سفر مشهد (4)
پنجشنبه شب با سمیه دعای کمیل رو توی صحن طلا خوندیم .... خیلی با حال بود و جای همه خالی .... شبش رفتیم کمی خوابیدیم و دوباره 3 صبح بیدار شدیم سمت حرم .... بعد از نماز صبح و دعای ندبه سمیه رفت سمت ولایت و منم برگشتم پیش همکارام .... صبحان رو که خوردیم از طرف اداره به مناسبت ایام فاطمیه مراسمی داشتیم که تا 10 طول کشید و بعد اون وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم سمت حرم برای اقامه نماز جمعه .... تقریبا فرشها رو پهن کرده بودن که من رفتم تو حرم تا سلامی خدمت آقا داده باشم که متوجه شدم همونجا هم نماز جمعه بر گزار میشه .....
سریع بعد از زیارت اومدم یه جایی نشستم و مشغول دیدن در و دیوار شدم ... وااای که چقدر این ایینه کاریها قشنگ بودن ... یه قسمتی هم خیلی قشنگ بود که نمیدونم نوع کارش چیه واسه همین عکسشو گرفتم که شما هم بی نصیب نمونید .... بعد از نماز و ناهار دوباره برگشتیم با همکارم حرم .... یه زیارتی کردیم و به نیابت از همه باز شروع کردم به نماز خوندن ....بعدش از یه موجودی عکس گرفتم که یکی از خدام زن حرم سرم داد زد از ناموس مردم چرا عکس میگیری ؟ نشونش دادم گفتم اینم عکس ناموس مردم !!!
می خواستم کاربرداش رو براتون بنویسم که پشیمون شدم !!
بعد چون می بایست ساعت 9 شب حرکت می کردیم نماز رو اومدیم توی صحن جامع رضوی خوندیم ....
عجب صفایی داشت .... چقدر جمعیت ....
کنارمون 4 تا پیرزن زحمتکش نشسته بودن ...یکی شون قد بلند و خیلی بامزه بود ....یکی شون همش در حال نماز خوندن و دعا کردن بود ....اول یواشکی یه عکس ازشون گرفتم ..بعدش دیدم ممکنه راضی نباشن به بغل دستی ام گفتم من ازتون عکس گرفتم به دوستاتونم بگین راضی هستن ؟ .... وااای اگه بدونینی چه خنده ی قشنگی از سر خوشحالی کرد و با چه ذوقی به بقیه اینو رسوند و اونا هم خندیدن ....خدا رو شکر ...راضی بودن .....
ازش پرسیدم از کجا اومدین ؟ ...گفت ما خانواده ی شهیدیم .. از کرمان اومدیم .... دوستم پرسید با چی اومدین ؟ گفت : با هواپیما .... گفتم خوش به حالتون ما رو تحویل نگرفتن ما با قطار اومدیم !! خندید گفت : خوب یه کم پول بیشتر میدادین با هواپیما می یومدین !! .... بعدش اضافه کرد البته ما پول ندادیم خودشون ما رو اوردن ... گفتم هر کاری براتون بکنن بازم کمه ..... شماها سر ما خیلی حق دارین .. اشک توی چشماش جمع شد ... دستاشون کار کرده و صورتاشون همه پر از چروک ... مشخص بود نباید خیلی از سنشون گذشته باشه ولی درد روزگار داغونشون کرده بود .. گفت من از روستا اومدم ولی اینا مال کرمانن ... البته همه ی اینا رو با لهجه ی خودش می گفت .....
کمی از پسرش گفت ... بازم دیدم داره گریه می کنه ...دلم انقدر سوخته بود که حد نداشت ...بعد نماز رفتم بوسیدمش ... همچین منو بوسید که انگار از یکی از قدیمی ترین و دوست داشتنی ترین آشناهاش می خواد خدا حافظی کنه .... بقیه اشون هم مایل بودن به روبوسی و خلاصه با همه روبوسی کردیم و گفتم تو رو خدا شماها ما رو دعا کنید ...دعای شما مادرای شهدا قبول میشه یکی شون گفت اسمت چیه ؟ اسمم رو گفتم و گفت برو برات دعا می کنم !!! .... با صلابتی بهم اینو گفت که خودمم موندم .... اما هر کاری کردم که بتونم اینا رو هماهنگشون کنم یه عکس درست درمون ازشون بگیرم نشد که نشد !!! یکی مینشست اون یکی پا میشد ...میشوندمشون یکی روش اون ور بود یکی این ور ... خلاصه عکسایی که میبینید نتیجه ی این زحماته !!!
جلوی ما پسر شاید یکساله ای بود که موقع نماز هوس کرد بیاد سراغ جانمازی که من عاشقشم و داستان داره ... یادگاری دوستیه که همه جا همراهمه ....
شروع کرد برش داشتن و موقع سجده ام بود ... منم همه رو جمع کردم ...سجده ی دوم که شروع شد چادرم رو میزد کنار که برش داره .... رکعت دوم گفتم یادش رفته و جانماز همچنا توی دستم باز دیدم که تکرار کرد .. نمیدونم این روانشناسا چی میگن که توی این سن اگه شی از نظرشون دور بشه دیگه دنبالش نمی گردن .... سه رکعت رو خوندیم و جانماز رو بهش دادیم که باهاش ور بره و مهر رو تو دستمون گرفتیم که نخوره ....
یه کوچولو پشت سرمون آروم خوابیده بود از زائرین امام رضا .. اخرین عکس رو از اون فرشته ی پاک گرفتم و داستان مشهدمون به همین جا ختم شد ..........
- ۸۹/۰۲/۳۱
دوست داشتم چند خط در مورد درد و دلتان بنویسم:
...حالا وقتشه!
توضیح میدم که چی وقتشه و چرا الان...
ببینید ما از غرب چی میدونیم و از کجا؟...به جرات می تونم خدمت وجود با ارزش خانوم معلمم عرض کنم که :هنر،هنر،هنر!
حافظ یک کلمه ای داره که مدام ازش استفاده کرده و اون واژه اینه :"رند".
جایی میگه ما را به رندی افسانه کردند...
و...
امروز روز رندی ماست.
باید یاد بگیریم که میدان جهادمون را بریزیم در قالب دوربین،بازی کامپیوتری(وای از ضعف ما در عرصه ی بازی!)_شاید باور نکنید اما من خودم فردی بودم که بازی های فلسفی! و داستانی_افسانی ای غربی رو خیلی باز کردم : شهر سوخته،یا بازی های اسطوره ای غربی مثل : age of mythology و بازی های اجتماعی مثل :mafia و god fother که باید خدمتتان عرض کنم در کمال ناباوری اکثرشان یا ادبیات غربی و آمریکایی و حتی ژاپنی!،باورهای فکری و فلسفی غربی،غربی و هنجارهای جامعه ی و به خصوص آمریکایی و در یک کلام هویت غربی و آمریکایی رو به ما الغا می کنند و حتی من که در یک خانواده ی اسلامی و به قول مردم اهل نماز و روزه بزرگ شدم کاملاً تاثیر اون بازی ها رو که قبلاً بازی کردم می تونم ببینم در خودم!