دخترم شوهر کرد ...پیر شدم !
منتظر آژانس بودم که با شنیدن صدای زنگ گوشی ام به طرف کیفم رفتم ، اون طرف خط کسی نبود جز مهدیه . برام خیلی غیر منتظره بود چون عروس موبایل به دست دیگه ندیده بودم !
گفت خانم چرا نمی یاین منتظرتونم ، گفتم منتظریم ماشین بیاد . تا یه ربع دیگه باید پیشت باشیم ...
یکربع دیگه من ابتدای سالن ایستاده بودم و شاهد یکی از زیباترین لحظه های زندگی ام بودم .
دنیای مجازی برام خاطرات زیبا و هم چنین تلخی به همراه داشته اما دیدن این صحنه ، هم خیلی خوشحالم کرد و هم یاد خاطره زیبای دیگه ای افتادم ، خاطره دیدن ِ عکس دو مرغ عشقی که برام عکس ِ روز عقد کنانشون رو فرستاده بودن ...
جلوم دختر و پسری بودند که هر دوشون رو می شناختم و وقتی میدیدم چطور عاشقانه به هم نگاه می کنند و می خندند از ته دل خوشحال بودم و می خندیدم و بغض ....
با دیدن ِ من ، مهدیه به طرفم دوید و در میون نگاه ِ متعجب جمعیت سفت بغلم کرد و من هم ......... شاید چند دقیقه همین طور بودیم که فیلمبردار اومد و دعواش کرد که یعنی چی وسط فیلمبرداری گذاشتی رفتی ؟ !!!
مهدیه هم مطابق معمول ! جوابش رو داد . گفتم برگرد راست میگه و بر گشت ...
مهدیه کوچولوی ِ من حالا عروس خانم ِ خوشگلی شده بود و نقل مجلس ... باز با همون شیطنت های همیشگی اش ...
اولین دخترم رو شوهر دادم ... مهدیه گفت خانم دیگه پیر شدین دخترتونم شوهر کرد ...
کاش پیری به همین چیزا باشه همیشه ... اگه این پیریه ، چیز خوبیه ...
از خدا میخوام تمام دختر و پسر های جوون به آرزوی قلبی شون برسن و هم کفو خودشون رو پیدا کنن ....
نایب الزیاره از طرف همه بچه های وبلاگ بودم تقریبا سعی کردم اسم همه رو ببرم و برای همه نماز بخونم ، انشا الله خدا قسمت بکنه خودتون برین مشهد و از وجود پر برکت امام هشتم فیض ببرین ...
متاسفانه نمیدونم چه مشکلی پیش اومده که نه میتونم لینک بدم ونه تصویر بزارم
ااینجا رو حتما بخونید .
http://elhamazimi.blogfa.com/post-69.aspx
- ۲۲ نظر
- ۲۸ خرداد ۹۰ ، ۱۵:۰۴