روز ، خیابان بهار

خانم معلم | جمعه, ۲ فروردين ۱۳۹۲، ۰۸:۱۶ ق.ظ | ۱۳ نظر



خیابان بهار هم نزدیک عید که می شد مانند همه ی مراکز خرید ، پر از جمعیتی بود که می خواستند برای بچه هایشان لباس بخرند . او هم به علت مشغله ی کاری نتوانسته بود زودتر این کار را انجام دهد و حالا مجبور بود شب جمعه ی آخر سالی دست زن و بچه هایش را بگیرد و راهی انجا شود . چیزی که هیچ وقت دوست نداشت . مخصوصا این خیابان و این زمان را ...


یکساعتی بود که راه می رفتند .مثل لشکر شکست خورده از هم جدا شده بودند . او که محمد شش ماهه اش را بغل کرده بود در انتهای قافله ، دخترش مریم به همراه مادرش کمی جلوتر و مهدی پیش قراول این خانواده در پیاده رو در حرکت بودند .


پشت ویترین مغازه ها انقدر شلوغ بود که نمی شد درست ایستاد و چیزی تماشا کرد . حوصله ی شلوغی را هم نداشت . یادگار جنگ در کمرش هم گهگاه خودی نشان میداد . دکتر گفته بود نباید بار سنگین بلند کند و به کمرش فشار بیاورد . دختر به سمت پدر برگشت . نگاه پدرانه اش را به قد و بالای دختر انداخت . چه قدی کشیده بود و با چادر چه کشیده تر مینمود . در حال حظ بردن پدرانه بود که صدای غر غر دخترش این لذت را از او گرفت " اینجا که اندازه ی من چیزی ندارن . شما همش به فکر پسراتون هستین ! " . راست می گفت . برای دختر 14 ساله در این خیابان لباس مناسبی پیدا نمی شد . گفت : " کمک کن مادرت برای این دو تا یه چیز مناسبی پیدا کنه فردا خودم و خودت میریم هر جا تو بگی برات لباس می خریم . " دختر از اینکه پدر تا این حد درکش کرده بود خوشحال شد و با شادی سمت مادر رفت . خانمش برگشت سمت او . با ایما و اشاره به او رساند که همانجا ایستاده است . کنار درخت ، نزدیک جوی آب ایستاد . به درخت کمی تکیه داد . محمد روی شانه اش خوابیده بود . شیر خشک حسابی پروارش کرده بود . یه پسر تپل مپل و خوردنی شده بود . سنگینی اش را سمت راست بدنش حس میکرد . کمی جابجایش کرد درد کمرش زیاد شد . یاد ترکش افتاد . همین درد مقدمه ای شد تا حالا که انجا بیکار ایستاده بتواند فکر کند که او کجا و اینجا کجا ...



تازه از جبهه برگشته بود . دختری را دیده بود و بنا بود به خواستگاری اش برود . تلفنی قرار گذاشته بودند ساعت 11 روز جمعه ، قبل از نماز ، اول خیابان بهار، سر انقلاب همدیگر را ببینند و صحبت کنند . میدانست نباید اینگونه پیش میرفت . اما دلش اجازه ی فکر کردن شرعی و منطقی به او نداده بود . در دلش هزار بار خواسته بود این رابطه را کنسل کند ولی هر بار نتوانسته بود. عشقش به داشتن ِ او انقدر زیاد بود که همیشه توجیه می کرد منکه از سر ِ هوا و هوس نیست که او را میبینم . بناست ازدواج کنیم . آمد. مانند همیشه محکم و با صلابت . دستش مثل همیشه از چادرش بیرون بود و ازادانه حرکت می کرد . انگار نوع راه رفتنش با بقیه فرق میکرد . انگار همه چیزش با بقیه ی دختر هایی که دیده بود فرق میکرد . همین او را برایش خواستنی تر کرده بود . یکساعتی تا نماز مانده بود . از بهار به سمت سمیه حرکت کردند . اکثر مغازه ها بسته بودند . تک و توکی سیسمونی فروشی باز بود . با دیدن بعضی لباسها دختر غش و ریسه می رفت و چقدر دلش میخواست که روزی با او ....

