زمانی برای مستی اسبها :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


زمانی برای مستی اسبها

خانم معلم | شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۷، ۰۱:۳۵ ق.ظ | ۲ نظر
یادمه این عنوان فیلم سینمایی مستندی بود که نشون می داد در مرز ایران و عراق ، کردها برای قاچاق اجناس ( حتی اجناس مورد نیازشون ) در زمستون چه جوری به اسبها شامپاین می دادن تا اونا رو از خود بی خود و گرم کنن و بفرستنشون توی برفها تا بتونن از میون دره ها و کوهها بالا برن و اربابهاشون رو به اون چیزی که می خواستن برسونن .......... جالبه که بعد سالها با توجه به اینکه معمولا اسمی به خاطرم نمی مونه ولی اسم این فیلم خوب توی خاطرمه ، و مستی اسبها ........... از خود بی خود شودنشون و ......... وقتی یاد زیارت عاشورای حدادیان افتادم مخصوصا اون قسمتش که میگه " از خونتون بیاین بیرون به ما می گن دیوونه " ، چه فرقیه بین مستی تا مستی ، مست عشق شدن و جز یار ندیدن تا رسیدن به لقای دوست ، صحنه های دیدن جنازه های شهدا بعد از عملیات که هر کدوم به حالتی به لقای یار شتافته بودن و ما آسوده در خانه های امن ، زیر کولر یا کنار بخاری ، در مستی غفلت از خویش به سر می برده و می بریم ....... یاد حرف امام بودم که می گفت روضه ی امام حسین باعث میشه یاد امام زنده بمونه ، ذکر ، چنین خاصیتی داره و برای همینه که همه ی ائمه به شیعیانشون گفتن ذکر بگن ، اما ذکر به نظر من نباید حتما به زبون باشه ، با دلت هم می تونی ذکر بگی ، با چشمت هم می تونی ذکر بگی و یادی کنی و پیمانی ببندی ......... نمی دونم این منم که به قول دوستی شیوه ی اهل تسنن رو در پیش گرفتم و کاری برای زنده بودن یاد امام و شهدا نمی کنم یا این جامعه و جبر جامعه است که دست و دلم رو کوتاه کرده ، نمی دونم دیدن و رفتن کنار شهدا فقط تعصب و غیرت ملیتیه یا مهر به پاسداران این آب و خاک و یه دین که قادر به ادا کردنش نیستم ........ اما هر چی هست دوستش دارم و نمی تونم کنارش بزارم ..... جنگ تموم شد و از اون فقط اسم خیابونهامونه که نشون میده توی این شهر ، توی این مملکت یه زمانی یه اتفاقی افتاد که همه رو تکون داد ، دلها رو تکون داد ، فکر ها رو تکون داد ، عده ی قلیلی بودن که نتونستن جنگ رو بفهمن اما انگار حالا خیلی ها با اونا همراه شدن ، همفکر شدن ، خدا نگذره از کسایی که از اسم شهدا برای رسیدن به منافعشون استفاده کردن ، شهدا رو کردن نردبان ترقی شون و باعث شدن جوونهای حالا اونا رو نشون بدن و بگن این همون آدمیه که برای این مملکت جنگید ؟ ! خوب استفاده اش رو هم برد !!! کاش میشد برگشت و حال و هوای اون موقعها رو به این جوونها نشون داد ، دلم می سوزه وقتی میبینم جوونهامون از شهدامون چیزی نمیدونن وبدتر اینکه نمی خوان بدونن ، ندونستنشون تقصیر ماست و نخواستنشون که بدتر از ندونستنشونه بیشتر به گردن ماست ، جوون تقصیری نداره ، این ماییم که خوراکشون دادیم و باید دید چی بهشون دادیم ، گرچه من ذات جوونهامون رو پاک می دونم ، من میون همین جوونهایی هستم که به دنبال چرایی خیلی از وقایع هستن و متاسفانه جواب درستی برای هیچ چیزی شون نداریم که بدیم و فقط انتظار داریم ازمون بی چون و چرا تبعیت کنن ...... روز ولادت سید الساجدین است ، خدایا یادمان ده چگونه چون امام سجاد دعاگوی درگاهت باشیم ، دلهای ما را عاشورایی کن ، به ما صبر زینبی عطا فرما ، چون فاطمه اطاعت از ولی امر مان را قسمتمان فرما و یادمان ده که با هر کس و در هر سنی چگونه بتوانیم ارتباط برقرار نماییم و مثمر ثمر باشیم ...... 18/5/87
  • خانم معلم

نظرات (۲)

مست عشق خدا شدن و آرزوی لقای او ...
خوش به حال شهدا ...
فقط می دونم شهدا رو دوست دارم ...
همه ی شهدا رو ...
شهدای گمنام رو ...
داییام رو ...
عاشق قطعه ی شهدای گمنام بهشت زهرام ...
شهید ، شهیده ! چه مال این جا باشه ، چه مال یه جا دیگه ! بالاخره همه شون پیش عشقشون رفتن ...
جوون حالا و جوون هیچ جام ... حالا و هیچ جا !
منم میگم ، خدا نگذره ! از کسایی که از اسم امام و شهدا سوء استفاده می کنن ...
ای کاش امام زمان بیاد ... خیلی زود ... خیلی زود بیاد و خوبیا رو از دست بدیا نجات بده ... گم شدن ،‌ خوبیا گم شدن ... پس چه طور میشه شهدا رو فهمید ...
ذکر ...
که فکر می کنم اگه نباشه غافل میشیم ... از خدا ، از عشق ، از خوبیا ، از زیباییا ، از ... و مهم تر از همه از خودمون و قلبمون ... قلبی که باید پاک پاک باشه تا جای خدا و عشق و خوبی و زیبایی باشه ...
نمی دونم چه کار کنم ؟
این قلب آلوده رو چه کار کنم ؟
فقط می دونم سردرگمم ...
خوش به حال شهدا ...
آخر فقط می تونم بگم ...
خدایا ، رهام کنی بدبختم ، بدبخت ترین آدم دنیا ...
دنیا داره بسرعت تغییر می کنه همه دارن عاشق می شن جوان ها هم حتی مال این زمونه عاشق هستند - عاشق تر از قبلی ها
عشق به پاکی ها و گذشت ها هر روز بیشتر میشه
مطمئن باشیم که دین خدا هر روز بیشتر از روزهای قبل مشتاق پیدا می کنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی