خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قائده ها و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها
" فاضل نظری "
او می آید ، اگر یاد بگیریم که :
چگونه " من " یت ها را خط بزنیم و عاشقش شویم ، همیشه برای بچه های کلاسم از همین عشق ِ ساده ی دختر به پسری گفته ام ، از اینکه برای رسیدن به کسی که دوستش داریم چه ها که نمی کنیم ، از اینکه بخاطر ِ اویی که دوستش داریم از انچه علاقه ی خودمان است هم میگذریم تا دل ِ او را بدست اوریم ، کسی که عاشق شده باشد معنای عاشقی را می فهمد حتی اگر از پایین ترین بخش رودخانه ی ِ عشق جرعه ای نوشیده باشد ،به سر چشمه رسیدن دشوار است و راه پر پیچ و خم و صعب العبور و گاه نا ممکن . ولی عاشق به تمنای وصال، درد را به جان میخرد و راهی می شود و در همان ابتدای راه از هر آنچه که سنگین است می گذرد . بارش باید سبک باشد پس منیت ها را کنار می گذارد و نگاه میکند به افق ، به قله ، به دور دست به همانجا که میداند کسی انتظارش را می کشد ، گاه " درد " کشیدن ها هم زیباست مگر نه اینکه قافله سالار عشق " زینب " است همو که جز زیبایی در دشت تفتیده ی کربلا جز زیبایی نمی بیند ...
برایم نوشتن از عظمتِ روح ِ مخلوقِ عاشقی به خالقش دشوار است وقتی بیاد می آورم در هنگام ِ تحمل دردی جانفرسا ، هنگامی که می پرسم ، چرا چیزی نمی گویی ؟ می گوید ، چه بگویم که دردش هم زیباست ! ...
معمولا هر چیز که آسان بدست آید بی ارزش و بی قدر می شود . هر چیز که دم ِ دست باشد و رسیدنی ، هر چقدر هم با ارزش ، برای این انسان حریص ارزشی ندارد ، اما اگر دور باشد و دست نیافتنی ارج و قرب پیدا میکند . « یار » را هم بی « درد » خواستن یعنی بدست اوردن چیزی بی زحمت . آن وقت است که می نشینیم و از انتظار می گوییم و بعد دوباره آن کار دیگر میکنیم ...
تا درد نکشیم وصل نمی یابیم ... اولین درد نیز کندن از تعلقاتی است که پای رفتنت را می گیرد و بال پریدنت را می شکند .
ماه شعبان به نیمه رسید و باید آماده ی رمضانی دیگر شویم اگر فرصتش را بدهد ! ...
راستی ! در این ماه رسول ِ خدا ،
چند بنده را شاد کرده ایم ؟
چند خانه را آباد کرده ایم ؟
چند لبخند به لبی نشانده ایم ؟
به سرِ چند بچه ی یتیم دستِ نوازش کشیده ایم ؟
چند گرسنه را سیر کرده ایم ؟
چند بی پناه را حتی با یک بغل کردن ساده ، پناه بخشیده ایم ؟
مامن چند نفر بوده ایم ؟ ... به درد ِ دل چند نفر گوش کرده و سنگ صبورشان شده ایم ؟
(یادش بخیر داستان های قدیمی را که با سنگ حرف میزدند و میگفتند ای سنگ صنبور یا تو بشکن یا من بشکنم و انتظار بر این بود که سنگ صبور برای راحت شدن گوینده اش بشکند ...)
به عیادت چند بیمار رفته ایم ؟
دل چند نفر را با صله ی رحم بدست آورده ایم ؟
گره از کار چند نفر باز کرده ایم ؟
و ... به چند شاخ� ی طوبی آویخته ایم ؟ ...
الَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ
معبودا، مرا به کمالِ گسستن [از خلق] و پیوستن به خودت رسان و دیده قلبمان را با فروغی که بدان تو را مشاهده کنند، روشن فرما تا دیده دل ما حجابهای نورانی را بر درَد و به کانِ عظمت و جلال رسد و جانهای ما به مقام والای قدس تو بپیوندد.
خدایا توفیق ِ درکِ عشقی واقعی را نصیبمان فرما ...
- ۹۱/۰۴/۱۶
خیلی عاطفی و قشنگ بود
دستتون درد نکنه