نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
همیشه با خرید هدیه برای کسی مشکل داشتم و دارم . خرید روز ِ پدر هم از این امر مستثنی نبود . مثل همیشه یا باید پیراهن می گرفتیم یا ادکلن . نمیدونستم دیگه باید چی بگیریم . از مامان پرسیدم مامان ! بابا چی لازم داره براش بگیریم ؟ مامان گفت حوله تنی اش خراب شده براش یه حوله بگیرین .
حالا گشتن دنبال حوله ای که جنسش خوب باشه ، رنگش خوب باشه و ایضا قیمتش نیز هم مجبورم کرد چندین خیابان و مغازه را بگردم تا بالاخره یک حوله ی آبی پیدا کردم و یه روبان بستم دورش و رفتیم شبِ تولد مولا علی علیه السلام خانه ی پدری .
اینجور وقتا واقعا دلم می خواست عوض سه تا بچه یه شش هفت تایی بودیم . با اینکه هر سه تامون هم شر وشیطون بودیم و هر کدوممون هم یه بچه داشتیم ولی باز حس میکردم نیاز به شلوغی بیشتری داریم . مطابق معمول که برای شام چترمون رو باز میکردیم و یکراست اونجا وارد می شدیم ،رفتیم خونه ی بابا اینا . بعد از شام نوبت به باز کردن هدایا رسید . همه توی هال جمع شده بودیم . پدرم اول هدیه ی منو که بچه ی بزرگش بودم باز کرد . حوله رو دید و رفت روی لباساش کرد تنش و دور زد . کلی خندیدیم . بعد هدیه ی دوم رو باز کرد که ادکلن بود و روی حوله چند تا پیس زد . بعد پیراهنش رو باز کرد و دیگه نمیشد روی حوله تنش کنه . خیلی تشکر کرد از همه مون و اخر گفت : مامانتون هدیه اش رو نداد ، نزدیک مامان شد و صورتش رو نزدیک مامان برد و گفت : پس تو چی؟! مامانم نامردی نکرد ویه ماچ گنده به اون لپای خوشگلش زد و ما هم قند تو دلمون آب شد و ناخود اگاه شروع کردیم به دست زدن و جیغ زدن و خندیدن ...
موقع خدا حافظی ، از پشت بغلش کردم و اول گردنش رو بوسیدم بعد صورتش رو بوسیدم و گفتم خوب بابا شما هم ما رو ببوس دیگه .خندید گفت: پررو نشو ، برو شوورت منتظرته !!!
حالا نه پدری هست ، نه مادری و نه خونه ی پدری ... دلم برای همه شون تنگ شده و امان از دست این خاطره ها ... و این خاطره ها ...
فقط قدرشونو بدونید . همین . واقعا خیلی زود دیر میشه ...
روز پدر رو به همه ی پدرا ، مخصوصا بچه های وبلاگم که در شرف پدر شدن هستند تبریک میگم . از خدا میخوام سایه ی همه ی پدرا سر خانواده هاشون مستدام باشه .
- ۹۳/۰۲/۱۹