تدریس انتظار :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


تدریس انتظار

خانم معلم | جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۰:۳۸ ق.ظ | ۴۷ نظر

بهم زنگ زده بود روز معلم رو تبریک بگه بعد کمی صحبت بهش گفتم با بچه ها و همکارا و توی وبلاگ یه پیشنهادی دادم که" تاثیر گذارترین معلمی " که یادتونه رو بنویسین ، چرا هیچی ننوشتی ؟ گفت نوشتم ولی سارا گریه کرد دیگه نشد بقیه اش رو بنویسم  همه اش پرید ....

گفتم خوب حالا بگو!

 گفت : کلاس پنجم یه معلم داشتیم همه کاره بود ! ....شمشیر زنی بلد بود ، آشپزی بلد بود ، خیاطی بلد بود و دیده بودیم همه کاری میکنه ..... بهش گفتم آقا !! چرا شما همه چی بلدین ؟ ! .... گفت : به خاطر امام زمان !!!

گفتم : واسه چی ؟ !! .... گفت : که اگه امام زمان بیاد و بگه آشپز میخوام بگم من .... اگه بخواد کسی براش یه جایی حرف بزنه ، بگم من ، اگه قرار باشه کسی براش شمشیر بزنه بگم من .....

ناراحت اومدم خونه .... دیدم من هر کاری بکنم بازم از اون عقبم ، نمیدونستم باید چکار کنم ،گریه کردم و به امام زمان تو همون حال و هوای بچگی گفتم من نمیدونم باید چکار کنم ، اما تو اگه خواستی کاری بکنی اول تو دل من بیانداز تا من برم اون کار رو برات انجام بدم و اگه نتونستم خودت انجامش بده و تا امروز رو قولم هستم ....

 

و این شد اون بسیجی که براتون ازش گفته بودم ..... راز آماده بودنش برای انجام هر کاری رو بعد سالها به من گفت .....

 

اون معلم انتظار رو یاد شاگردش داد .....

                                                  ما چقدر آماده ایم برای اومدن امام زمان !!!

 

  • خانم معلم

نظرات (۴۷)

سلام و خدا قوت
خیلی اتفاقی به وبلاگ شما اومدم و خیلی از این اتفاق خوشحالم شما هم سری بزنید و حتماَ نظر بدهید امیدوارم بتونم بیشتر به شما سر بزنم.
یا علی
پاسخ:
چشم ...به زودی انشالله
به نام حق
سلام
مطلبتون خیلی جالب بود و همچنین آموزنده
یا علی
پاسخ:
ممنونم
سلام
خدا کنه در خیل منتظرین واقعی باشیم.
پاسخ:
الهی امین
سلام خانم معلم عزیزم دلم براتون یه ذره شده بخداااااااااااااااا
داشتم با خودم میگفتم خدا کنه شما پست امروزتون را صبح بزنید چون من بعداز ظهرای جمعه نمیتونم بیام
خوشحال شدم که دیدم پست جدیدتون را الان زدین
امروز خوبم ،برام دعا کنید
پاسخ:
امیدوارم همیشه خوب باشی ....سعی کن برای هر چیزی خودت رو خیـــــــــــلی اذیت نکنی همون یه ذره کافیه !!!!!
خدا کند که مرا با خدا کنی آقا
ز قید و بند معاصی جدا کنی آقا
دعای ما به در بسته میخورد
ای کاش !
خودت برای ظهورت دعا کنبی آقا
(مهدی جان به انتظار نشستن ،خطای ما بود
به انتظار شما باید ایستاد)اللهم عجل لولیک الفرج
پاسخ:
وااااای که چقدر از خیلی ها عقبیم در انتظار !!!!!
  • زینب سادات ~~~> زیر یک سقف
  • تاثیر معلم رو می بینی ؟!
    پاسخ:
    من دیدم ...شما میبینین ؟ ..... من کاری نکردم ....شما ؟!!!!
    سعید
    پاسخ:
    خدا شفاعتشون رو شامل حال ما بکنه انشا الله
    لطفا شعار ننویسید!!!!!!!!!!
    پاسخ:
    چشم .... کجا ؟ !!! روی دلها ؟ !!!
    سلام خانم معلم من به راستی نتوانستم متوجه عقاید شما شوم بر خلاف بقیه شما همه ی نظر ها را در وبلاگتان ازادانه مینویسید و این کار را سخت میکند ولی شمامیتوانید خودتان بگویید که طرز فکر شما چگونه است بسیجی واقعی همه هستیم
    من هم بسیجی واقعی هستم راستی نمیدانم ما چه قدر اماده هستیم اما میدانم اگر بیاید از او نمیترسیم چون که امید ما است خدانگهدار
    پاسخ:
    امیدوارم همه بسیجی باشیم و همه آماده
    سلااااااااااااام
    چقدر جالب!

