آجرک الله یا صاحب الزمان عجل الله
همین طور که روی زمین طاق باز خوابیده بودم و از ترس اینکه دوباره با کوچکترین حرکتی درد دیسک کمر به سراغم بیاید ،تکان نمیخوردم ، قطرات اشک از دو طرف صورتم سر میخورد و وارد گوش هایم می شد اما جرات تکان دادن دست هایم را نیز نداشتم . دلم به شدت هوای مادرم را کرده بود ...
هم از اسباب کشی خسته شده بودم و هم دیدن مادر شوهرم ، وقتی که از ریه هایش خون خارج می کردند و او آنچنان تحت فشار بود که رنگش از شدت تنگی نفس کبود شده و احساس می کردی که انگار قرار است همان نیم نفس را نیز از او بگیرند، دیگر اعصابی برایت باقی نمی ماند که بتوانی روی پاهایت بایستی . وقتی نه پدر ومادری و نه پدر شوهری برایت از بزرگتر باقی نمانده باشد و همه را در فاصله ی کوتاهی از دست داده باشی و تنها دلت به وجود ِ یک نگاه ِ مادرانه خوش باشد آن گاه است که زیر این فشار ،مجبور می شوی که به رختخواب و استراحت مطلق بازگردی ...
همانطور که بیصدا اشک میریختم چشمانم خسته شد و نمیدانم خواب بود یا رویا که حس کردم مادرم در همان خانه ی جدید ، همان جا که دراز کشیده بودم ، کنارم زانو زده خم شده و مرا می بوسد . انقدر این لحظه برایم زیبا و شیرین بود که از شدت شوق چشمانم را باز کردم و ...
این حس ِ « مادر خواهی » ، نیاز دوران کودکی نیست . در هر سن و در هر کجای عالم و در هر دوره ی تاریخی که باشی اگر عاطفه در وجودت خشک نشده باشد ، روزهایی هست که فقط « مادر » ت را میخواهی . حتی اگر مهربان ترین زن ِ دنیا هم در کنارت باشد و همیشه دست محبت بر سرت بکشد ، باز برایت « مادر » معنایی دیگر دارد ...
آقا جان !
روزهای سختی است ...
و در روزهای سخت « مادر » داشتن نعمتی است بزرگ ...
و عصر جمعه باشد و ایام فاطمیه و لحظات شهادت ِ مادر را مرور کنی و حس کنی دستی بر قلبت پنجه می کشد و مجبوری فقط از حسرت اشک بریزی و بگویی :
ای کاش که ...
- ۹۲/۰۱/۰۹
هرکه باشی و هرجا باشی ، مادربرایت معنای دیگری دارد ...