چرا جام مرا بشکست لیلی :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


چرا جام مرا بشکست لیلی

خانم معلم | جمعه, ۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۸:۲۲ ب.ظ | ۱۰ نظر

مکان : بیمارستان مسیح دانشوری 

زمان : چارشنبه ساعت   15


درحیاط بیمارستان ، نزدیک در ورودی بخش ، با دختر قد بلند و زیبایی روبرو شدم که از نوع حرکاتش می شد حدس زد که عقب مانده ی ذهنی است . متعجب شدم  اصلا نمی خورد که عقب مانده باشد .در دلم از دیدن ِ حالت هایش غصه خوردم ...

برای ملاقات مادر شوهرم که در آی سی یو بستری بود به بیمارستان رفته بودم . وارد ای سی یو که شدم گفتند بیمارتان به بخش منتقل شده ، دوباره به بخش برگشتم . شخصی که در پشت استیشن پرستاری نشسته بود خبر نداشت چنین بیماری در بخش بستری شده و بعد از کلی کلنجار رفتن با کامپیوتر ،اتاق روبروی استیشن را نشانم داد و گفت اینجا هستن ! 

وارد اتاق شدم ، همان دختر با خانواده اش آنجا بودند ! هم اتاقی مادر شوهرم بود . مادر شوهرم خواب بود . وسایلی که برایش آورده بودم را جابجا کردم . وقت ملاقات تمام شد و بستگان ِ دخترک خداحافظی کردند و رفتند . حالا من بودم و او ، مادر وبرادرش . از لهجه شان پیدا بود که کرد هستند . دختر امد تا نزدیک صورتم و به من نگاه کرد . خندیدم و گفتم خوبی ؟! . انگار نه انگار . هیچ حسی نه در صورتش و نه درنگاهش بود . برادرش آمد . بغلش کرد و او مثل یه تکه چوب سیخ در بغل برادرش که شاید از خودش دو سه سالی بزرگتر بود قرار گرفت . در تخت آرام و قرار نداشت . مینشست . بلند میشد و سرش را میچرخاند . نزدیکش رفتم . پرسیدم اسمت چیه ؟ مادرش گفت : لیلی خانم ! ... صدایش کردم . جوابم را نداد . مانند مادر شوهرم در گلویش تی تیوب گذاشته بودند . وسیله ای که به علت بسته شدن نای از طریق آن تنفس میکنند . از مادرش پرسیدم چرا برایش تی تیوپ گذاشته اند ؟ ... گفت : سه سال است که درگیریم . پیش دانشگاهی بود که ... تا این را شنیدم انگار برای لحظه ای قلبم ایستاد . گفتم یعنی این بچه تا پیش دانشگاهی خوب بوده ؟ گفت : آرزویش این بود که پزشک بشود . بسیار درسخوان و خانم . نمیدانید چه دختری بود . یه لاک تا به حال روی ناخن هایش نرفته . اگر من موهایم پیدا میشد به من میگفت موی ات را بپوشان اما حالا ( اشاره به وضعیت فعلی اش که بی ححاب بود جلوی همه )... گفتم خوب می شود انشا الله . گفت : بعد از امتحانش امد و گفت سرم درد میکند . دردش شدیدتر شد . بردمش بیمارستان . حالش بد شد . انگار قند خونش پایین آمده بود رفت کما . وقتی به هوش آمد این طوری شده بود . نه حرف میزد و نه حتی میتوانست راه برود . مغزش از کار افتاده بود . مثل یه تیکه چوب خشک شده بود . تازه دانشگاه سنندج ، پزشکی قبول شده بود !!! 

آه از نهادم در آمده بود . گفتم انشا الله با عنایت امام رضا علیه السلام و حضرت معصومه سلام الله خوب می شود . گفت امام رضا بردمش . پدرش گفت میبرمش پیش حضرت معصومه سلام الله . نمیتوانست راه برود . آنجا پدرش خیلی گریه کرد . یکماه بعد از برگشتنش از حضرت معصومه سلام الله راه افتاد . وقتی قدم برداشت باورمان نمیشد . یاد روزهایی افتادم که برای مادرم و شفای همسر ِ دوستم دست به دامن خانم میشدم . گفتم خدا رو شکر . انشا الله کم کم بهتر و بهتر می شود . گفت دکتر ها می گویند شاید بهتر بشود . 

