سفر مشهد (2)
موقع خداحافظی برای فردا صبح ساعت 8 قرار گذاشتیم ... گفتم می تونین بیداربشین ؟ سمیه گفت آره من زود بیدار میشم ولی مهدیه معلوم بود که شک داره ..... گفتم من از ساعت 2 میام حرم و تا صبح هستم .. خودتون می دونین .... قا شد به همون 8 صبح .... من رفتم سراغ هتلمون !!! و سمیه هم رفت خونه ی مهدیه اینا ....
ساعت 12 خوابیدم و خوشبختانه ساعت 2 تونستم بیدار بشم ... به همکارم که توی یه سوئیت دیگه بود اس ام اس دادم که بیدارشد و سریع راه افتادیم سمت حرم .... حرم تقریبا خلوت بود و تونستم بچسبم به ضریح ( همون مدلی که میچسبنون آدمو به یه شیشه کج و معوج میشه !!!) .... همچی چسبیدیم به ضریح که هی می گفتیم آقا جوون ما ولت کردیم تو هم ما رو ول کن خفه شدیم ..... خلاصه از دست جمعیت خلاصی یافته شده به مقر خودمون که کنار صحن بود برگشتم و مشغول خوندن نمازهایی شدم که قرار بود از طرف دوستان بخونم و .....ریا نشه نمازهایی دیگه !!! ..... اذان صبح شد و ما همونجا نماز صبحمون رو خوندیم ..... قبل از شروع نماز در ضریح رو بستن ، در همین موقع یه خانمی گریه کنان وارد شد و پرسید در رو باز نمی کنن ؟ گفتیم نه ؟ شروع کرد به گریه کردن که بچه ام رو اون طرف گذاشتم و انقدر هوار هوار کرد که یکی از این خانمهای چوب به دست اومد و بالاخره در رو براش باز کردند و رفتش تو .... یکی از خانمهایی که پشت سرمون نشسته بود گفت : ببین چه جوری خودش انداخت تو ضریح !! منو همکارم خندیدیم ...گفتم عجب از این زنها !! ندیدند چطوری اشک می ریخت واسه بچه اش !!! ..... القصه نماز رو خوندیم و بعد نماز راهی شدیم برای شنیدن صدای نقاره خونه که من خیلی دوستش دارم .....
موقع طلوع آفتاب بود ..از یکی از خدام پرسیدم مراسم تحویل جارو رو کی انجام میدن گفت حدود 6 .... وقت داشتیم رفتیم سراغ جناب نخودکی و خوندن یاسین .... هنوز 6 نشده بود .... کمی اون طرف تر یه جوونی نشسته بود روبروی حرم و همین جور اشک می ریخت .... از بس گریه کرده بود تمام صورتش قرمز شده بود ... تک و تنها هم وسط ان حیاط بزرگ نشسته بود با یه مفاتیح جلوش و یه تسبیح تو دستش .... گاهگاهی هم آدمها رو نگاهی میکرد و برای خودش حرف میزد و گریه می کرد .... خیلی دلم براش سوخت .... فکر کنم دل امام رضا هم براش سوخته باشه وقتی دل من براش سوخته !! .... یه عکسی ازش گرفتم که بدونین چه جوونایی داریم ..تازه دلم می خواست برم از نزدیک ازش عکس بگیرم که روم نشد !! .... تقریبا سه دفعه از جلوش به مناسبت های مختلف رد شدیم تا تونستم یه عکسی ازش بگیرم که حواسش نباشه ....
بعدش رفتیم سراغ خدام و مراسم تحویل جارو شون .....
خیلی جالبه اول همه به صف میشن و یکی شروع میکنه به مداحی کردن و بعد باهم شروع می کنن صحن به صحن رو جارو کردن ....
کمی همراهشون رفتیم بعد رفتیم سراغ جناب پیر پالان دوز .....
کفش دوزی که به خاطر ریاضت هایی که کشیده بود مقام و مرتبه ای پیش خدا پیدا کرده بود .... هنوز ساعت 7 نشده بود و درش رو باز نکرده بودن .... چند نفری منتظر بودن تا در باز بشه که بالاخره راس ساعت در رو باز کردن .... واااای چه حیاط قشنگی داشت .... مثل خونه های کاشان بود .....
از اونجا رفتیم سراغ کبوترای حرم ....
و این داستان ادامه دارد .......
پ .ن : شانس اوردین سفرم همش سه روزه بود وگرنه حالا حالاها باید می نوشتم .....
پ.ن ۲: از مراسم تحویل جارو ی خادمین حرم فیلم هم گرفته بودم که دیدم گناه دارین دیگه عکسش رو فقط گذاشتم .... مداحی قشنگی بود جاتون خالی ....
- ۸۹/۰۲/۲۷
زیارت قبول
خوش به حالتون
شهادت بی بی دو عالم را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض می نمایم