بایگانی دی ۱۳۸۷ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۳۱ مطلب در دی ۱۳۸۷ ثبت شده است

بازی با کلمات و تاثیر آن !

خانم معلم | چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۸۷، ۱۱:۵۷ ب.ظ | ۱ نظر
  • « فرصت مناسب معنا ندارد ؟ من فرصتها را شخصاً ایجاد می کنم . » ناپلئون بناپارت
  • خود خواهی این نیست که شما هر طور که مایلید زندگی کنید . خود خواهی این است که از دیگران بخواهید آن طور که شما می خواهید زندگی کنند . » اسکار وایلد
  • « عشق میوه ای است که در تمام فصول سال در دسترس است و همه توانایی خرید آن را دارند اما نمی دانم چرا بعضی ها میلی به خریدن یا خوردن آن ندارند » مادر ترزا
  • هنگامی که خوشبختی را هدف خود قرار دهیم از آن سرابی خواهیم ساخت که به آن نخواهیم رسید . خوشبختی همین لحظه های تلاش است ؛ خوشبختی همین ثانیه هایی است که در شتاب زندگی گمشان کرده ایم . باید که خوشبختی را زندگی کنیم .
  • همیشه لازم نیست حرف بزنید . خیلی وقت ها دیگران به خاطر آن چه ما نمی گوییم سپاسگذار ما می شوند .
  • گذشته تاریخ است ، آینده رمز و راز است ، و این لحظه هدیه .
  • به ندرت دربارة آن چه داریم فکر می کنیم و اغلب اوقات در اندیشة چیزهایی هستیم که نداریم . نباید فراموش کنیم که ما همیشه با داشته های خود به اهدافمان می رسیم، نه با نداشته هایمان .
  • یکی از آفات گفتگوی موثر این است که ما هنگام گفتگو اغلب به سخنان طرف مقابل گوش نمی دهیم ، بلکه به این فکر می کنیم که خودمان به او چه بگوییم . در ارتباط و گفت و گوی دو طرفه ، گوش دادن بهترین هنر و ابزار ارتباط موثر است .
  • پشیمانی از کارهایی که انجام داده ایم با گذشت زمان کم می شود ، اما برای کارهایی که انجام نداده ایم همیشگی و دائمی است .
  • هنگام ناامیدی به خود یادآور شوید که پاداش های زندگی در پایان هر دوره داده می شوند نه در آغاز راه . هیچ کس نمی داند برای رسیدن به هدف چند گام دیگر لازم است : شاید شکست در هزارمین گام و موفقیت در پیچ بعدی جاده به انتظار نشسته باشد هیچ کس این را نمی داند. گاهی اوقات برکات خداوند با شکستن تمام شیشه ها وارد می شوند همواره در اتنظار معجزه باشید .
  • همیشه ایمان داشته باش که شرایط تغییر خواهد کرد ، وقتی حتی زمانی که دلت گرفته، احساساتت جریحه دار شده ، کیف پولت خالی است یا هیچ کس برای دلداری به تو وجود ندارد . ادامه بده و درست همانگونه که می دانی خورشید فردا طلوع خواهد کرد ، باور داشته باش که دورة بد اقبالی تو نیز روزی به آخر می رسد . همواره چنین بوده ، و پیوسته نیز چنین خواهد شد .
  • خانم معلم

ما انسانها !!!!

