انسانم آرزوست ...
«یک »
استیصال :
سه شنبه شب تو حیاط جمکران فرش پهن کرده بودند برای زائرین ، پیر زنی با قدی خمیده بین زنها میگشت ، به دانه دانه شان التماس میکرد و می گفت :" مریض دارم یه ختم «امن یجیب » برام می گیرین" ؟!
أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ
«دو»
درماندگی :
گریه میکرد . پسرک چند سالی بیشتر نداشت . شاهد زد و خورد پدر و مادرش در نمایشگاه و جلوی همه ی مردم بود . برایم گریه اش قابل تحمل نبود . به سویش رفتم . گفتم : "عزیزم نگاه نکن . چیزی نیست . الان دعواشون تموم میشه" . رویش را از آنها برگرداند ، اماهمچنان گریه می کرد . بغلش کردم . گفتم : "مگه تو با دوستات دعوا نمی کنی " ؟ و او بلافاصله جواب داد : « نه » و همچنان گریه کرد ...
ومن ماندم که چه بگویم ...
«سه »
مهمان :
سفره ی عزا پهن بود . همه نشسته بودند . پیرزنی وارد شد . چادرمشکی رنگ و رو رفته ای بر سر داشت . همه جور دیگری نگاهش کردند . صاحب خانه دستور داد برایش در گوشه ای دیگر سفره پهن کنند . خرمایی برداشت و فاتحه ای خواند و رفت .
«چهار»
سرگردان :
در میان جمعیت هراسان به دنبال مادرش می گشت . زائرین نگاهش می کردند و هر کدام دستور و تجویزی برایش داشتند .
همین جا وایسا تکون نخور مادرت میاد ...
برو دم اون کفشداری بمون ...
کجا مادرت رو گم کردی برو همون جا بمون ...
و دخترک با چشمانی گریان و دهانی نیمه باز و دستانی که گهگاه اشکهایش را پاک میکرد ، بی هدف همه را میشنید و هیچکدام را نمی شنید . جلو رفتم . دستانش را گرفتم و گفتم :"گریه نکن . آروم باش . اینجا کسی گم نمیشه . الان مامانت هم داره دنبالت می گرده ، یه کمی صبر کن با هم پیداش می کنیم " . کمی آرام تر شده بود اما دوباره گریه را شروع کرد . گفت :" دستامو مامانم گرفته بود ، من یه کبوتری دیدم ، دستامو ول کردم ، بعدش مامانم گم شد " !!!
امام ِ من ،
گهگاه که دنیا جلوه میکند بر من و سببی برای جدایی دستانم از دستانت ، تو همراهم باش ...
کى شود که تو ما را و ما تو را ببینیم،
هنگامى که پرچم نصرت و پیروزى در عالم برافراشتهاى؟
آیا خواهیم دید که ما به گرد تو حلقه زده
و تو با سپاه تمام روى زمین را پر از عدل و داد کرده باشى؟
روزانــه هزاران انســان به دنیــا می آینـــد ..
امــا نسل " انســانیت " در حال انقــراض است!
- ۹۰/۰۷/۲۲
چقدر زیبا و دلچسب می نویسن. وقتی نوشته هاتون رو می خونم یه حس و حال خوبی به م دست میده. اینکه کوتاه می نویسن و جذاب و گیرا خیلی دلچسب می کنه مطالبتون رو. در هر صورت خدا خیرتون بده که با این نوشته هاتون خیلی مسائل رو به ماها گوشزد می کنین...
بعدشم اینکه: اللّهم اشفِ کلَّ مریض.
ما مانده ایم و حسرت دیدارت ای نگار
طی شد بهار عمر به هجران و إنتظار
سخت است درد غربت و هجران روی تو
باز آی مرهمی به دل خسته ام گذار
دیگه اینکه: اللهمَّ عَجِّل لولیک الفَرَج...
راستی!!؟ سلام...
بازم جمعه اومد...
محتاج دعای خیر شما