جایی برای خشنودی
طبق قراره هر آخر هفته ، صبح زود رفتم بهشت زهرا سلامی خدمت اموات عرض کردم و گفتم سری به قطعه ی ۴۴ بزنم که شنیده بودم قصد باز سازی اش را دارند و نگران بودم که به پارک الشهدایی دیگر تبدیل نشده باشد . نزدیک سالن دعای ندبه ،هم وطنی جایی که نباید دور می زد ، نصیب ما از زیارت شهدا را به زیارت افسران راهنمایی و رانندگی تبدیل می کند !!!
امروز برای تعیین خسارت به همراه همسرم به بیمه رفتیم ، آن بنده ی خدا پس از مدتی از همسرم پرسیده بودند که ، خانمتون معلمند ؟ !!!
همسرم گفتند چطور؟ ...
گفت : از صبوری شان . چون قبلا با خانمی که مقصر هم بودند تصادف کرده بودم ولی فقط کتکم نزدند!! اما خانم شما با اینکه من مقصر بودم ولی چیزی نگفتند ...
وقتی شنیدم خدا را شکر کردم که هنوز معلمی وجهه ی خود را دارد ، هنوز می شود معلمان را مظهر صبر دانست و هنوز معلم ها اعتبار دارند ...
در جامعه " معلم" را با حقیر ترین افراد جامعه یکسان می کنند .به راحتی به وزارت خانه ی آموزش و پرورش عنوان " گدا خانه " می دهند و لابد ما نیز از جمله ی گدایانیم ...
گرچه رفتار و کردار بعضی از همکاران در برخی جاها نیز باعث بوجود امدن این تفکرات می گردد ولی نباید به همه این مسائل را تعمیم داد ....
به هر حال شنیدن این مطلب کمی باعث دلخوشی ام شد ...
پی نوشت ۱: میشود در غم بارترین حادثه ها هم ردی از زیبایی ها پیدا کرد ....
پی نوشت ۲ : میشود خوبی ها را به یکدیگر یاد بدهیم ، کینه ها را از خودمان دور کنیم و به فراموشی بسپاریم ....
پی نوشت ۳ : این تصادف دومین تصادف کلاسمان است ، اول فاطمه که بینی اش شکست و دوم من که چشم دخترم را از دست دادم !! برای سومی حتما صدقه بدهید !!!!
پی نوشت ۴: البته با همون ماشینی که راه نمیرفت هم رفتم سراغ قطعه ۴۴ ، حالشان خوب بود کمی تر و تمیزشان کرده بودند ..هنوز فانوس ها هستند و بچه ها هم در جای خودشان ارام خوابیده اند ...
پی نوشت ۵ :البته امیدوارم که آرام خوابیده باشند با این رفتار و کردار ما بعد شهدا !!!!
- ۸۹/۰۵/۱۶
خدا را شکر که به خیر گذشت
که تصادف باعث دلگرمی تان شد
که سالمید
دخترتان هم باید از این به بعد حواسش به انها که نا به جا هم دور می زنند باشد