مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من ، من از خودم سیرم
بچه که بودم مادرم درس دین را از لا اله الا الله شروع کرد . با زبان کودکانه حمد می خواندم . کمی بعدتر بود که به نام " تو " رسیدم . نمیدانستم چرا نام " تو " را که می آورند باید بر خیزم .
گاه در روضه های زنانه که از شدتِ فشار ِ جمعیت مچاله مینشستم ، فقط خدا خدا میکردم که نوبت نام ِ شما بشود تا از جا بلند شوم تا راحت شوم . میبینید اسمتان هم برایم مایه ی آرامش بود و هست .
کمی بزرگتر شدم . دیگر به عنوان دختری که از عهده ی پذیرایی مهمانان شب قدر بر می آید رویم حساب می کردند . تمام دعای جوشن کبیر برایم یک طرف ، سلام های آخر دعا ،برایم یک طرف .
« اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِالله اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسوُلِ الله اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ اَمیرِالمُؤمِنینَ وَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراء سَیِّدَةَ نِساءِ العالَمینَ وَ رَحمَةُ اللهِوَ بَرَکاتُهُ »
« اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا غَریبَ الغُرَباء اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مُعینَ الضُّعَفاءِ وَ الفُقَراء اَلسُّلطانَ اَبَاالحَسَنِ عَلیَّ بنَ موُسَی الرِّضا وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ »
« اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مَولانا یا صاحِبَ الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا خَلیفَةَ الرَّحمنِ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یاشَریکَ القُرانِ عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَاللهُ مَخرَجَهُ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ »
چه حس روحانی داشت و دارد این سفر معنوی از کربلا تا مشهد و از مشهد به سویی که شما بناست از آنجا طلوع کنی ... تمام این مدت اشک هایم انگار از قلبم خارج می شدند و گرم بر گونه هایم میریختند و لذت دعا را برایم صد چندان می کردند .
دیگر مادر شده بودم که خدا پدرم را از من گرفت . به نیت پدر ، خواندن دعای عهدت را در مدرسه اغاز کردم و بچه های پاک مدرسه چه استقبالی کردند . حتی اگر به عللی نمیشد نوار و بعدتر سی دی را بگذاریم خودشان با هم ایستاده دعا را می خواندند . چه لذت بخش بود آن روزها که حس میکردم منتظرت هستم و میدانی ...
نمیدانم یادتان هست آن روز های سه شنبه را که چه بی قرار بودم تا زنگ بخورد و من سر از پا نشناخته به سویت پر بکشم . چقدر دلم برای آن گنبد فیروزه ای تنگ شده ... چقدر دلم برای آن مناره های بلند ، ان حیاطِ نیمه کاره که هفته به هفته شاهد کاملتر شدنش بودم تنگ شده ، چقدر دلم برای گنجشک هایی که بی مهابا دسته جمعی روی فرشهای مسجدت مینشستند تنگ شده ...حتی دلم برای محل عوارض داخل مسجد که از ان زمان همان پانصد تومان بود و هست ! ، تنگ شده ... دلم برای محل پارک ماشینم هم تنگ شده ! ...
آقا جان ، بگو از من دلخوری که دیریست نخوانده ایم ؟! ...
اما من هنوز همان دختر کوچکی هستم که با سلام آخر نماز دلش برای نبودنت می گیرد ... فقط نگو که از من دلخوری ...
مگو شرط دوام دوستی دوری است باور کن
همین یک اشتباه ازآشنا بیگانه می سازد
- ۹۲/۰۷/۱۹