 


صدای مهدی او را به خود آورد . " بابا بابا بیا مامان کارت داره " . به سمت مغازه ای که مهدی اشاره می کرد رفت . وارد مغازه شد . میانِ جمعیتِ داخل مغازه دنبال همسرش می گشت که ناگهان ...

نه ! امکان ندارد . بند دلش پاره شد . دستش سست شده بود . قلبش تند تند میزد . ناخود آگاه رویش را برگرداند تا وی او را نبیند . انگار بچه اش روی دستش سنگینی می کرد . آن بچه ها ، آن مرد ...

طاقت نداشت ، نتوانست تحمل کند سریع از مغازه خارج شد . 20 سال گذشته بود و هنوز ...

 

 این درد ِ لعنتی ...



جمعه نوشت : 


سر ِ یک سفره نشستیم که قلبش خسته است 

غنچه ی یاس علی در وسطش بنشسته است 

آه ... دست ِدلم امسال به شادی نرود 

باز انگار غمی دست ِ علی را بسته است 

کاش امسال کسی پسته ی "خندان " نخورد 

خنده از روی لب ام ابیها رسته است 

کاش امسال بیایی و بگویی به همه ،

راز آن سینه که از ضرب لگد ...


شاعر : "حنیف منتظر قائم "



« عید شما مبارک »


سال نو را خدمت همه ی دوستان تبریک عرض میکنم . از خدا برای همه ی مردم سالی پر برکت آرزو دارم . امیدوارم که در پناه خدا و نظر اهل بیت همه سلامت و دلشاد باشید . امیدوارم بچه مجرد های کلاس زودتر سر و سامون بگیرند ، بچه متاهلای کلاس که هنوز بچه ندارن زودتر بابا و مامان بشن ، یه کم بزرگترا عروس دارو داماد دار بشن ، یه کم بزرگتر ترا نوه دار بشن و همه با دلی خوش برن مسافرت مخصوصا کربلا و خانه ی خدا ...

امیدوارم همه از منتظران باشیم ...

خیلی خیلی التماس دعا 

  • خانم معلم

قرار

خانم معلم | جمعه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۲۴ ب.ظ | ۱۲ نظر


 

از دانشگاه تا خانه بد مسیر که بود  ولی سه شنیه ها که تا ساعت 6 کلاس داشت و ماشینی مخصوصا در فصل زمستان پیدا نمیشد ، وضع بدتر هم میشد . مادرش به خاطر ِ او سه شنبه ها از خانه دنبالش می امد و این اطمینان خاطر اغلب باعث میشد که او هم هنگام برگشتن از کلاس با فراغ بال بیشتری سراغ مادر بیاید !

این هفته مادر وقت دکتر داشت . دوبار تماس گرفته بود که ، دیر نکنی ها !!  وقت دکتر دارم . در آخرین لحظه از آخرین ساعت های کلاس یادش افتاد که جزوه ی دوستش را که به امانت گرفته بود و باید کپی میگرفت هنوز دستش مانده . سریع سراغ ِانتشارات دانشگاه رفت . تقریبا تمام ِ راه را تا آنجا دوید ولی متاسفانه چندین نفر قبل از او انجا ایستاده بودند . از دو نفر اجازه گرفت و زودتر کارش را انجام داد . با این حال وقتی به ساعتش نگاه کرد  عقربه ها چیز ِ دیگری میگفتند ! . دوان دوان به سمت ِ محل قرار شان رفت . مادر نبود . خواست به مادرش زنگ بزند که دید دو میس کال و یک پیامک دارد . هر سه از مادر بود . تازه یادش افتاد که گوشی اش را بعد از کلاس ازحالت بی صدا خارج نکرده بود .

پیام مادر این بود : « آمدم ،  .....

 

 

اگر شما به جای آن مادر بودید برای فرزندتان چه پیامی میگذاشتید ؟!!!

 

 

جمعه نوشت :  آقا جان !

انتظار ندارم با بدقولی هایم ، همچنان با من همان باشی که با عاشقانت هستی اما میدانم بزرگواری آن خاندان بیش از این کوته نظری های ماست . شاید دیر سراغت بیاییم ولی به خاطر خودمان هم که شده می آییم . کمی بیشتر برایمان صبر کن تا این کودکان سر به هوا کمی عاقل شوند !!!

  • خانم معلم