ترفند خدایی

حدیث امروزشون این بود :
امام حسن مجتبی علیه السلام
به راستی که خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه ی خلق خود ساخته تا به وسیله ی اطاعتش به رضای او سبقت گیرند .
« تحف العقول ص 239 »
این حدیث رو که خوندم یاد ِ مدرسه و بچه ها افتادم . یاد ِ اون زمانی که امتحان می خواستم بگیرم و درس ها برای بچه ها مشکل میشد و با ترفند هایی وادارشون میکردم که بیشتر درس بخونن ...
مثلا میگفتم هر کی تو این امتحان بالای 18 بشه نمره ی مستمرش رو 20 میدم .
یا شاگردی اگه ضعیف بود و نمره ی بالایی نمی گرفت ازش میپرسیدم فکر میکنی اگه خوب بخونی نمره ات چند میشه و هر نمره ای رو که میگفت با توجه به توانش یاد داشت میکردم حتی شده مثلا میگفت 8 ، بعد میگفتم اگه 8 شدی بهت 12 میدم و همین باعث میشد بیشتر تلاش بکنه ...
پیش خودم گفتم ای خدا !!! ... تو هم داری هی تشویقمون میکنی کمی این ماه بیشتر عبادتت رو بکنیم ، تو هم برات فرقی نمیکنه من نمره ام 8 بشه یا 10 بشه یا 20 بشه ، هر چی بیشتر بگیرم تو خوشحال تر میشی که « من » درسم رو بهتر یاد گرفتم و با همین کارات منو هل میدی به سمت « آدم » شدن ...
وقتی جمعیت مسجد رو دیدم که برای خوندن نماز قضا اومدن گفتم خدا جون ، خوب خدایی هستی ، منکه میدونم منظورت چیه ، فقط توانش رو باید خودت بهمون بدی ...
وقتی به کارهای خدا نگاه میکنم ، محبتش رو کاملا درک میکنم ، نعوذبالله نمیشه مقایسه کرد کار ِ خدا رو با کار ِ معلم ها ولی وقتی میگن محبت ِ مادری گوشه ی بسیار کوچکی از محبت خداییه ، میشه گفت ترفند های معلمی که میخاد بچه ها درسهاشونو بیشتر و بهتر بخونن، گوشه ی کوچکی از ترفند های خداییه ...
این ماه رمضون هم یه ترفند خداست برای اینکه حسش کنیم ، قدم هامونو به سوی خدا بیشتر ، بلندتر و تندتر برداریم ، هر کی زودتر رسید برنده است ، و این قدمها میتونن خیلی از حسنات باشن خیلی از حسناتی که گاهی اصلا به چشممون هم نمی یاد .
دیروز حضرت عبدالعظیم نایب الزیاره بودم از طرف همه ی بچه ها . پیرزنی خودش رو به ضریح می مالید ، یعنی واقعا می مالید و جلو میرفت و دعا میکرد .... برای عاقبت بخیری جوونا ، شفای مریضا دعا میکرد ... صورتش به پنجره های ضریح بود و نمیدیدمش بهش گفتم مادر خیلی التماس دعا و دعام کرد و ازش گذشتم و رفتم سمت امامزاده حمزه . بعد از من وارد امامزاده حمزه شد .خانمی دستش رو گرفته بود و بهش میگفت اینجا امامزاده حمزه است و دستش رو چسبوند به ضریح . نگاهش کردم . دو چشمش از حدقه در اومده بود . جای چشماش هیچی نبود خالی خالی ... توی دلم گفتم خوش به حال خانمی که اونجا دیدش و دستش رو گرفت و آوردش تا اینجا ... به همین سادگی میشه رفت سمت خدا . هیچ کاری نداره فقط نیتت باید قرب الی الله باشه ... اون وقت میشه کاملا فهمید که خدا هم چقدر خوشحاله از این حضور . اون وقت تو خودت رضایت قلبی ات رو میتونی کاملا حس کنی و شاد باشی . چون روحت شاد شده ...
این پست رائح رو بخونید . حس قشنگی به آدم دست میده ...
التماس دعا
- ۹۱/۰۵/۰۳
سلام
طاعات و عباداتتون مقبول
الهی! در سر آب دارم، در دل آتش،
در ظاهر ناز دارم، در باطن خواهش،
در دریایی نشستم که آن را کران نیست.
به جان من، دردی است که آن را درمان نیست،
دیده من بر چیزی آید که وصف آن بر زبان نیست!
«خواجه عبدا.. انصاری»