خانم معلم | چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۸۷، ۱۱:۴۲ ب.ظ | ۰ نظر
تصور کنید که بتوانیم سن زمین را که غیر قابل تصور است ، فشرده کنیم و هر صد میلیون سال آن را یک سال در نظر بگیریم ! در اینصورت کره زمین مانند فردی 46 ساله خواهد بود! هیچ اطلاعی در مورد هفت سال اول این فرد وجود ندارد و در باره ی سالهای میانی زندگی او نیز اطلاعات کم و بیش پراکنده ای داریم ! اما این را میدانیم که در سن 42 سالگی ، گیاهان و جنگلها پدیدار شده و شروع به رشد و نمو کرده اند.اثری از دایناسورها و خزندگان عظیم الجثه تا همین یکسال پیش نبود ! یعنی زمین آنها را در سن 45 سالگی به چشم خود دید و تقریبا 8 ماه پیش پستانداران را به دنیا آورد . در اوایل هفته ی پیش میمون های آدم نما به آدمهای میمون نما تبدیل شدند! و آخر هفته گذشته دوران یخ سراسر زمین را فرا گرفت . انسان جدید فقط حدود 4 ساعت روی زمین بوده و طی همین یک ساعت گذشته کشاورزی را کشف کرده است !!! بیش از یک دقیقه از عمر انقلاب صنعتی نمی گذرد و... حال ببینید انسان در این یک دقیقه چه بلائی بر سر این بیچاره ی 46 ساله آورده است !!! او طی 40 دقیقه ی بیولوژیکی از این بهشت یک آشغالدانی کامل ساخته است . او خودش را به نسبتهای سرسام آوری زیاد کرده ، و نسل 500 خانواده از جانداران را منقرض کرده است! سوختهای این سیاره را مال خود کرده و همه را به یغما برده است! و الان مثل کودکی معصوم و بی تقصیر! ایستاده و به این حمله ی برق آسا نگاه می کند!!!!!!!!!!!!
  • خانم معلم

نهاد، خود و فرا خود

خانم معلم | دوشنبه, ۹ دی ۱۳۸۷، ۰۶:۲۹ ب.ظ | ۰ نظر
مدل ساختاری شخصیت

بنابر نظریه فروید در مورد شخصیت، شخصیت انسان از سه عنصر تشکیل یافته است: نهاد، خود و فراخود. این سه عنصر در تعامل با یکدیگر، رفتارهای پیچیده انسانی را به وجود می‌آورند. نهاد (Id) نهاد، تنها مولفه شخصیت است که از بدو تولد حضور دارد. این جنبه از شخصیت کاملاً‌ ناهشیار (ناخودآگاه) است و شامل غرایز و رفتارهای ابتدایی می‌باشد. به عقیده فروید، نهاد منبع تمام انرژی‌های روانی است و مولفه ابتدایی شخصیت است. نهاد، تحت تسلط اصل لذت است و در صدد ارضاء آنی تمام تمایلات، خواسته‌ها و نیازهاست. اگر این نیازها فوراً برآورده نشوند، نتیجه‌اش اضطراب و تنش خواهد بود. برای مثال، افزایش گرسنگی یا تشنگی به تلاش فوری برای خوردن یا آشامیدن می‌انجامد. نهاد در دوران اولیه زندگی بسیار اهمیت دارد زیرا باعث می‌شود تا نیازهای نوزاد برآورده شود. اگر نوزاد گرسنه باشد، شروع به گریه خواهد کرد و تا هنگامی که تقاضای نهاد برآورده نشده، به گریه ادامه خواهد داد. با وجود این، ارضاء فوری این نیازها همیشه عملی یا واقعگرایانه نیست. اگر ما کاملاً تحت تسلط اصل لذت باشیم، ممکن است به قاپیدن چیزهایی که می‌خواهیم از دست دیگران اقدام کنیم تا نیاز خود را برآورده سازیم. این نوع رفتار هم از نظر اجتماعی غیرقابل پذیرش است و هم نوعی رفتار ایذائی است. به عقیده فروید، نهاد سعی می‌کند تنش‌های ایجاد شده توسط اصل لذت را از طریق «فرایند نخستین» که مستلزم شکل دادن به تصویری ذهنی از شیء مورد نیاز به عنوان روشی برای ارضاء آن نیاز است، حل کند. خود (Ego) خود، آن مولفه از شخصیت است که مسئول برخورد با واقعیت‌هاست. به عقیده فروید، خود از نهاد به وجود می‌آید و باعث می‌شود که سائق‌های غریزی برآمده از نهاد بتوانند به شکل قابل قبول‌تری در دنیای واقعی بیان گردند. کارکرد خود، هم در ذهن هشیار، هم در ذهن نیمه‌هشیار و هم در ذهن ناهشیار است. خود براساس اصل واقعیت عمل می‌کند و بر آن است تا تمایلات نهاد را به شیوه‌ای واقعی‌تر و از نظر اجتماعی قابل پذیرش، برآورده سازد. اصل واقعیت، مزایا و معایب یا فایده و ضرر هر اقدام را پیش از تصمیم‌گیری به انجام یا عدم انجام آن می‌سنجد. در بسیاری موارد، تمایلات نهاد قابل برآورده ساختن هستند امّا با تاخیر ... خود، سرانجام به آن رفتار اجازه بروز می‌دهد امّا در زمان و مکان مناسب. خود همچنین باعث تخلیه تنش‌های به وجود آمده ناشی از تمایلات برآورده نشده می‌باشد. این کار از طریق فرایند ثانویه صورت می‌گیرد که در آن، خود سعی می‌کند تا شیئی را در دنیای واقعی بیابد که با تصویر ذهنی به وجود آمده توسط فرایند نخستین نهاد مطابقت داشته باشد. فراخود (Superego) آخرین مولفه شخصیت، فراخود است. فراخود آن جنبه از شخصیت است که در بردارنده تمام ایده‌آل‌ها و استانداردهای اخلاقی و درونی است که ما از والدین و جامعه کسب می‌کنیم. فراخود راهنمای قضاوت ماست. به عقیده فروید، فراخود از حدود 5 سالگی شروع به ظهور و پدیدار شدن می‌کند. فراخود دارای دو بخش است: خودِ آرمانی: شامل قواعد و استانداردها برای رفتارهای خوب. این رفتارها شامل رفتارهایی هستند که مورد تائید والدین و دیگر شخصیت‌های بانفوذ می‌باشند. اطاعت از این قواعد به احساس غرور، ارزش و رضایت‌مندی می‌انجامد. وجدان: شامل اطلاعاتی درباره چیزهایی که توسط والدین و جامعه، بد پنداشته می‌شوند. این رفتارها غالباً ممنوع هستند و به پیامدهای بد، تنبیه، جریمه و یا احساس گناه منجر می‌شوند. فراخود در جهت تکامل بخشیدن به رفتار عمل می‌کند. تمام تمایلات غیرقابل قبول نهاد را سرکوب می‌کند و تلاش می‌کند که باعث شود خود براساس استانداردهای آرمانی عمل کند تا قواعد و اصول واقعگرایانه. فراخود نیز هم در ذهن هشیار، هم در ذهن نیمه‌هشیار و هم در ذهن ناهشیار حضور دارد. تعامل بین نهاد، خود و فراخود با توجه به تعاریف بالا به سادگی می‌توان مشاهده کرد که چه تعارضاتی ممکن است بین نهاد، خود و فراخود به وجود آید. فروید از عبارت «نیرومندی خود» برای اشاره به توانایی کارکردی خود، علیرغم این نیروهای معارض، استفاده می‌کرد. فردی با «نیرومندی خود» مناسب قادر است این فشارها را به نحو موثری مدیریت کند. میزان بسیار زیاد «نیرومندی خود» باعث انعطاف‌پذیری زیاد و میزان بسیار کم «نیرومندی خود» باعث آشفتگی و اختلال زیاد می‌گردد. به عقیده فروید، کلید در اختیار داشتن یک شخصیت سالم، برقراری حفظ تعادل بین نهاد، خود و فراخود است. منبع The Id, Ego and Superego", Kendra Van Wagner, http://psychology.about.com

  • خانم معلم

همدیگر را دوست داشته باشیم

خانم معلم | دوشنبه, ۹ دی ۱۳۸۷، ۰۶:۲۴ ب.ظ | ۱ نظر
روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ ' خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند. مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!' هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.
  • خانم معلم

سلام بر حسین(ع)

خانم معلم | دوشنبه, ۹ دی ۱۳۸۷، ۰۶:۲۱ ب.ظ | ۱ نظر
در محرم قلب سوزان می خرند در محرم چشم گریان می خرند
در محرم هر که شد محرم به دوست عطر بوی کربلا در قلب اوست
در محرم دل هوایی می شود با نگاهی کربلایی می شود
در محرم شیعیان زاری کنند
همره مهدی عزاداری کنند
  • خانم معلم

پایان نامه خرگوش

خانم معلم | دوشنبه, ۹ دی ۱۳۸۷، ۰۶:۱۹ ب.ظ | ۰ نظر
یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید. روباه: خرگوش داری چیکار می کنی؟ خرگوش: دارم پایان نامه می نویسم. روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟ خرگوش: من در مورد ایکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می نویسم. روباه: احمقانه است، هر کسی می دونه که خرگوش ها، روباه نمی خورند. خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا. خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادامه داد. در همین حال، گرگی از آنجا رد می شد. گرگ: خرگوش این چیه داری می نویسی؟ خرگوش: من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم. گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟ خرگوش: مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟ بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند. خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد. حال ببینیم در لانه خرگوش چه خبره در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود. در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود.ـ نتیجه هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چه باشد هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامه تان داشته باشید آن چیزی که مهم است این است که استاد راهنمای شما کیست؟
  • خانم معلم

تصویرآرامش

خانم معلم | يكشنبه, ۸ دی ۱۳۸۷، ۱۰:۱۵ ب.ظ | ۱ نظر
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندان گذاشت که بتوانند به بهترین شکل آرامش را تصویر کنند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلوها تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب، رود های آرام، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلوها را بررسی کرد. اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. اولی تصویر دریاچه آرامی که کوههای عظیم، آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود، در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید و اگر دقیق نگاه می کردند در گوشه چپ دریاچه خانه کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود و دود از دودکش آن بر می خواست. تصویر دوم نیز کوهها را نمایش می داد، اما کوهها ناهموار بود، قله ها تیز و دندانه ای بود، آسمان بالای کوهها به طور بی رحمانه ای تاریک بود و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود. این تابلو با تابلوهای دیگر هیچ هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد در بریدگی صخره ای، جوجه پرنده ای را می دید، آنجا در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجه گنجشکی آرام نشسته بود. پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده مسابقه بهترین تصویر آرامش، تابلوی دوم است. بعد توضیح داد که:
آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل، بی کار سخت یافت شود، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت، آرامش در قلب ما حفظ شود، این تنها معنای حقیقی آرامش است
  • خانم معلم

زیباترین چیز دنیا

خانم معلم | يكشنبه, ۸ دی ۱۳۸۷، ۱۰:۱۴ ب.ظ | ۱ نظر
روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت وفرمود:من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم،به زمین برو وبا ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور. فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت.سالها روی زمین به دنبال با ارزشترین چیز دنیا گشت.روزی به یک میدان جنگ رسید، سرباز جوانی رایافت که به سختی زخمی شده بود . مرد جوان دردفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود وحالا درحال مردن بود فرشته آخرین قطره از خون سرباز را برداشت وبا سرعت به بهشت باز گشت. خداوند فرمود:به راستی چیزی که تو آوردی باارزش است. سربازی که زندگیش را برای کشورش میدهد، برای من خیلی عزیز است، ولی برگرد وبیشتر بگرد. فرشته به زمین بازگشت وبه جستجوی خود ادامه داد. سالیان دراز در شهرها ،جنگلها ،ودشتها گردش کرد. سرانجام روزی در بیمارستان بزرگ پرستاری دید که بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود. پرستار از افرادی مراقبت کرده بود که این بیماری را داشتند و آنقدر سخت کار کرده بودکه مقاومتش را از دست داده بود. پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود ونفس نفس میزد. در حالی که پرستار نفسهای آخرش را میکشید، فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت وبه سرعت به سمت بهشت رفت. وبه خداوند گفت:خدوندا مطمئنم آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزشترین چیزدر دنیاست. خداوند پاسخ داد: این نفس چیز با ارزشی است. کسی که زندگیش را برای دیگران میدهد، یقینا از نظر من با ارزش است.ولی برگرد ودوباره بگرد. فرشته برای جستجو ی دوباره به زمین بازگشت وسالیان زیادی گردش کرد. شبی مرد شروری را که براسبی سوار بود درجنگل یافت. مرد به شمشیر ونیزه مجهز بود.او میخواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد. مرد به کلبه کوچکی که جنگلبان وخانواده اش درآن زندگی میکردند، رسید.نور از پنجره بیرون میزد.مرد شرور از اسب پایین آمد واز پنجره داخل کلبه را بدقت نگاه کرد. زن جنگلبان را دیدکه پسرش را میخواباند و صدای اورا که به فرزندش دعای شب را یاد میداد،شنید.چیزی درون قلب سخت مرد ،ذوب شد. آیا دوران کودکی خودش را بیاد آورده بود؟ چشمان مرد پر از اشک شده بود وهمان جا از رفتار ونیت زشتش پشیمان شد وتوبه کرد. فرشته قطره ای اشک از چشم مرد برداشت وبه سمت بهشت پرواز کرد. خداوند فرمود: این قطره اشک با ارزشترین چیزدردنیاست، برای اینکه این اشک آدمی است که توبه کرده وتوبه درهای بهشت را باز میکند.
  • خانم معلم

خوشبختی درکجاست؟

خانم معلم | يكشنبه, ۸ دی ۱۳۸۷، ۱۰:۱۲ ب.ظ | ۱ نظر
همه ما خودمان را چنین متقاعد میکنیم که با ازدواج زندگی بهتری خواهیم داشت، وقتی بچه دار شویم بهتر خواهد شد، و با به دنیا آمدن بچه‌های بعدی زندگی بهتر... ولی وقتی می‌بینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند، خسته میشویم. بهتر است صبر کنیم تا بزرگتر شوند. فرزندان ما که به سن نوجوانی میرسند، باز کلافه میشویم، چون دایم باید با آنها سروکله بزنیم. مطمئناً وقتی بزرگتر شوند و به سنین بالاتر برسند، خوشبخت خواهیم شد. با خود میگوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که : همسرمان رفتارش را عوض کند،یک ماشین شیکتر داشته باشیم، بچه هایمان ازدواج کنند، به مرخصی برویم و در نهایت بازنشسته شویم... حقیقت این است که برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد. اگر الآن نه، پس کی؟ زندگی همواره پر از چالش است. بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی کنیم. خیالمان میرسد که زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع میشود که موانعی که سر راهمان هستند ، کنار بروند: مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم میکنیم، کاری که باید تمام کنیم، زمانی که باید برای کاری صرف کنیم، بدهی‌هایی که باید پرداخت کنیم و ... بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود! بعد از آنکه همه اینها را تجربه کردیم، تازه می فهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آنها را موانع می‌شناسیم. این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جاده‌ای بسوی خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی، خودٍ همین جاده است. پس بیایید از هر لحظه لذت ببریم. برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم: در انتظار فارغ التحصیلی، بازگشت به دانشگاه، کاهش وزن ، افزایش وزن، شروع به کار، ازدواج، شروع تعطیلات، صبح جمعه، در انتظار دریافت وام جدید، خرید یک ماشین نو، باز پرداخت قسطها، بهار و تابستان و پاییز و زمستان، اول برج، پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون، مردن، تولد مجدد و... خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد.. هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد. زندگی کنید و از حال لذت ببرید. اکنون فکر کنید و سعی کنید به سؤالات زیر پاسخ دهید: 1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید. 2. برنده‌های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید. 3. آخرین ده نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟ 4. آخرین ده بازیگر برتر اسکار را نام ببرید. نمیتوانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشکل است، اینطور نیست؟ نگران نباشید، هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد. روزهای تشویق به پایان میرسد! نشانهای افتخار خاک می گیرند! برندگان به زودی فراموش میشوند! اکنون به این سؤالها پاسخ دهید: 1. نام سه معلم خود را که در تربیت شما مؤثر بوده‌اند ، بگویید. 2. سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند، نام ببرید. 3. افرادی که با مهربانیهایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده‌اند، به یاد بیاورید. 4. پنج نفر را که از هم صحبتی با آنها لذت میبرید، نام ببرید. حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟ افرادی که به زندگی شما معنی بخشیده‌اند، ارتباطی با "ترین‌ها" ندارند،ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبرده‌اند، ... آنها کسانی هستند که به فکر شما هستند، مراقب شما هستند، همانهایی که در همه شرایط، کنار شما میمانند . کمی بیاندیشید. زندگی خیلی کوتاه است. و شما در کدام لیست قرار دارید؟ نمیدانید؟ اجازه دهید کمکتان کنم. شما در زمره مشهورترین نیستید...، اما از جمله کسانی هستید که برای درمیان گذاشتن این پیام در خاطرمن بودید.
  • خانم معلم

نیمه شرافتمند زندگی

خانم معلم | شنبه, ۷ دی ۱۳۸۷، ۰۸:۵۰ ب.ظ | ۰ نظر
هنوز هم بعد از این همه سال چهره ویلان را از یاد نمی برم. در واقع در طول سی سال گذشته همیشه روز اولماه که حقوق بازنشستگی را دریافت می کنم به یاد ویلان می افتم. ویلان پتی اف کارمند دبیرخانه اداره بود، از مال دنیا جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی نداشت ویلان اول ماه که حقوق می گرفت و جیبش پر می شد، شروع می کرد به حرف زدن . روز اول ماه و هنگامیکه که از بانک به اداره برمی گشت به راحتی می شد برآمدگی جیب سمت چپ اش را تشخیص داد که تمام حقوق اش را در آن چپانده بود. ویلان از روزی که حقوق می گرفت تا روز پانزدهم ماه که پول اش ته می کشید نیمی از ماه سیگار برگ میکشید. نیمی از ماه مست بود و سرخوش. من یازده سال با ویلان همکار بودم. بعد ها شنیدم او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است روز آخر که من ازاداره منتقل می شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می کشید. به سراغ اش رفتم تا از او خداحافظی کنم. کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کندزندگی اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند. هیچ وقت یادم نمی رود، همین که سوال را پرسیدم به سمت من برگشت و با چهره ای متعجب آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: «کدام وضع؟ بهت زده شدم. همین طور که به او زل زده بودم، بدون این که حرکتی کنم ادامه دادم همین زندگی نصف اشرافی نصف گدایی. ویلان با شنیدن این جمله همان طور که زل زده بود به من ادامه داد: «تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟» گفتم: «نه گفت: «تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟ گفتم: «نه» گفت: «تا حالا با یه دختر خوشگل قرار گذاشتی؟ گفتم: «نه» گفت: «تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟ گفتم:«نه» گفت: «تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟» گفتم: «نه» گفت: «خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟» گفتم: «آره...نه...نمی دونم..» ویلان همین طور نگاهم می کرد، نگاهی تحقیر آمیز و سنگین، به نظر حالا که خوب نگاهش می کردم مردی جذاب بود و سالم.. به خودم که آمدم ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله ای را گفت که مسیر زندگی ام را به کلی عوض کرد، ویلان پرسید: «می دونی تا کی زنده ای؟ جواب دادم: «نه» ویلان گفت: «پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی !!!!!
  • خانم معلم