نفس هایش خیلی بد شده بود . برادرش بیتاب بود . از نوع حرکات لیلی هم حس کردم حالش دارد بدتر می شود . دکتر بالای سرش آمد و برای اولین بار در این 5 سالی که در این بیمارستان رفت و آمد دارم دیدم پزشکی نگران وضع بیمار شده است . از همانجا با دکتر دیگری تماس گرفت و موقعیت لیلی را گزارش داد . دستور داد برایش دستگاه بخور سرد و اکسیژن اماده کنند . بهیار بخش رفت و بعد مدتی آمد و دستگاه بخور مادرشوهرم را از روی میزِ کنار تختش برداشت و برای او گذاشت . متعجب نگاهش کردم و گفتم پس ایشون چی؟ ! گفت وضع این دختر بحرانی تر است . گفتم خب ایشون هم احتیاج داشتند که از خانه برایش دستگاه را آوردم . با تعجب پرسید ا ِ شما همراه ایشون هستین ؟ در دلم گفتم : پ ن پ اومدم هواخوری اینجا !! ... گفتم : من مشکلی ندارم که این بچه از دستگاه استفاده کند ولی بخش  تخصصی ریه ، نباید دستگاه بخور داشته باشد ؟ گفت : خانم این بخش فقط 5 دستگاه بخور دارد با این همه بیماری که مشکل ریه دارند . گقتم چرا پیگیر نیستید ؟ چرا از رئیس بیمارستان جناب دکتر ... کمبود ها را درخواست نمیکنید ؟ گفت : دکتر ... که کاره ای نیست رئیس بخش دکتر ... باید پیگیر باشد که نیست . گفت خانم ملحفه هایمان سوراخ سوراخ است آن وقت شما از نداشتن دستگاه ایراد میگیرید ؟ !!! به همه گفته ایم وقتی ترتیب اثر نمیدهند چکار کنیم ؟! ... 

به لیلی آمپول زدند و با مقداری اکسیژن و بخور وضع تنفسی اش بهتر شد . مادر شوهرم میخواست از تخت پایین بیاید . گفت کفشم را در آورده اند . رفتم آی سی یو . سراغ کفشش را گرفتم . گفتند ما نمیدانیم خودت بیا بگرد . گفتم منکه نمیدانم کجا خوابیده بود . تختی را نشانم دادند و انگار نه انگار که آن بخش باید استریل باشد همه با کفش راه میرفتند و من هم با همان وضع وارد شدم و کسی نپرسید خرت به چند من ... کفش انجا نبود . گفتند : از اتاق عمل بپرس . رفتم آنجا هم نبود . گفتند از اورژانس چون امده برو از اورژانس بپرس . رفتم آنجا مرا فرستادند به اتاقی که پر از ملحفه ی کثیف بود قاطی انها باید دنبال کفش !! میگشتم . از پیدا کردن کفش پشیمان شدم . گفتم یک جفت برایش بخرم بهتر از این است که داخل این ملحفه های آلوده هزار مرض بگیرم . 

برگشتم داخل اتاق . لیلی از تخت بیرون آمده بود . راه میرفت . هی از این ور به آن ور. عکس های داخل گوشی ام را نشانش دادم . خندید . آرام تر شد . روی صندلی نشاندمش . با دیدن بعضی عکس ها میخندید . انگار شبیه کسی بود که می شناخت . متاسفانه باطری گوشی ام تمام شد و لیلی دوباره راه افتاد . 

برادرش میگفت : اینجا بیمار حکم موش آزمایشگاهی را دارد . گفتم برای منکه 5 سال اینجا در رفت و آمدم این مسئله ثابت شده است . اما کاش رسیدگی و نظارت داشتند . گفت :«دکترش جلوی خودم به کسی که عملش کرده بود گفت ، ولی از تکنیک ِدرستی برای عملش استفاده نکردی  !!! پرسیدم دکتر چی شده ؟ گفت شما بفرمایین آن طرف !!! ...»

