انتظاری از نوع دیگر
تازه از منزلِ مادرم آمدم ...دیروز مراسم چهلمشان را برگزار کردیم ...
خواستم پست روز جمعه ام را بگذارم و از امام و مولایم بگویم ، اما به هنگام ِ بیرون آمدن از خانه اش سراغ قاب عکسی رفتم که چشمهای قشنگ مادرم را در خودش حبس کرده ، و او با آن چشمان زیبایش مثل همیشه نگاهم میکرد و باز این اشکهایم بودند که بی اختیار سرازیر شدند ،انگار که این دلتنگی هیچ وقت کهنه نخواهد شد ...
دیدم چه بگویم از دوری کسی که جهانی چشم براه اوست و من در دوری عزیزی این چنین بی تاب و در دوری "او" هیچ ... ؟
فقط خواستم بگویم آقای من ،
دلتنگ کسی هستم که چهل روز از ندیدنش می گذرد ، کسی که امیدم به بودنش بود ، کسی که دیدنش آرامشم بود ، کسی که وقت گرفتاری دعاهایش مشگل گشای کارم بود ، کسی که غر زدن هایم را تحمل می کرد و سبکبار به خانه ام می فرستاد و حالا نظاره گر خانه ی خالیی هستم که فقط خاطره هایش را برایم باقی گذاشته ...
خواستم بگویم هنوز باورم نیست که مادرم از کنارم رفته اما یادم آمد که شما هستی و تا شما هستی باید دلگرم به وجود نازنین تان باشیم ، اما ...
اما شما هستی و تا شما هستی باید امید باشد ، آرامش باشد ، و این انتظار ِ دیدن ِ رویتان باید دلتنگی به همراه داشته باشد و این دلتنگی باید اشک به همراه داشته باشد ، و این دوریِ سالیان باید ضجه به همراه داشته باشد ، چشم براهی داشته باشد، دلواپسی داشته باشد ، پس جنس این انتظار از چه نوعی است که "من" ، همین من ، که در نبود مادرم این همه سرگردانم و چشم به راه ، نه امیدوارم به دیدنت ، نه چشم براهم برای آمدنت ، نه دلواپسم برای دیر کردنت و نه چشمانم اشکبارند از ندیدنت ؟!
من واقعا منتظرم ؟ یا این انتظار ...
خدایا خودمان را گول میزنیم و می گوییم مهدی بیا ، مهدی بیا ، نه ؟!
دعاهای فرج و عهد و ندبه مان اگر با خلوص نیت بود نه اینکه انتظار ِحضورتان را از این دعاها داشته باشیم،اما حداقل این دلتنگی های از دست دادنِ عزیزانمان را هم به همراه نداشت که باور داشتیم بزرگتری بالای سرمان هست و این اما باورمان نیست ...
خسته ام ...
و هر سلام را که شروعی است ، پایانی خواهد بود پس ،
خدا نگهدار !
- ۹۰/۱۱/۰۷
السلام علیک یا ربیع الانام
خداوند روح مادر را غریق رحمت نماید