دل توی دلش نبود . چشمهایش رد انگشتان معلم می گشت . قلبش مانند گنجشکی که تازه از دست گربه ای فرار کرده باشد تند تند می تپید . پیراهنی کهنه که معلوم بود قبلا سفید بوده ، با شلوارِ طوسی چهار خانه ای که در جای جای آن لکه های ریز و درشتی به چشم میخورد بر تن داشت .شلوارش را با کمربند باریک مشکی رنگی به تنش محکم نگه داشته بود . از فرط گشادی ،شلوار در تنش حسابی چین خورده بود .موهایش را با شماره 4 تازه کوتاه کرده و همین باعث شده بود که دانه ی عرقی که از کنار شقیقه اش روان شده بود ، در آن ابتدای خرداد ماه حسابی خودش را نشان بدهد .
این صحنه ، صحنه ای بود که پس از شنیدن صدای صلوات ِبی حال ِدانش آموزانِ هنرستانمان در ابتدای مراسمِ صبح گاهی پس از خواندن دعای فرج ، به ذهنم رسید . صحنه ی درخواست نمره ی دانش آموزی بازیگوش از معلمش ، برای قبولی ، آن هم فقط بخاطر نیم نمره ! ...
نمیدانم چرا ، اما میکروفن را گرفتم و بی مقدمه به بچه ها گفتم : « تا حالا شده معطل نیم نمره یا حتی بیست و پنج صدم برای قبولی تو کارنامه تون شده باشین ؟ »
صف ها آرام شد . همه در سکوت گوش می کردند . ادامه دادم ، صحنه ای را مجسم کنید که قبولی تان در گرو گرفتن فقط نیم نمره است . معلمتان را پیدا کرده اید و از او خواهش می کنید یک نیم نمره به شما بدهد ، مگر نیم نمره چه ارزشی دارد ؟ برای او که چیزی نیست ولی برای شما نیم نمره یعنی قبولی ، یعنی نرفتن آبرو پیش خانواده ، یعنی حتی قبولی دانشگاه بودند کسانی که بخاطر قبول نشدن در خرداد از رفتن به دانشگاه حتی پس از قبولی در کنکور باز ماندند و نمونه اش را داشته ایم ! ...
سکوت کل ِ حیاط را فرا گرفته بود ... پس از کمی مکث ادامه دادم :
معلم دفتر کلاس را باز میکند . او در پی نمره ایست که به مدد آن بتواند بگوید یکبار ، فقط یکبار از او نمره ای خوب در کلاس گرفته اید تا بلکه بهانه ای شود تا بتواند نمره ی مستمر تان را نیم نمره افزایش دهد و شمایید که مضطرب نگاهش می کنید ...
حس کردید؟ ... این را داشته باشید . برویم تا برسیم به زمانی که پرونده ی اعمالمان را باز میکنند و میگردند دنبال نیم نمره کار ِ خوب و حال ِ ما ان موقع همان است که آن دانش آموز اکنون دارد و ....
برای آنها ادامه دادم اما برای شما ، ...
خدایا ،
امکان دارد یکی از کارهایمان آنقدر خالص و قرب الی الله انجام شده باشد که مورد قبولتان واقع گردد وما را بخاطر همان یک کار ، قبول کنی ؟
می شود عشق به امام زمانت را یکی از آن کارهای خوبمان قرار دهی؟
می شود توفیق ِخدمت به بندگانت را نصیبمان سازی ...
می شود که ...
خدایا ...
درد نوشت :آخرین جمعه ی سال است کجاااااایی آقا ؟!
برای تمامِ کسانی که سال قبل و سالهای قبل در میانمان بودند و اکنون نیستند ولی دعاهایشان هنوز گره گشای درد های ماست شاخه گلی هدیه میکنیم به طراوت حمد و سوره ای تا بدانند به یادشان بوده و خواهیم بود .
پ.ن : حساب کرامت برای اونایی که دوست دارند سفره ی عیدی خیلی ها مثل خونه ی خودشون باشه ، بازه ... میتونید کمک کنید تا به خانواده های کم بضاعت و یتیم از جهت تهیه آذوقه ، خرید لباس عید و ... کمک رسانی بشه ... اجر همه ی اونایی که کمک میکنن و یا دوست دارن کمک کنن ولی توانش رو ندارن با صاحبش ....
- ۹۰/۱۲/۲۶
انگار آدم هم مثل این پرنده یه جای گرم میخاد ...
کاش توی اون صف ها بودم ...
دلم ذره ای از این حرفا میخاد برای گوش دادن ...
مگر این که جمعه ها بیایم این جا و باز بعد از یک هفته یادمون بیفته که امام زمانی هست و ...
گاهی یه حرف میشه یه خدمت به یه بنده ...
چه برسه به ...
خدا رحمت کنه ...
خدا کنه ما هم وقتی رفتیم و نبودیم فراموش نشیم ...
خدایا ...