مادرش روی تخت مینشست . دست و پایش را میگرفت . با سر شیشه آب میوه به او میداد . با زور کمی میوه داخل دهانش میکرد و مدام قربان صدقه اش میرفت . برادرش صدایش میکرد آجی ، آجی بخور . و چه با عشق برایش کار میکرد . دستم را روی قلبش گذاشتم و لا حول ولا قوه الا بالله برایش میخواندم و فوتش میکردم . برایش جالب بود و نگاهم میکرد . و در دلم میگفتم ، آیا لیلی هم اگر پزشک میشد ، یکی از همینهایی میشد که بودن و مردن بیمار برایش تفاوتی ندارد ؟ 

در دلم گفتم :

                                                                     اگر با من نبودش هیچ میلی 

                                                                     چرا جام مرا بشکست لیلی 

حتما مصلحت براین بوده ...


اللهم اشف کل مریض ...

اللهم اشف کل مریض ...

اللهم اشف کل مریض ...


روز رحلت دخت ِ امام موسی کاظم علیه السلام  را پشت سر گذاشتیم ... خانم جان ! دلهای سردمان نیازمند نگاه ِ گرمتان است . در این هنگامه ی نخوت ، آتش عشقی در دلمان بپا کن ...

 

خدایا !

خدمت به خلق را همیشه جزء وظایمان قرار بده  !

 

خدایا !

در هنگام تشخیص حق و باطل  لحظه ای به خود رهایمان مکن !

 

خدایا !

امام زمانمان را از ما خشنود بفرما !

 

خدایا !

به رهبر عزیزمان سلامتی و عمر با عزت عطا بفرما ! 

  • خانم معلم

نظرات (۱۰)

خدا لیلی رو دوست داره ...
+
آمین ...
سلام بانو
از دردهای بزرگ جامعه گفتید. از قشر بزرگی که باید مسئولیت حفظ جان انسانها را با توکل به خدا بر دوش کشند . اما اقلیت شان به قسمی که می خورند و به وجدان شان پایبندند و اکثریت شان نگاه خدا به عملکردشان را فراموش کرده اند.
دردهای جامعه دارد بزرگ و عمیق می شود بانو
.
.
مطلب مربوط به اون روستا رو خوندم. فکر نکنم رهبانیت و گوشه نشینی و دوری از جمع در اسلام پذیرفته باشه... اهالی این روستا اگر منتظر ظهور بودند نمی نشستند یک گوشه دست روی دست بگذارند تا آقا ظهور کند!
این اتفاق برای ما عجیب غریب ولی حتما حکمتی توش هست الکی نیست که...در رابطه با بیمارستانم خب اون دانشجوی پزشکی بیچاره کجا تجربه کسب کنه!!!همچین مکانهایی باید باشه که آموزشی هستن...
پاسخ:

سینا جان باید مکان هایی برای آموزش باشه ولی با نظارت استاد راهنما نه اینکه کار تموم شد بر گرده بگه تکنیکت اشتباه بوده !!! ... یعنی مریض رو بکشن تا چیزی یاد بگیرن ؟ آموزش یه قیمت جان بیمار ؟!!!

 

  • چادرم پرچم من
  • واقعا اشکم دروامد

    :(((

    بفض....
    سلـام , واقعا نمی دانم گریه کنم یا بمیرم!!
    من که سنم کم است برایم این مسائل غیر عادی است , خیلی
    خیلی از همین جا برای همه ی مریضان دعا میکنم , این دعا را هم میکنم تا مردم آدم تر شوند و اینقدر سکسکه ام نگیرد!
    .
    .
    .
    التماس دعا
    پاسخ:

    سلام پسرم

    نه گریه کن ، نه بمیر .وقتی بزرگ شدی وجدانی کار کن . همین .

    سلام و رحمة الله.

    راستش تجربه ی اقامت در بخش اورژانس بیمارستان امام خمینی(ره) می تواند کمی به درک نوشته تان به من کمک کند، چیزهایی نه به دشواری این اما شبیه این را دیدم و عجب صبری می خواهد...