    چه ادمایی پیدا میشن
    اینا رو مینویسین ما هی خجالت بکشیم؟
    حالا کاشکی خجالتم میکشیم تاثیر داشته باشه

    وای وای یه مدتیه من روم نمیشه به آسمون نگاه کنم
    .........................................

    به شاهین: یه حرف حتا اگر از طرف زننده شعار هم باشه
    اما احتمال بره روی یک نفر تاثیر مثبت داشته باشه باید زده بشه
    این حرف ها برای شمایی شعاره که به هیچی اعتقاد نداری
    ........................................
    وای خدا من چقدر باید از دست این شاهین های بی کله حرص بخورم
    پاسخ:
    حرص نخور عزیزم ... اینا در مقابل چیزهایی که باید براشون حرص خورد هیچ اند ....
    دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
    گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی
    دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
    گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی
    شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
    به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی
    درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
    نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی
    از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
    نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی
    دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
    مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی
    بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
    بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی
    ..........................
    یکی برام نوشته بود نمیدونم اسم شاعرش رو
    پاسخ:
    دستت درد نکنه قشنگ بود
    ئه،خانم!
    قبول نیست،اون کامنت اولی رو من نگذاشتم ابجی ما گذاشت!و جالب اینه که تازه الان پاشده اومده به من میگه از طرف شما برای خانم معلم نظر گذاشتم،



    واقعاً چنین معلمی هم هست؟!




