و این کوفی ها ....
خانم معلم |
سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۸۸، ۰۶:۴۶ ب.ظ |
۲۱ نظر

نگاه اول
شهر ماتم زده بود . کوفی ها عزا گرفته بودند . می ترسیدند از خشکسالی ، پیش علی رفتند تا چاره ای بیندیشد ، علی فرزندش را اورد . حسین دعا کرد و بقیه امین گفتند . باران گرفت ......
نگاه دوم
شهر غرق شادی بود . کوفی ها جشن گرفته بودند . لشکرشان لشکر خوارج راشکست داده بود . قرار بود سرهای بریده شان رابیاورند به همراه زن و بچه های اسیرشان . همه امده بودند برای تماشا . خوارج را اوردند . امیرشان انگار آشنا بود ، حسین پسر علی .
- ۸۸/۱۰/۲۹
دختری که با مغزش ...
عزیزم جواب شما را تو وبم دادم