تاسوعا در محله ی دل ها ... :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


تاسوعا در محله ی دل ها ...

خانم معلم | سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۰۳ ق.ظ | ۱۱ نظر

اسمش را نشنیده بودم . سالها پیش سمت خیابان ری رفته بودم و کوچه پس کوچه هایش را ، خانه های قدیمی اش را دیده بودم اما این خانه چیز دیگری بود ...

از چهار راه مصطفی خمینی ( سیروس سابق) به سمت مولوی که می روی بعد پمپ بنزین سمت چپ کوچه ی افشار را که دیدی وارد کوچه می شوی . کوچه ای شبیه همه ی کوچه های محله های تهران قدیم . تنگ با آبراهه ای در وسط کوچه ... 

کمی جلوتر در ایام محرم و فاطمیه صدای روضه یا سخنرانی خود به خود تو را به حسینیه می رساند . در جلوی در های ورودی تکیه های کوچکی آماده ی پذیرایی از مهمانان ابا عبدا الله الحسین علیه السلام است . استکان نعلبکی های کوچک با یک قاشق چای خوری و دو حبه قند در استکان ، بفرمایید چای ...


اگر کمی زودتر رفته باشی نان قندی یا شیر هم می توانی بخوری ... سر در زیبایی دارد . بسم الله می گویی و وارد می شوی .


            


 وسعت ِ خانه ، کتیبه هایی که رنگ و رو و نقش هایش با تمام کتیبه هایی که دیده ای فرق دارد ، حیاط بزرگ ، ایوان و اتاق ها همه در یک آن مجذوبت میکند و میمانی که خانه را برانداز کنی یا سریعتر با فشار پشت سری ها وارد حیاط شوی ... جا برای نشستن نیست و باید با کمی فشار و معذرت خواهی و ... روی دو پا بنشینی تا کم کم کمی جا باز شود . 


مداح ، زیارت وارث میخواند . منبری که مداح روی آن نشسته بسیار مرکز توجه خانمها بود . بعد متوجه شدم خانمها از زیر منبر رد می شوند و یا در زیر آن نماز حاجت می خوانند ! ( علت را جویا شدم گفتند این قضیه بر میگردد به سالها پیش . این خانه  در زمان فتحعلی خان قاجار به صاحب خانه داده شده بود و میگفتند قنداقه های شاهان قاجار را از زیر این منبر رد می کرده اند ) 

چادری که روی حیاط نصب شده دقیقا ما را به خیمه ی اباعبدالله میبرد .حس خوبی که در زیر آن خیمه انگار نفس می کشی ...


هر نیم ساعت به نیم ساعت یک سخنران و مداح می آمدند و روضه می خواندند و میرفتند تا اذان ظهر ... مقتل خوانی و روضه خوانی به شیوه ی قدیمی ، بیشتر به دل ِ ما که به این شیوه ها آشنایی داشتیم می نشست . 

پس از اذان از حسینه خارج شدیم و در کوچه پس کوچه های آنجا به امامزاده یحیی با آن چنار قدیمی 900 ساله اش رسیدیم . ثبت این درخت هم خودش به سال 1330 بر میگشت .  درختی تنومند که مردمِ  معتقد ، به آن سبز بسته بودند جهت روا شدن حاجاتشان ... 

ننه سکینه با واکرش به خوبی میان جمعیت راه میرفت . اسمش را یکی از پسر هایی که دید از او عکس میگیرم گفت . رفتم بوسیدمش . چقدر وجودشان پر برکت است .



عبور از کوچه های تنگ با آن آبراهه های وسط کوچه با دیوار های کاهگلی ، حس غریب آشنایی را در ما زنده می کرد . 

حسی که دوست داشتی بیشتر بمانی و بیشتر ببینی . روبروی امامزاده کوچه ی تنگی بود وارد آن شدم به خیالم بن بست است چون روبروی کوچه تنها یک در کوچک دیده می شد  . اما در منتهی الیه کوچه در سمت راست، کوچه ی تنگ دیگری دیدم که صدای همهمه ی خانمها و دیگ و ظرف می آمد . در ِ چوبی آبی رنگی باز بود . مانند تمام خانه های قدیمی شهر ، جلوی در ِ حیاط ، پارچه ای آویزان بود . کلون ِ در را زدم . خانمی از داخل حیاط پرسید : کیه ؟ گفتم اجازه دارم وارد بشم ؟ آمد و پارچه را کنار زد و حیاط نمایان شد . وااای حیاطی بزرگ با اتاق هایی که روی در هایش هنوز اثری از ارسی ها دیده می شد . 


وسط حیاط هم درخت قدیمی بود که شاخه های ان را بریده بودند و تنه اش باقی مانده بود . خانمها دیگ برنج نذری را دم کرده و دورش ایستاده بودند . گفتم اجازه دارم از حیاط عکس بگیرم ؟ با اجازه ی صاحبخانه که خانم شیطونی هم بود دو تا عکس گرفتم . ( حین عکس گرفتن گفت : عطر هم نزدیم به خودمون ) 


دلم میخواست وارد اتاق هایش می شدم راستش انقدر جرات پیدا کرده بودم که چنین درخواستی هم بکنم منتها بیرون کوچه عده ای من جمله مادر شوهرم منتظرم بودند . بیچاره از فشار جمعیت حالی برایش باقی نمانده بود . 

از کوچه های قشنگ با اسم های زیبایش گذشتیم . کوچه اول حمام خشتی ، کوچه دوم حمام خشتی ، کوچه ی ماست بند ها و ... 


از سقا خانه ها و زورخانه اش گذشتیم و به خیابان ری رسیدیم .... دیگر باید این منطقه ی زیبا را که شاید تا چند سال دیگر  اثری از آن باقی نماند  را ترک میکردیم ( خانه های جدید جای بافت های فرسوده را در بسیاری از قسمت های محله گرفته بودند  )  و به دنیای مدرن که خود خواسته بودیمش ، پا می گذاشتیم ... 



  • خانم معلم

نظرات (۱۱)

سلام
عزاداری‌هاتون قبول باشه ان‌شالله...

از یه بندخدایی تو تهران شنیدم که می‌گفت یه جا رفته بودن هیئت، برای نوشیدنی‌شون منو داشتن. چای نبات، چای دارچین، چای و لیمو

به سرم اومد چه آدمای با حوصله‌ای باید باشن!!
پاسخ:
سلام 

از شما هم قبول باشه  ... انشا الله اگر حالی هم بهمون دست داد بتونیم حفظ ش کنیم ... 


اینجا یه منو بیشتر نبود همون چای . منتها مردمی که نذر داشتن گاهی شیر و یا نون قندی هم می اوردن ... نمیدونم چه حکایتیه که خوردن این نذری ها انقدر لذت بخشه ... 
  • ***العبد التائب***
  • سلام...

    تحمل رنج و سختی...

    http://mha1376.blog.ir/post/47
    پاسخ:
    سلام ...
  • قلمداد ظهور
  • من اینبار می خواهم زودتر(روضــــــــــــــــــــه) را شروع کنم.
  • ***العبد التائب***
  • سلام
    محله با صفایی دارید.
    خوشا به حالتون
    ما که از این جور محله ها نداریم!
    پاسخ:
    سلام 
    محله ی ما نیست ... محله ی قدیمی تهرانه ... 
  • ***العبد التائب***
  • سلام...

    مولوی وهابی که شیعه شد...

    http://mha1376.blog.ir/post/48

    پاسخ:
    سلام ...

  • مامان محمدین
  • چه روایت زیبائی چه عکس های قشنگی انگار که اونجا بودیم. متشکرم که هستید.
  • ***العبد التائب***
  • سلام...

    یا حسین(ع)...

    http://mha1376.blog.ir/post/49
    پاسخ:
    سلام ....
    سلام. اتفاقن چند بار دوستم گفت بیا بریم. هی نشد برم . پس خیلی جای خاصیه..
    قبول باشه...
    پاسخ:
    سلام عزیزم 

    بله خیلی خاصه ....البته اون جور که شنیدم قدیم ترها خاص تر بوده الان طبق چیزی که خودم هم دیدم یه مقدار باند بازی و این جور چیزا توش وارد شده مث همه جا و ششاید اون خلوص قدیم ترها رو نداشته باشه ولی باز به خاطر قدمتش دیدن داره ... 

    قبول حق باشه ...
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • خیلی قشنگ بود ...
    چ جای با صفایی ..
    قبول باشه :)
    پاسخ:
    واقعا قشنگه .مخصوصا که این لنز خدایی همه چی رو سه بعدی میبینه و دوربین دو بعدی و نمیشه از دریچه ی دوربین انچه هست رو نشون داد ...

    قبول حق ...
    منم یه سال چهار سالی میشه که دلم میخواد یه سر لرم این حسینیه !
    البته 4 سال قبل نیمه شعبان امام زاده یحیی بودیم . اونجاهارو دیدم خوب !
    ضمنا خونه آقای زاهد هم (ظاهرا آشیخ ممد حسینشون که خیلی زاهد بوده) هم همونجاست که البته الان تبدیل به حسینیه شده و فکر کنم 4 شنبه ها آقای جاودان درس اخلاق دارن. یه بار رفتم !!!

    هر چی فکر میکنم می بینم حق دارید قهر باشید ولی قبلا اینجوری قهر نمی کردید که !!!:(((((
    پاسخ:
    متاسفانه مسیر ما به اون طرفا دوره و این جلسات هم معمولا بعد نماز مغرب تشکیل میشه ..رفتنمون همانا و جور وپلاسمونو حمع کردن و رفتن خونه ی .... ( بابا و مامانم نداریم بریم خونه شون ) همان ! ... 

    پس چجوری قهر میکردم ؟!! (:
    سلام
    توصیف شما زیباست ...
    نام چهارراه سیروس نیست ، سرچشمه است ، سیروس چهارراه بعدی است ...
    در واقع شما از سرچشمه به سمت سیروس حرکت میکردید ..
    البته ببخشید ها ...
    پاسخ:
    سلام 

    به چهار راه سیروس نزدیکه ، سرچشمه خیلی بالاتره ... از محلی هاشون پرسیدم خودشون اون محله رو به اسم چهار راه سیروس میشناسن ... 

    لطف کردین ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی