آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

خانم معلم | دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۸۸، ۰۶:۰۵ ب.ظ | ۲ نظر

همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندمزار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
 تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب ، به تاریکی شبها ، تو بتاب
من فدای تو بجای همه گلها ، تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر ، هوا را تو بخوان
تو بمان با من ، تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش.


فریدون مشیری








  • خانم معلم

نظرات (۲)

سلام خانوم یا آقا معلم!اجازه؟؟؟؟ من فریدون مشیری رو خیلی دوست دارم.
این شعرش هم خیلییییییییییییی!! از شما ممنونم.دوست داشتید به وبلاگ منم سر بزنید آخه من دانشجوی روانشناسی هستم!موفق باشید!
  • محمد طاها
  • سلام
    مرسی خانم معلم
    خیلی شعر بدردم خورد
    امیدوارم موفق و سلامت باشین بای

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی