درس چهارم - برای آخرتمون چی جمع کردیم ؟
مشغول بسته بندی میوه های مراسم ِ سالگرد مادرم بودیم . من و خواهر و برادرم و باجناق ها . پرتقال و نارنگی ها را از باغ پدر و مادرم آورده بودیم . پرتقالها درشت بودند و داخل ظرف های یکبار مصرف جا نمی شدند . شوهر خواهرم گفت : هر کجا رفتم و این پرتقال رو گذاشتم داخل ظرف جا نشد ، هر فروشنده ای یک چیزی گفت . اکثرا گفتند:" اینها رو که برای مجلس نمیبرن کوچکترش رو می خریدید " !! ...
برادرم خندید و گفت : "یک روز با دوستام از تهران رفتیم شمال . بابا شمال بود و رفته بود سر ِ باغ . زمان ِ چیدن پرتقال ها بود . دوستام رو که دید به هر کدوم یک کیسه بزرگ پلاستیکی داد و گفت مشغول کندن بشید . دوستام هم دیدن بیگاریه ، هر چی دم دستشون رسید رو جمع کردن ، از زیر درختی ها و لک زده ها و پوسیده ها . وقتی که پلاستیک رو زود پر کردند ( هر پلاستیک تقریبا یه چیزی حدود 100 تا پرتقال جا میگیره ) خوشحال و خندان اومدن پیش بابا و گفتن تموم شد . بابا هم رو کرد بهشون و گفت برش دارین ببرین تهران برای خانواده هاتون !!!! وقتی اینو شنیدن جا خوردن و من شروع کردم به خندیدن !!!" ...
بعدش بابا خندید و به من گفت : از اون درشت هاش براشون جمع کن و بده بهشون ببرن تهران ! ...
اینو که شنیدم یاد این داستان افتادم .
راستی برای آخرتمون چی جمع کردیم ؟
جمعه نوشت :
آقای من ، امروز روز چهارمیه که بچه ها بهم زنگ زدن و چهارمین نفرشون راهی کربلا شد تا اربعین کنار مرقد و بارگاه جدتون حضور داشته باشند . دلم رو سپردم دستشون . دعاتون بدرقه راه خودشون و هم کاروانی هاشون . سفرشون به سلامت و بی خطر . انشا الله که با دست پر از این سفر معنوی به خانه برمیگردند .
برای شما که طی الارض میکنید از مدینه به کربلا رفتن و پر زدن به مشهد کاری نداره ، ما هم دلمون رو گرفتیم تو دستمون و به هر پرنده ای که به اون سمت پرواز میکنه میگیم این امانتی هم همراهتون!
آقا جان ، میشه یکبار این دل ِ ما رو دستتون بگیرین و با خودتون ببرین مدینه ؟! وقتی که میرین کنار مزار ِ مادرتون ؟! ...
میشه یکبار که کربلا میرین ، این دل ِ ما رو ببرین بین الحرمین و همون طور که دعا میخونید وروضه سر میدین ، ما رو هم با این حالتون شریک بکنین ؟!
میشه یکبار از روی تل زینبیه ، چشم هامون رو بشورین تا بتونیم بصیرت پیدا کنیم و شمر ها رو بشناسیم ؟
میشه یکبار وقتی در سعی و صفا از حرم ابا عبدالله به حرم حضرت عباس هستید کنارتون باشیم و ببینیم که چه کشید حضرت زینب ؟
مولای من ، دلم گرفته ، دلم سخت تنگه برای دیدن ِ اون گنبد طلایی و اون کبوترهای چاهی ...دلم را با خودت میبری ؟!
- ۹۱/۱۰/۰۸
دل ما به پا و سر ما به راه و نفسم به جان و همه ام فدای تو که خود فدائی، به ره خدایی...
تو عزیز مایی، تو امید مایی تو ضمیر دوم شخص اما،تو که ماهی و معنیی مائی...
دلتان به میهمانی دعای خیرشان دعوت.
سلام.