    حالا به جای شمشیر بازی تیر اندازی یاد می گرفت بهتر نبود؟!
    پاسخ:
    بعد ترش : مهم این نیست چه ورزشی رو یاد می گرفته ، شنا هم بد نبود !! ولی مهم اینه که اماده ی هر نوع خدمت رسانی بوده ، مم حسین خان !!!!
    سلام در وبلاگ شما همه نوع نظر است این خیلی خوب است بقیه جاها همه اش نظرات خودشان را میگذارند یعنی بقیه را حساب نمیکنند خدانگهدار
    پاسخ:
    محمد کمی بی انصافی نمیکنی ؟ بچه هایی که حد اقل اطراف من هستن اینطوری نیستن من نمیدونم شما از گروه انسانهایی صحبت می کنی ....
    سلام
    واقعا خجالت کشیدم وقتی مطلبتون رو خوندم.واقعا ما برای امام زمانمون چیکار میکنیم؟وقتی به ته قضیه نگاه کنیم میبینیم که ما فقط حرف میزنیم و اصلا از عمل خبری نیست که اگه اینطوری بود خیلی وقت پیشها 313 نفر کامل میشدن و اماممون ظهور میکرد
    وای به حالمون
    پاسخ:
    خجالت کشیدن مخصوص شمای تنها نیست ..منم وقتی شنیدم خجالت کشیدم ... کسی که این مطالب رو برام تعریف کرد شاید نزدیک سی سال داشته باشه ...اما یه مخلص واقعیه .... تا کسی نبینه اونو نمیتونه درک کنه من چی میگم .... همه جا هست ، هر جا نیازی به حضورش باشه ، بی دعوت و بی تکلفی ...
    سلام
    ما منتظریم یا خود آقا؟
    او که آماده است.
    پس او منتظر است ما آماده شویم.
    ..
    پاسخ:
    از جهتی او منتظر است ... و از جهاتی بیشتر ما منتظریم ....
    سلامی دوباره به خانم معلم عزیز دلم
    امیدوارم که بهتر باشید
    راستش اسم خودمو بیشتر دوس دارم و ترجیح میدم با همون اسمی که از اول براتون کامنت میذاشتم کامنت بزارم ...
    من یکی که جزو منتظران امام زمان نبودم و نیستم ! و این جای تأسف و خجالت و شرمندگی داره ، به نظر من ...
    فقط هر وقت میخوام دعا کنم میگم کاش امام زمان بیاد . اما بیاد به امید کی و چی ؟! نمی دونم ...
    فقط دلم نمیخواد کاری بکنم دل امام زمانو بشکنم و خدا رو ناراحت کنم ...
    خوش به حال منتظران واقعی ای چون شما و شاگردی که درس انتظار رو از معلمش یاد گرفت ...
    پاسخ:
    اتفاقا منم هیچ شباهتی به منتظران ندارم ولی دلم می خواد جزء شون باشم .... عین اینایی که الکی خودشون قاطی بعضی چیزا می کنن .... ما هم همینطوریم .... ولی کم کم باید سعی بکنیم دیگه ، نه ؟ !!!
  • تازه به دوران رسیده
  • استادمون میگفت بعضی ار علما قدیم شب ها که میخوابیدند زیر بالشتشون شمشیر میزاشتند که اگر امام زمان صبح ظهور کرد اماده باشند.
    اما ما چی؟ به قول شاعر فقط نشستیم و گفتیم خدا کند که بیایی
    پاسخ:
    ما کلامی فقط مبارزه می کنیم !!!!! حال شمشیر و خون و خونریزی رو نداریم !!!!!!!!
  • مساله این است
  • خب تا به حال انصافا اینجوری ش را دیگه ندیده بودیم !
    خدا به اخلاص این آدم ها هم که شده به ما یه نمه اخلاص عطا کنه.
    پاسخ:
    من اگه مادرتون بودم و یا حتی معلم تون به وجودتون افتخار می کردم .... دیروز توی محیط فامیل داشتم از بچه های وب تعریف می کردم ... که همه ریختن سرم که خوبه تو هم با این بچه های وبلاگت انقدر پزشون رو بهمون میدی !!! ولی بخدا ، به همون خدایی که همه می پرستیم از اینکه مملکتم چنین جوونهایی داره به خودم می بالم .... خدا حفظ تون کنه هم برای خانواده و هم برای جامعه و اون گوشه کنارا ، هم برای ما !
    هر کس که هوای دوسـت در سر دارد/شمشیر نه! قلب خویش را بردارد
    در سنت شیعه نیست حتی به نماز /که دست به روی دست خود بگذارد.
    اول سلام
    دوم اینکه انتخابتون راجع به گذاشتن چنین پستی خیلی حسن بود.
    سوم این که..... هیچی بیخیال بعدا میگم.
  • مساله این است
  • تو رو خدا دیگه از ما تعریف نکنید که از خجالت چند کیلویی آب کردم.

    کلا شما معلم ها عادت دارید دانش آموزان تون رو خوب ببینید. به جون مم حسین راست می گم.
    پاسخ:
    خجالت کشیدن به شما اصلا نمی یاد !! .... همون یاح یاح یاح بکنید بهتره ..... ضمنا مطمئن باش همه ی دانش اموزان یه جور نیستند ..... مثل طیف رنگ می مونه شدت و ضعف داره ولی بی رنگ نداریم ....
    بانوی یاس ها!

