نمی رسد به" رسیدن " سیب کال آرزو ...
خانم معلم |
جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۵۸ ق.ظ |
۸ نظر
قاصد ک های پاکتی به مقصد رسیده بودند و تنها دستی باید که این آرزو را بر آورد . انسان رویا هایش دست برد پاکت آبی را برداشت *. یک توپ فوتبال می خواهم و اگر بشود یک سفر همراه مادرم به امام رضا علیه السلام !
پاکت بعدی، نه ، آرزوی بعدی ، یک جارو برقی !!
بعدی ، یک یخچال !
بعدی ، یک یخچال !
و شاید دوست داشت بگوید : دلم یک شکم سیر چلو کباب می خواهد ، دلم یک رختخواب گرم میخواهد ، دلم سقفی میواهد که وقت بارش چکه نکند ، دلم می خواهد صدای ناله ی درد ِ مادرم را نشنوم ، دلم می خواهد پدرم وقتی به خانه می آید سرمان داد نزند و بیکاری اش را سر ما تلافی نکند ، دلم میخواهد پای برادرم سالم بود تا با او بازی میکردم ، دلم یک جامدادی میخواهد پر از مداد رنگی های زیبا ، دلم یک ماشین حساب میخواهد تا پول های نداشته ام را جمع ببندنم ، دلم ...
بعدی و بعدی و بعدی ...
چه آسان است آرزوهایی را بر آورده کردن و دلی را شاد نمودن . چه بی رحمیم که یادمان میرود می شود به آسانی لبخندی بر لبی و دلی نشاند ...
به یاد کودکی و نوجوانی ام افتادم و آرزوهایم ... دلم از کلاس سوم دبستان یک کتابخانه می خواست . عادت داشتم کتاب هایم را زیر طاقچه ی خانه که یک فرو رفتگی داشت می چیدم . سعی میکردم طبق قطر کتاب هایم ردیفشان کنم . هر روز مرتبشان می کردم . بیخود بهم میریختم و از نو می چیدمشان . هنوز نگاه کردن به کتاب هایم برایم لذت بخش است . هنوز هم دلم کتابخانه ای بزرگ می خواهد که تمام مدت وقتم را در انجا بگذرانم هر چند بسیاری از همین هایی که دارم را نخوانده ام !!!
آرزوهای کودکی مان چقدر سهل الوصول بودند و چقدر در آن سنین برایمان دور از ذهن .
الان اگر بگویند آرزو کن ، واقعا چه آرزو می کنیم ؟!!!
آقا جان آرزو میکنم هر آرزوی دیگر در نظرمان رنگ ببازد و تنها عطش حضورتان بر دل وزبانمان جاری گردد ...
* جشن رمضان امسال
بعدی و بعدی و بعدی ...
چه آسان است آرزوهایی را بر آورده کردن و دلی را شاد نمودن . چه بی رحمیم که یادمان میرود می شود به آسانی لبخندی بر لبی و دلی نشاند ...
به یاد کودکی و نوجوانی ام افتادم و آرزوهایم ... دلم از کلاس سوم دبستان یک کتابخانه می خواست . عادت داشتم کتاب هایم را زیر طاقچه ی خانه که یک فرو رفتگی داشت می چیدم . سعی میکردم طبق قطر کتاب هایم ردیفشان کنم . هر روز مرتبشان می کردم . بیخود بهم میریختم و از نو می چیدمشان . هنوز نگاه کردن به کتاب هایم برایم لذت بخش است . هنوز هم دلم کتابخانه ای بزرگ می خواهد که تمام مدت وقتم را در انجا بگذرانم هر چند بسیاری از همین هایی که دارم را نخوانده ام !!!
آرزوهای کودکی مان چقدر سهل الوصول بودند و چقدر در آن سنین برایمان دور از ذهن .
الان اگر بگویند آرزو کن ، واقعا چه آرزو می کنیم ؟!!!
آقا جان آرزو میکنم هر آرزوی دیگر در نظرمان رنگ ببازد و تنها عطش حضورتان بر دل وزبانمان جاری گردد ...
* جشن رمضان امسال
- ۹۳/۰۵/۰۳
بیم فراق هست و امید وصال نیست
این هست و نیست کاهش که زیر و زبر شود...
سلام خانوم معلم آسمونی
:-)