    جایتان خالی توفیق زیارت خانوم چند روز پیش نصیب شد و صحنه ی جالب و کم تکرار شدنی آوردن یک شهید بود در حرم! راستش خیلی صحنه ی زیبایی بود! ادای احترام یک شهید در مقابل ضریح خانوم فاطمه معصومه (س)... من که چشمان گنه کارم چیزی را ندید اما قطعاً خوبان نسیم هایی استشمام کردند...شاید در موردش نوشتم ،ان شاالله.

    خدا به شما خیر کثیر دهد که در حد توانتان حتی به اندازه ی یک نشان دادن عکس و سرگرم کردن در کنار بندگان خدا هستید، خدا به شما سلامتی بدهد...


    خیلی دعایمان کیند که محتاج دعاییم...
    پاسخ:

    سلام پسر خوبم

    زیارتت قبول ... انشاالله سف کربلا ....

    من کاری نکردم  .... اون دختر سرشار از عشق بود . پراز محبت ... روز دومی که منو دید می یومد کنارم . حس میکردم دلش میخاد ببوسمش و هر چقدر بوسیدمش باز کنارم ایستاده بود برادرش میگفت دیگه داره خودشو براتون لوس می کنه ... کاش زودتر خوب بشه ... کاش مصلحت خدا بر این باشه ....

     

    سلام خانم معلم گرامی
    خداقوت
    این روزها درگیر کتاب بعدی هستم.
    شما هم از بلاگفا کوچ کردید و ما به روز شدنتان را متوجه نمی شویم.
    اگر زحمتی نیست هر وقت آپ کردید خبرم کنید.
    پاسخ:

    سلام

    من که هر هفته جمعه ها یه پست میزارم اگه خدا قبول کنه ...

    خدا رو شکر سلامتید ...

    سلام
    متاسفم . . .
    پاسخ:
    سلام ...
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • سلام بانو

    گریه ام گرفت ...
    خدای من ...
    لیلی ...
    بیمارستان ...
    پزشک ...
    بیماری ...
    جام شکسته ...


    دوستی دارم که مشغول رشته پزشکی است!
    بهم میگفت سر کلاس نوبتی به درس گوش میدن! یعنی هر جلسه وفقط ی نفر گوش میده و جزوه برداری میکنه بقیه یا رمان میخونن یا به گوشیشون ور میرن یا با تبلت و لپ تاپ شون مشغول اند! :(
    اکثراً هم شب امتحانی هستن!
    اینا یعنی چی!؟ چرا بیخیال اند؟! پس فردا همینا هستن که جوون مردم رو میگیرن کف دستشون! :(
    .
    .
    .
    خیلی زیبا بیان کردید!
    خداقوت دغدغه هاتون

    ان شاءالله هممون عاقبت بخیر بشیم
    و خدایا شفای عاجل ... شفای عاجل

    خداقوت
    یاعلی(صلوات برای فرج)
    پاسخ:
    سلام عزیزم ...
    اِ بازم بیمارستان مسیح دانشوری ! ...

    نمیدونی چه چیزها اینجا دیدم ... بگردم یه پست دیگه هم دارم اونم راجع به یه دختر دیگه بود که فکر نکنم در عمرم دیگه اونجوری ببینم ... زهرا بود اسمش ... ایشالله که همنشین خانم فاطمه زهرا باشه از بس این بچه خوب بود ...

    امیدوارم یه استادایی گیرشون بیفته که حالشونو بگیرن تا اینجوری درس نخونن ... هر کسی در هر رشته و کاری که هست باید مسئولیت و تعهد سرش بشه متاسفانه روم به دیوار با همه نیستم ولی اکثر جوونای الان کار رو برای پولش انجام میدن ..برای همین بین بچه های هم دوره ای ما با بچه های این دوره خیلی فرقه ...  هم بدتر میشه ... سال به سال دریغ از پارسال ... خدا به همه رحم کنه ...
    خدا بر ایمان همه مون اضافه کنه ...

    اللهم اشف کل مریض ...

    زنده باشی ...

    اللهم صل علی محمد و آل محمد

    [ هر چی گشتم پست مربوط به زهرا رو پیدا نکردم احتمالا تو اون یکی وبلاگمه که بدون وی پی ان نمی تونم برم سراغش ( بلاگ اسپات ) ]

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی