هدیه ی تولد
دلم میخواست برای کسی که کتاب شعر به دستم داد _ معجزه ای که فکر نمی کردم روزی اتفاق بیفته !_ کتابی میخریدم ولی نه از کتابهایی که داره مطلع بودم ونه از اینکه چی می پسنده . گذاشتم تا ببینمش و بعد براش هدیه ای بخرم .
نمیدونم خدا خودش رو چه جوری رسونده بود به دلم که متوجه شد ارزوم اینه که توی شهر کتاب ببینمش ...
و خیلی غیر مترقبه همین شد ... یه پسر ِ آروم ِ سر به زیر ِ خوب ، تقریبا چیزی که از اخلاقش حدس میزدم . قبل از اومدنش حرف هدیه ی تولدم شده بود و حس میکردم برام کتاب ِ شعری باید گرفته باشه ، وقتی دیدمش و اون کادویی زیبا رو به سمتم گرفت ، منتظر یه کتاب بودم که دیدم واااای ، یه دفتر نقاشی خوشگل ِ دخترونه با عکس یه پیشی ناز ، نمیدونم میدونست یا نه که من هم سال گربه به دنیا اومدم و هم عاشق گربه ها ( گرچه من کلا جک و جونور از هر نوعیش رو دوست دارم ) ... داخل کادو رو نگاه نکردم ولی حس کردم یه چیز دیگه هم هست ... درش اوردم ، یه بسته مداد رنگی ... انگار تمام ِ کودکیم برگشته بود . ازش تشکر کردم . دفتر رو باز کردم و دیدم چیزی برام نوشته ، متاسفانه عینک لازم بود تا بتونم دقیق بخونمش ، میدونین کـ !! ... خودش برام خوند ... خیلی خوشحال بودم . هم با یکی از پسرهای خوبم آشنا شده بودم و هم چیزی گرفته بودم که سالها کسی به من هدیه نداده بود ...
حس زیبای یک دختر ِ بزرگِ کوچک
- ۹۲/۰۷/۲۰