    کهکشان آسمان تو بی انتهاست

    کهکشانی پر نور با دوازده ستاره....
    پاسخ:
    ممنون
    اجازه خانوم سلام
    چرا هی از این داداش مسئله دارمون تعریف میکنید بعد کنارش هیچ اسمی از ما نمیارید؟
    خب بعد میگید چرا با بالش میزنی تو سرش
    نکته ی بعد اینکه امروز کنفرانس دادم اما دلم میخواد بشینم گریه کنم
    اون همه زحمت کشیدم براش پاور پوینتم مثل فیلم کوتاه شده بود از بس قشنگ و حرفه ای جذاب بود (کسی که کلی از کار خودش حال کرده) اما بهم Bداد
    اونوقت به اونایی که رفتن اون بالا فقط رو خونی کردن داد A+
    بعد یه اتفاق دیگه هم افتاد که تو کامنت بعدی میگم!
    از بس حرصم در اومدم میخوام بگم اینجا ابروشو ببرم
    پاسخ:
    از این اتفاقها برای من خیِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِلـــــــــــــــــــــــــــی زیاد پیش اومده .... ساخت پاورپوینت در برابر روزهایی که من به خاطر بودن در کنار یک کیس برای درس روانشناسی گذروندم و توی تمام حالات کنارش بودم و با خانواده و دوستان و دکترش مصاحبه داشتم ..... اون وقت به من با این همه کار داد 16 ( از کمترین نمره های دوره ی کارشناسی ام ) و به کسی که فقط نشسته بود و داستان تعریف کرده بود داد 18 .... یه عالمه دیگه هم دارم که برات تعریف کنم ..... یادت نمیره ولی بی تفاوت میشی نسبت بهش ...سخت نگیر .... معدل کارشناسی ارشد من 32/18 است .... هیچ فرقی بین من و اونی که معدلش 13 بود نیست ..... الکی دنبال نمره نباش ..... مهم اینه که از درس چقدر " درس " گرفته باشی .... من کارکردن با یه کیس رو یاد گرفتم ولی اون قصه نویسی رو تمرین کرد ...
    یه دختر و پسر داریم تو کلاسمون که اینا زن و شوهرن با هم
    بعد امروز ما بخاطر این فضای سبزیا مجبور شدیم کلاسمون رو عوض کنیم
    بریم یه کلاس دیگه که نه در داشت نه پنجره داشت نه سیستم داشت نه دیتا!
    خلاصه یه پایه و دیتا پروژکتورو غرو غراضه دادن بهمون گفتن برید با همون سر کنید و
    صداتونم در نیاد. منم که نیدونستم این پایه بی صاحابشو چه جور وصل کنم رفتم به یکی از پسرای کلاس خودمون (ورودی خودمه. اون زن و شوهره و کلا بچه های کلاس منابعمون یه ترم بالاتر از ما اند) گفتم بیاد برام وصلش کنه
    طفلی اومد کلی این ور اونورش کرد و بند کیفشو باز کرد اونو اویزون کرد(ببینید ما چقدر بدبخت بی امکاناتیم) و اخرش که کلی دوتایی داشتیم خوشحالی میکردیم دیدیم کلاس پریز برق نداره...
    پاسخ:
    واااای .... نه دیگه از این اتفاقها برام نیفتاده بود ........... ( ایکون کسی که داره غلط میزنه رو زمین از خنده )
    خلاصه من رفتم اموزش و کلی سر مسئول اموزش با مهربونی هوار کشیدم که این چه وضعشه و اینا پایه پرده ی پروژکتورمون شکسته بود تازه میله هم نداشت که آویزونش کنیم و گفتم با بند کیف نگهش داشتیم اونم منو شوت کرد پیش آچار فرانسه دانشگاه!
    گفت من نمیدونم به منچه!!!! برو به اقای کمالی بگو! بعدشم یه قسمت خاصیشو به من کرد.
    خلاصه ما موندیم اون وسط که دِ بیا حالا آقای کمالی کیه این وسط(اصلا به این توجه نکنید که من تقریبا دو ساله تو اون دانشگاهم اما فامیلی هم کلاسیامم حتا نمیدونم چه برسه خدمه ی دانشگاه)
    خلاصه دیگه ما برگشتیم تو کلاس در حالی که دستامون رو زمین کشیده میشد
    (داستان اون دوتا الان شروع میشه)
    پاسخ:
    از اون جا که قسمت خاصیشو بهت کرد خیلی خوشم اومد ( بازم همون آیکون ادامه داره منتها شدید تر )
    بعد من اومدم سر کلاس و بلند گفتم این اقای کمالی کیه؟
    بعد اون آقاهه که با خانومش سر کلاسمونن
    گفت من میدونم کیه
    بنده خدا بلند شد رفت دنبالش. منم با یه لبخند معمولی ازش تشکر کردم
    (موقعیت زنش نسبت به ما: نشسته بود ته کلاس دقییقا رو بروی من)
    بعد طفلی بدو بدو از این سر حیاط به اون سر دنبال اقای کمالی نادر!
    خلاصه پیداش کردو اوردش که پریز درب و داغونه ما رو درس کنه!
    بعد به اقای شوهر هم گفت که بره اون سر کلاس و برق وخاموش کنه
    در حین رفتن آقای شوهر از این سر کلاس به اون سر کلاس
    یه هو زنش برگشت گفت اقای جعفری شما زیاد تلاش نکن
    بعد حالا نمیدونم شوهره نفهمید یا محلش نذاشت جواب نداد
    دختره هم شد یه گوله آتیش و شروع کرد لب و لوچه و چشم وابرو اومدن برا منبعد که شوهرش برگشت بشینه سر جاش دوست زنش بلند برداشت گفت آقای جعفری حالا شما نمیخواد اینقدر خودتو خسته کنی بشین سر جات
    بعدشم یه چشم و ابرو برا من اومد(کاسه داغ تر از آش)
    خلاصه منم واسه اینکه تو دهن دختره بزنم یه لبخند گله گشاد فرستادم تو صورتمو از اقای شوهر یه قدر دانی مشتی کردم
    هیچی دیگه تا آخر کلاس دختره با شوهرش قهر بود...
    پاسخ:
    دیگه دارم به دقت گوش میکنم داستان هیجان انگیز شد ....
    هیچی دیگه داشتم فکر میکردم من اگه زن بگیرم بعد زنم اینجور اداها برام در بیاره میرم سرش ده تا هوو میارم تا حالش جا بیاد دیگه از این غلطا نکنه!
    این نتیجه گیری اخلاقیش بود
    نتیجه گیری غیر اخلاقیش: من زن میخوام
    پاسخ:
    ای بلا نمرده ..... اینا همه رو گفتی که برسی به همون نتیجه ی اخلاقی !!!
    سلام خانم معلم گرامی
    خداقوت
    کاوسی هستم شاگرد تنبله ی کلاس وبلاگستان.
    ببخشید همیشه دیر سر می زنم و به خاطر تنبلیم عذرخواهی می کنم.
    خدا کند وقتی امد اگر زنده بودیم شرمنده ی ان امام عزیز نباشیم و خجالت زده ی مادر پهلو شکسته اش که این ایام ایام عزای اوست نباشیم. یار و سرباز او بودن پیشکشمان. الهم عجل لولیک الفرج.
    پاسخ:
    خدا واقعا ما رو شرمنده نکنه .....
    نه به خدا فقط اینا رو گفتم که بگم این همه این دختره ی زلیل مرده برا من چشم و ابرو اومد که استاده بهم نمره نده
    حالا کاشکی شوهرشم یه تیکه ای بود! همون به درد خودش میخوره
    ولی خدا وکیلی نتیجه ی اخلاقی که میخواستم بگیرم این بود:
    وقتی روی این جور رفتار های معمولی که هر کسی اگر بجای اقای جعفری (شوهر محترم)بود انجام میداد خانما گیر بدن اولا که اوقات خودشون الکی تلخ میشه دوما اینکه کلی توهین به شخصیت شوهره و اون بنده خدا(یکی مثل من) میشه
    خب حالا من کلا از زندگیشون محو میشم و اصلا برام مهم نیست که این دختره ی سرتق میخواد چجور باشه
    اما همین خانم محترم اینجور رفتاراش ادامه پیدا کنه واسه زندگی خودش بده!
    اون شوهرش تا کی نازشو میکشه؟
    هنوز نامزدن تازه است براش هی نازشو میکشه واین تحقیر ها رو تحمل میکنه
    4 روز دیگه این خانوم به این رفتار های زشت عادت میکنه اما آقا دیگ تحملش پر میشه و سوپاپ اطمینانش می پره
    بعد اونجا خر بیارو باقالی بار کن!
    من به این نتیجه رسیدم که اینقدر حساس بودن روی همسر خوب نیست
    (گرچه مرد جماعت رو باید بگیری 6 میخشون کنی)
    پاسخ:
    یا یه اتفاق این همـــــــــــــــــــــــــه درس گرفتی فقط مواظب باش یادت نره .... معمولا میگن مرگ خوبه واسه همسایه ...
    اجازه خانم مورد استفاده مرگ حقه واسه همسایه اینجا چی بود؟
    خانم اجازه ما خنگیم میشه بیشتر توضیح بدین؟
    پاسخ:
    یعنی حقیقتی رو قبول داریم ولی نه برای خودمون ....
  • حبابـــــــــــــــــــــــ
  • چقدر این دختره (همون مهدیه با لحن حرص در آوردن) از مردا طرفداری کرده!!!!
    انصافا که خوب درساشو می خونه!!!!!!!!!!!!1
    پاسخ:
    شما خیلی جدی نگیرید ... گاهی خودش نمیدونه این طرفیه یا اون طرفی .... فقط مواظب خودتون باشین .... کافیه کاراش خوب از پیش نره دیگه به هیچ کس رحم نمیکنه مرد و زن هم براش نداره ... گفته باشم !!!!

    ...............................

    اجازه خانم یه چیز دیگه رو هم دیشب یادم رفت بگم
    اونم اینکه دیشب نزدیک بود برم زیر اتوبوس
    کلی دستم سنگین بود وسط تقاطع اول خیابون سعدی یه فرورفتگی داره بعد پام پیچید(هنوزم مچ پام درد میکنه)
    اونجا یه اتوبوسه هم داشت از رو به روم میامد یهو دیدم دِ بیا اتوبوسه اومد تو حلقم
    چقدر جون آدم واسه آدم عزیزه هااااا اصلا نفهمیدم با اون همه بار چطور از جلو اتوبوس پریدم کنار من ولو شدم وسط زمین اتوبوسه فکر کرد باید بیاد بغلم
    تازه یه سوتی طلایی دیگه هم دادم
    واسه یک "عزیز تر از جان "می خواستم چیزی پست کنم کلی کتاب متاب بود
    سنگین بود(همون بار سنگین+ لپ تاپم که گفتم تو خیابون تلو تلو می خوردم=))) از خونه اومدم دیدم این دفتر پستی جلو خونه تعطیله (سندم K دارن دیگه 5 عصر تعطیلن) خلاصه گفتم خب میرم دفتر خدماتی میدون شهدا
    کلی نزدیک بود برم زیر اتوبوس و رفتم دانشگاه و هی از این ور بکش اونور تا آخر کلاس بدو بدو رفتم که نبنده دفتر پست
    حالا رفتم تو بسته پستی رو گرفتم آدرس فرستنده رو نوشتم یهو نگاه کردم دیدم آدرس گیرنده رو نیاوردم با خودم
    هیچی دیگه کما فی السابق با دستهایی یک مترو نیم اویزان از هر طرف و همونجور سنگین برگشتیم خونه
  • فرهاد شیرینم
  • خوش بود منتظران را طلب طلعت دوست
    عمر ان است که در شور طلب می گذرد
    پاسخ:
    هستین هنوز ؟ !!! ممنون از حضورتون .
    اجازه خانم
    سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام
    خیلی کش دار بود ،خوبید؟
    چرا زودتر سه شنبه نمیشه
    که چهار شنبه شه
    که شما بیان
    که منم
    بیام
    که شمارو ببینم#:-s

    این مهدیه چی گفته از خنده ترکیدم پشت سیستم
    پاسخ:
    دعا کن اتفاقی نیفته که نشه بیام .... نمیدونم چرا دلم بیخودی شور میزنه !!!
  • به مهدیه خانم
  • داستانهای دنباله دار مهدیه و دانشگاه .... دری دریم .....

