دلم را ذره ذره آب می کند، آب شدن هایش روحم را ذره ذره می کُشد، عذاب کشیدن هایش و من انسان حقیر ناچیز ، کوچکی خود را بیشتر در می یابم وقتی با یک چنین امتحانی نشانم می دهد که هیچ نیستم.
مادرِ مادر بودن سخت است، هم برای مادری که روزگاری مادر بوده و هم برای فرزندی که مادر... اما نه از جهت خدمت کردنش، که این کمترین راه جبران محبت های مادرانه اش می باشد. و چه لذت بخش است، کنار تختش سرت را به سینه اش بگذاری و او با دستی که اندک توان حرکتی برایش مانده، موهایت را نوازش کند و سرت را ببوسد.
هدیه دوباره «مادر» داشتن را کسانی می فهمند که مادر در برشان نیست. و برای من که طعم بی پدری را چشیده ام، داشتنش چه بی نهایت آرامبخش روح و جان است .
اما حکایت مأنوسی و محشوری را شنیده اید؟ من اما به عینه می بینم، وقتی بی اراده و ناخودآگاه و از سر انس با قرآن و نماز در خواب و بیداری، ورد زبانش ذکر است و قرآن و حرکات دستش سلام نماز است و دعا و تسبیح.
در این عصر جمعه، آرزویش که یا امام زمان شفایم را از تو می خواهم ،آرزویم ...
- ۹۰/۰۹/۰۴
هرکجا که باشم،دعاگویشان هستم.
دلتان گرم یاد خدا باد.