لیلای مجنون
به دنبال پست « لبیک به ندای یک بسیجی » دیگه تصمیمم بر این شد که یه کاری باید فراتر از حد معمول انجام بدم با توجه به فرمایشات جناب تلنگر تصمیم گرفتم اول به بچه ها نزدیک تر بشم و بعد کم کم به فرمایش جناب پور غلامی با سیره عملی ! نشون بدیم که چطور میشه خدا رو دوست داشت که اگه عاشق خدا شدی ، اون وقت مثل هر معشوق دیگه ای گوش به فرمان عشقت خواهی بود ....
روز شنبه این شعر رو که توی وبلاگ « اجتماعی ، سیاسی » جناب شکری دیده بودم ، سر صف خوندم ( معاون هنرستان دخترانه ام ) ... اول به بچه ها گفتم می خوام براتون شعری بخونم (و این البته عجیب نیست چون از این کارها می کنم ) اما گفتم اینی رو که می خونم ممکنه همه تون متوجه نشین !!! ( باعث میشه بیشتر بهش توجه کنن که یه وقت کم نیارن ، از شگرد های معلمیه !!!) اما اونایی که متوجه شدن در انتها ازشون سوالی دارم که ببینم می تونن بهم جواب بدن ؟
و بعدش شعر رو خوندم .... از 2۰۰ دانش آموز توی حیاط مدرسه صدایی شنیده نمی شد ،حتی اونایی که به علت دوری راه بعدا رسیده بودن هم گوش می کردن ( البته یه خورده اش هم به خاطر این بود که من یه کمی !!! جدی ام و سخت گیر ) ..... و شعر این بود :
یک شبی مجنون نمازش را شکست |
در رگ پنهان و پیدایت منم سالها با جور لیلا ساختی عشق لیلا در دلت انداختم |
بعد از خوندن شعر ( احساسات دخترونه شون یه دفعه فواره زد !!) بچه ها یه دفعه شروع کردند به دست زدن و تقاضا برای اینکه شعر رو در اختیارشون بزارم ... گفتم باشه کپی اش میکنم توی طبقات میزنم .... بعد گفتم خوب حالا لیلای شما کیه ؟ !! خوب معلومه دیگه ، ولوله شد و خنده های زیر زیرکی ! گفتم من یه نامه می خوام بنویسین به لیلای واقعی تون !! به قشنگترین و زیباترین نامه ها جایزه میدم ....
زنگ تفریح تقریبا دانش آموزی نبود که ازم متن رو نخواد یا نپرسه خانم به کی !!! باید نامه بدیم ؟ ! به خدا ؟ !!!!
یکشنبه مدرسه نبودم و امروز دوشنبه که رفتم مدرسه ( سی و دو سه تا ) نامه بدستم رسید ... توی پست های بعدی بعضی از نامه ها رو می نویسم که ببینید این بچه ها که اکثرا سال سوم هنرستان هستن و اکثریتشون بدحجاب !! برای خدا چطوری نامه نوشتن .....
قرار شد زنگ هایی که معلم ندارن برم سر کلاسشون ( البته اگه کارهای اجرایی مدرسه اجازه بده و بتونم در برم ) و امروز اولین کلاس رو رفتم و با بچه ها از خوبی و بدی حرف زدم و اینکه چرا بد میشیم .... جالب بود ... باز براتون از دلایل بچه ها خواهم گفت .... قرار شد که تا اخر اسفند یه برگه ای درست کنیم همه مون و توش از حداقل هفت کار خوبی که در طول روز انجام میدیم مثل سلام کردن به پدر و مادر ( که براشون خیلی عجیب بود که این نمی تونه کار خوب باشه چون همیشه انجامش میدیم ) بنویسیم و خودشون اصار که از کارهای بدمون هم بنویسیم ، گفتم من کار بد تون رو نمی خوام اونا رو برای خودتون لیست کنید و هر روز ببینید تعداد کار خوبتون بیشتره یا بدتون .... کار بد رو به هیچکس نگید چون خود خدا خوشش نمی یاد که بدی هامون رو به هم بگیم .... حالا از فردا قرار شده این کلاس ( کامپیوتر سوم ) روز نگار خوبی هاشون رو بیارن و بهم نشون بدن .... دعا کنید تا پایان سال به یه جاهایی برسیم .... معتقدم توی این سی و دو نفر یه نفرشون هم درست بشه و اعتقاداتش حداقل شکل بگیره مثل درست شدن یه دنیا می مونه .....
- ۸۸/۱۲/۱۰
قبلا اومده بودم اینجا
اکستازی لذت به توان بی نهایت