    اای دختر سر به هوا ... معلومه داری چکار میکنی ؟ .... من یه بار خواستم بیام مشهد اون وقت باید تو مراسم ختم شرکت کنم ؟ !!! ..... اخه من چقدر حرص بخورم ....
    نگفتی بخوری به اتوبوس ، راننده بدبخت باید چقدر عذاب بکشه .... تعمیرگاه یه طرف !! پول دیه یه طرف ..... جواب بابا و مامانت رو چه جوری باید می داد .... حالا می گن دختر ما فرشته بود تو به این روز درش اوردی پول عمل جراحی زیبایی اش رو هم تو باید بدی ... مگه بینی اش این شکلی بود ...یه بینی داشت وای نگو ، چی بود ...سر بالا ، ظریف و ..... چشماش ، چشماش چی بودن ..... اینجوری نبودن که .... دستا و پاهاش ... هیکلش ... قدش ..... واااای چرا دخترمون این شکلی شده اصلا دخترمون عوض شده !!!
    خدا رو شکر به خیر گذشت معلوم نیست راننده کجا صدقه داده بود صندوقش درست و درمون بوده وگرنه .....
    خوش حواسی ات هم که عالمی داره .... میترسم چهارشنبه بیام مشهد نبینمت بعدش بگی من اومده بودم دم حرم منتظرتون !!! ..... مهدیه ....آهاااااااای مهدیه خانم ..... به هوش باش ... چهارشنبه که امتحان نداری ؟ !!! ..... از الان زیرش نزنی بیام منتظرت بمونم ها !!!
    به سمیه بگو بیاد مواظبت باشه ..... میترسم برات ....
  • به سمانه (اتاق دلم )
  • سلام خانمم
    ممنون که تشریف اوردین
    وارد خونه ات ( نه خونت !!!) شدم ولی ویروس داشت !!! نشد که بیام تو .... مزاحماتو رد کن تا بشه اومد خونه تون ....
    بازم ممنون از حضورت .....
    راستی چرا پیامت رو خصوصی گذاشته بودی ؟ !!!!
  • دست نوشته دانشجو
  • سلام خانم معلم عرض ارادت

    عالی بود ای کاش ما بتونیم منتظرای خوبی باشیم به علاوه اینکه یک دلخوش خوبی واسه اون امام باشیم
    پاسخ:
    انشاالله .......
    hi my teacher
    oh the cleaning is very hard
    today i was busy because i was cleaning the our hues and later we went to out and took photos
    yesterday i went in around the city there become very pretty and nice
    it's spring what think you?
    how is Iran? i think there is very hot and dry
    bring
    oh i forgot English now i write i think i forgot
    before i write very good
    because Sweden's language is Swedish it's very hard but i can write and speak it now
    but i forgot English
    ibye
    پاسخ:
    انتخاب رشته ات چی شد ؟ !!! تو که همش ددری ....
    اجازه خانم سلام

    من گفتم که اخرش با این حواس پرتم در اثر یک صانحه به رحمت ایزدی سلام میکنم
    منتها چون رحمت خان نامحرمه من بهش سلام نمیکنم چه معنی میده
    داداشام میکشنم به مرد غریبه سلام بدم (فردا همین داداشمون که جدیدا پا برهنه شده میاد شترق میزنه پس کله ام)

    بعد 4شنبه اگه امتحان الهی هم از اسمون نازل شه من میام حرم
    کلی غر غر کردم به امام رضا گفتم منو 4 شنبه باید دعوت کنی خونت
    این خانوم معلممون که نمیاد خونه ی ما
    تازشم اگه اتوبوسه زیرم میکرد خودشو اتوبوسش میرفتن رو هوا
    چون من تو هپروت بودم
    پاسخ:
    مهدیه دعا کن بتونم زود بیام .... نکنه یه چیزی بشه نشه بیام !! ( آیکون کسی که دلشوره داره و گریه اش در اومده )
    سلام . چرا از ایران خارج میشویم رنگ عوض می کنیم؟؟؟
    سلام و خدا قوت
    دوباره برگشتم تا برای امام زمانم یه چیزی بنویسم اونم تو این وقت شب.
    مهدیا
    تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
    حیف باشد که تو باشی و من اصلا به فکرت نباشم.
    چرا که فرمود :
    درد بی دردی علاجش آتش است.
    باز هم سر بزنید. منتظر نظرات سازندتون هستم.
    پاسخ:
    خدا و امام زمان ازتون قبول کنن
    ما از خدامونه به مقام شاگردی شما نائل شیم خانم معلم فقط بگم من کنار اون پابرهنه ی مسئله دار نمیشینم
    ...........
    لینک شدید.
    پاسخ:
    ما به یه هوالاول و الاخر نیاز داشتیم که بتونه از پس این پابرهنه ها بر بیاد .... راحت باش بشین کنار مم حسین خان ....ورودتون رو به کلاسمون خوش آمد میگیم کلهم اجمعین ......
    سلام هنوز همم نمیدانم مشاور بر.م دوباره
    خدانگهدار
    پاسخ:
    موفق باشی ....
  • ناصر عزیزخانی
  • دستش از گل چشمش از خورشید سنگین خواهد آمد...
    پاسخ:
    یه چیزی بنویسید ما متوجه بشیم !!! خیلی سخت بود .....
    میبینم که شاگرد جدید دارید
    سلام عرض شد

    بعد چیزه من همین الان بگم
    فردا نیاید بگید مرتب و منظم بشین شاگرد جدیده چیز بد یاد نگیره
    جای من تنگ بشه من برای ایجاد فضای باز ترفند های زیادی بلدم
    بی زحمت بشین اونور تر شاگرد جدیده جون
    بعدشم تازشم کنار داداش پابرهنمون خودم فقط میشینم. چونکه فقط اون بالش خورش ملسه
    و طبق قانون شتررررررق وشب و کابوس واینا فقط خودم باید بشینم پیشش
    پاسخ:
    اولا جا رو من تعیین می کنم نه شما !! ...بعدشم چه معنی میده اصلا دختر کنار پسرا بشینه ؟ !! ..... جناب ارمینه میاد جای شما ، شما میرین اون طرف کلاس سمت دخترا می شینین .... هم از بالش خوردنها در امونید ، هم پسر پابرهنه ی کلاسمون یه دوست نه چندان جدید پیدا می کنه که شاید از پابرهنگی درش بیاره و بگه بابا گذشت دوران پابرهنگی ، الان همه یه چیزایی پاشون می کنن حالا هر کی به وسع خودش .... بعدشم شاید این حسن آقای ما هم توسط ارمینه یه کمی متمایل به حرف زدن بشه و طلسم سکوت رو بشکنه .....
    وااااااااای چه چیز دیگه که الان بهش دقت کردم
    =))
    داداش ممدمون تو عکسم پابرهنگی بالقوه اش رو لو داده
    الان به فعلیت رسوندش=))
    عکسو ببینید
    کو جورابت بچه؟
    پاسخ:
    مگه تا الان متوجه نشده بودی ؟ این بچه اصلا پابرهنه بودن رو از اول دوست داشت .... هر کاری کردیم درست نشد که نشد ...اولش خیلی مسئله ساز بود !!! از اون حالت درش آوردیم ولی پابرهنگی رو دوست داره خوب ، میگه وارثان زمین اند !!! .... حالا کدوم زمین و کجا رو میگه نمیدونم ....شاید با جناب مرعشی های کرمان یه نسبتی داشته باشه می خواد زمین های اونجا رو به ارث ببره .. اینو دیگه باید از فاطمه خانم پرسید ....قبلنا یه سوالاتی تو این زمینه از فاطمه خانم پرسیده بود و توضیح بیشتری ازش خواسته بود .... ببینم می تونی ته و توی قضیه رو در بیاری یا نه ؟ برو از خود فاطمه بپرس !!!! ( آیکون آدمای فضول !!!)
    اجازه خانم از کدوم فاطمه بپرسم؟
    بعدشم ما کنار داداشمون نشستیم کنار غریبه که ننشستیم
    تازه ببینید
    من کنار داداش حسنم نشستم این داداش ممدمون بدوبدو کفش نپوشیده اومده تنگ ما
    بعدش تر هم (خصوصی میگم بعدش تر رو)
    پاسخ:
    بعدشم هر جور راحتی صداشون کن ... هیچ مانعی نداره !!! ... همون که خودت گفتی 7 - 8 سال که این حرفا رو نداره !!!!!!
    سلام
    خیلی قشنگ و آموزنده بود.نمی دونم چی گم.اما خیلی به دل نشست.
    التماس دعا یا علی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی