مناسبت ها :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۱۴ مطلب با موضوع «مناسبت ها» ثبت شده است

پرواز ِ دل

خانم معلم | جمعه, ۱۵ مهر ۱۳۹۰، ۱۲:۲۸ ق.ظ | ۳۵ نظر

 
«
یک »

میلاد عزیزی است که دیدارش آرزوی هر دلی است و زیارتش غمزدای هر دل. سالروز ولادت امامی که اسماً «غریب» می نامیمش ولی «قریب» است از بُعد نزدیکی در دلهای شیعیان این سرزمین.

 میلاد هشتمین سلاله ی آل طه، فرزند زهرا (سلام الله علیها) و علی مرتضی (علیه السلام) که سلام ما بر ایشان باد بر تمامی شیعیان و دوستداران ایشان تهنیت باد !

خدایا! به ما توفیق زیارت و قبول آن را عنایت فرما .

« دو » 

یادم نیست از کی این عادت رو پیدا کردم ولی یادمه چند سالی از معلمی ام می گذشت که یاد گرفتم بین خودم و خدام اگه چیزی پیش میاد از دریچه ی یه معلم وشاگرد نگاه کنم ، ببینم اگه شاگرد بودم و اشتباه می کردم دلم میخواست معلمم چطوری باهام رفتار کنه  ... این حس خیلی جاها بهم کمک کرد و خیلی چیزا یاد گرفتم .

تو همین دوران معلمی ، شاگردایی داشتم که نسبت بهشون هیچ احساسی نداشتم ، خیلی بود و نبودشون فرقی نمی کرد، اگه یه منحنی نرمال رو در نظر بگیرین بخش وسط اون رو این عده تشکیل میدادن ، این دسته همیشه زیادن، آدم فقط از جهت وظیفه باهاشون در ارتباطه. اما گروهی از بچه ها که تعدادشون انگشت شماره دقیقا در دو طرف این منحنی نرمال قرار دارن ، یا به شدت دوستشون داری ، یا اصلا دوستشون نداری ( و در این میون بازم اگه بتونی بهشون کمک می کنی و این حسیه که همیشه برام عجیب بوده و مطمئنا جز یه حس خدایی چیزی نمی تونه باشه ) ، اما بین گروه وسط و گروه آخر باز یه تقسیم بندی دیگه میشه ، یعنی اونایی که به گروهی که خیلی دوستشون داری نزدیکن و اونایی که به کسانی که دوستشون نداری نزدیکند... گیج که نشدین ؟

گاهی واقعا آدم دلش میخواد از دست بعضی ها در بره ، از بس کلیدند. دیروز یکی از - بی قید ترین - بچه هایی که می شناسم، وقتی همه داشتن با صف میرفتن سر کلاس، آغوشش رو باز کرده و قربون صدقه ام میرفت ، منم جلوی همه گفتم دستت رو بنداز ، این کارا معنی نداره ، دوستم داری حرفامو گوش کن.

بعضی از بچه ها با نگاهشون بهت می رسونن چقدر دوستت دارن ، با کاراشون ، برخورداشون ، بی هیچ حرف وسخنی. بعضی ها هم هستند که از دور نگات می کنن و تو میتونی نفرت رو تو صورتشون و نگاهشون ببینی. بعضی ها هم بی تفاوتن ، انگار نه انگار. از این دسته آدم ها زیادن ، که نه تو به اونا فکر می کنی و نه اونا به تو.

همه ی اینا رو گفتم که بگم؛  یا صاحب الزمان، ما رو تو کدوم دسته قرار میدی...؟

راستی حیاط جمکران هم تقریبا داره کامل سنگ میشه  بیش از پیش زیباتر ، اما آیا برای حضورش فقط نیاز به زیبایی ظاهری داریم...؟ 

« سه »

یکشنبه ده مهر تولدم بود. بچه که بودیم خبری از جشن تولد نبود. من و خواهر و برادرم سه تایی یه کاسه برنج بر میداشتیم با چند تا چوب کبریت، خودمون برا هم یه چیزایی می خریدیم. قرقروت، تخمه، شکلات... بعد کبریت ها رو روشن می کردیم و برای هم دست میزدیم. اینجوری دور از چشم پدر و مادر برای هم جشن می گرفتیم. این جشن تولد گرفتن هامونو هیچ وقت یادم نمیره...

بعد اون سالها هیچ وقت جشن تولد نگرفتم اما، هدیه تولد رو از طرف خانواده و دوستانم همیشه داشتم. امسال هم مستثنی نبود، اما میون همه ی این هدیه ها که همه شون چون پر از مهر و محبت بود برام عزیز بودن، هدیه ای خیلی بهم چسبید. نه به خاطر قیمتش، به خاطر حسی که پشتش بود، به خاطر خاص بودنش، به خاطر عشقی که توش بود و من هیچوقت فراموشش نمی کنم...

حرم کریمه باشی و خانم نظاره گر باشه و تو کبوتری هدیه بگیری که دلت رو پر بده دور گنبد طلایی. و چه حرفها داری که میخوای تو گوش کبوترت بگی و وقت تنگ...

 

کبوتر سفیدی تو دستت باشه و خادم حرم بهت بگه: « چه خبره بیست دقیقه است دارین باهاش ور میرین؟ چکار می کنین؟» و تو نتونی بگی آخه هدیه ی تولدمه و قراره پر بزنه بره، نباید چند دقیقه تو دستام نگه اش دارم تا گرمای وجودش رو حس کنم...؟! نباید بهش بگم وقتی پر زد رفت اون بالا پیش بقیه ی دوستاش، رو گنبد که نشست به خانم چی بگه...؟

چه حس قشنگیه وقتی کبوتری تو دستت دل دل میزنه و شوق پرواز داره و تو میتونی نگه اش داری یا پرش بدی و تو دومی رو انتخاب کنی...

 خدایا، یعنی میشه ، میشه یه روز ازنادانی وترس ، ترس از اینکه گرفتار شدیم تو دستایی که راه نجاتی ازش نداریم ، دل دل بزنیم ولی همون دست بشه دست نجاتمون و پرمون بده که پرواز کنیم...؟

خدایا  وَلا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ، اما، اِلـهی وَرَبّی مَنْ لی غَیْرُکَ... صَبَرْتُ عَلى عَذابِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِکَ ...

ممنونم از همه ی اونایی که تولدم رو فراموش نکردن...

« چهار »

برای همه ی بیمارانی که درد ناعلاج دارند و به چه کنم چه کنم گرفتارند ، دعا کنید...

 

 

 

  • خانم معلم

"دفاع " در مدرسه

خانم معلم | شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۰، ۰۹:۲۶ ق.ظ | ۲۶ نظر

 

 

با تلخی از خواب بیدار شد ، از فکر ِ رفتن به مدرسه ، از اینکه باز باید هر روز صبح ِ زود بیدار شده و دوباره همان جریانات شروع شود ، همان گیر ها ، همان برنامه ها ، همان درس ها ، همان معلم ها ... حالش داشت بهم میخورد ...

 

به سختی بعد از صدای مادرش ، تکانی به خود داد . صورتش را شست ، به آیینه که نگاه کرد هنوز آثار ریمل دیشبش مانده بود ، در دلش گفت وااای باز مدرسه ها باز و گیر دادن های خانم مرادی شروع شد . الان بازم میگه چرا ریمل داری اول برو بشور بعدا برو سر ِ کلاس ... اما دلش نخواست که تمیزشان کند ، گفت شاید ندید امروز روز اول است ...

صبحانه اش را که خورد ، شلوار لی اش را پوشید . از بس تنگ شده بود دیگر بالا نمیرفت . مادرش اعتراض کرد که اگر مرا مدرسه بخواهد نمی آیم از همین روز اول شروع کردی ؟

توجهی نکرد . با بی قیدی مانتویش را که بعد از گرفتن از خیاطی دوباره تنگش کرده بود را پوشید . کلیپسش را به موهایش زد . مقنعه اش را سرش کرد ، موهایش را جلوی آینه مرتب کرد و دو پر موهایش را توی صورتش ریخت . به آینه که نگاه کرد حس کرد چقدر بی رنگ و رو شده ، مقنعه اش را در اورد کمی کرم پودر به خودش زد یه رز لب صورتی کم رنگ به لبش و کمی رژ گونه ، حالا بهتر شده بود . مقنعه اش را همانطور مثل دفعه پیش مرتب کرد و کتانی سفیدش را پوشید و راه افتاد .

ساعت هفت و نیم باید در مدرسه باشد . به ساعتش نگاه کرد هنوز هفت ونیم نشده بود . چند تا از دوستانش را دید . به مدرسه که رسیدند زنگ خورد .

از بیرون چند پلاکارد مناسبت هایی را اعلام میکرد . تبریک بازگشایی مدارس . هفته ی دفاع مقدس ...

اه ، باز هم دفاع مقدس ! ... چقدر باید از جبهه و جنگ بشنویم ؟ تمام نشد ؟ هی حرف های تکراری ، هی خاطرات زخمی شدن ها و شیمیایی شدنها ، هی ما چنین کردیم و چنان کردیم ، بس است دیگر ... جنگ سالهاست تمام شده اما اینها دست بردار نیستند . حالش باز هم بد شد . چشمش به خانم مرادی افتاد . رفت پشت یکی از بچه ها تا او را نبیند . اما خانم مرادی او را دید . صدایش کرد . وااای از این اولین روز ِ مدرسه .

سلام کرد و سرش را پایین انداخت . خانم مرادی جواب داد : سلام خانم ِ قربانی ... حالتون چطوره ؟ روز اول که چه عرض کنم ، روز ِ سوم مهرتون مبارک ! ... میبینم که خوشحال نیستی ... حرفی نزد . منتظر بود به چشمش و شلوارش و آرایشش گیر بدهد . خب انتظار بی جایی هم نبود . چون گیر داد . آرام به او گفت مدرسه جای آرایش کردن نیست ، برو صورتت را بشور و بعد به مادرت زنگ بزن تا برایت شلوار مشکی مدرسه ات را بیاورد و مقنعه ای که پشتش بلندتر باشد تا این موهای قشنگت از پشت پیدا نباشد . گفت : مادرم خانه نیست ! برادرم را برده مدرسه . از اینکه دروغ گفته بود اصلا ناراحت نبود . حقش بود . تا او باشد که الکی گیر ندهد .

خانم مرادی گفت : باشه ، پس صبر میکنیم تا یه نیم ساعت دیگه که مادرتون بر گشتند زنگ میزنیم . فعلا صورتتون رو خوب تمیز کنید و بعد بیایید تا من ببینم و رفت .

برگشت پیش هم کلاسی هایش . دوستانش خندیدند و گفتند : بازم شروع کردی ؟ چه حالی داری ...

چشمش به پرچم نویی افتاد که به جای پرچم رنگ و رو رفته ی قدیمی به میله ی پرچم آویزان شده بود . رنگ ِ پرچمش را دوست داشت . عاشق وطنش بود اما از این دین پرستی ها و این گیر دادنها بیزار بود . به سمت روشویی رفت . کمی صورتش را آب زد و با دستمال ریملش را کمی پاک کرد . از آیینه رو شویی چشمش به مردی افتاد که وارد مدرسه شد . میلنگید . پیراهن مردانه ی آبی رنگش را روی شلوارش انداخته بود . ریش و سبیلش سفید بود . مثل موهایش . فکر کرد یا پدر ِ یکی از بچه هاست یا یه رزمنده !!! که برای هفته دفاع مقدس باید مینشستند و به سخنرانی اش گوش میدادند توی این آفتاب .

دوباره حالش بد شد . آرزو میکرد کاش میشد مثل فریبا دوستش که با خانواده راهی مالزی شده بودند از ایران میرفت . چشمش به پرچم افتاد ...

وارد صف شد . مدیر مدرسه در حال ِ صحبت بود . تبریک و اینکه باید خوب درس بخوانند تا فرد مفیدی برای جامعه باشند ...همان حرف ها و همان صحبت های هر سال . بعد گفتند ، حالا دعوت می کنیم از برادر جانباز آقای علیزاده که تشریف بیاورند و در ارتباط با هفته ی دفاع مقدس صحبت بکنند ... دوستش صدایش کرد ، فاطمه ، فاطمه بیا اینجا ... به طرفش رفت . چی شده ؟!... این پدر ِ یاسمن علیزاده است ، میدونستی باباش جانبازه ؟ ... گفت : نه ! تا حالا چیزی از پدرش نگفته بود ... توی صف دنبال یاسمن گشت . یاسمن دخترِ مودب و خوبی بود . حجابش معمولی بود . نه خیلی موهاش رو بیرون میریخت و نه چادر مقنعه ای سفت وسخت بود . خیلی معمولی ِ معمولی بود . دید یاسمن سرش پاینه . رفت به طرفش . گفت نگفته بودی بابات جانبازه ؟ ... یاسمن نگاه تندی به او انداخت و گفت : لابد نیازی نبوده و به انتهای صف رفت . همانجا ایستاد . ترجیح داد ببیند پدر ِ یاسمن چیه میخواهد بگوید . پدرش آمد بچه ها با یک صلوات اجازه دادند صحبت هایش را شروع کند .

بسم رب الشهدایی گفت و  مکثی کرد . بچه ها همه ساکت بودند . صدایی از توی صف ها در نمی آمد . چیزی که اصلا انتظارش را نداشت . یا همه فهمیده بودند او پدر ِ یکی از بچه هاست و برایشان جالب بود که چه میخواهد بگوید و یا جذبه ی آقای علیزاده همه را مجذوب کرده بود . به هر شکل صدایی از صف خارج نمی شد .

ادامه داد که ،  نمیخواستم بیام و براتون صحبت بکنم  . منتها اتفاقی افتاد که دیگه لازم دیدم بیام و حرف بزنم . و گفت و گفت ... از شروع جنگ . از بچه هایی که هیچ امادگی رزم نداشتن . از امام خمینی . از بسیج . شیرین حرف میزد . بچه ها هنوز خسته نشده بودند و گوش می دادند . از شهادت ها گفت . از بچه های همسن و سال ِ ما که اسلحه بر دوششون بود و میجنگیدند . از یک شهید گفت : شهیدی که نمیخواست پیکرش به خانه بر  گردد و برنگشت . از شهدایی که بدن هایشان روزها زیر آتش خمپاره دشمن در آفتاب مانده بود و نمی توانستند انها را به عقب بیاورند و جنازه ها بو گرفته  و سیاه شده بودند . از مادری که با دیدن جنازه آخرین پسرش گفته بود : "چهار تا پسر داشتم و همه را در راه اسلام دادم اگر باز هم داشتم میدادم " ...

 

 

بعد اشکهاش را پاک کرد و ادامه داد :  این بچه ها شاید برای شماها عزیز نباشن ، شاید شماها اونا رو نشناسین ولی بچه ها هر چی باشه شهید ارج و قرب داره ، مگه نه اینه که اگه الان ما همون مرزهایی  رو داریم  که از قبل داشتیم و یک وجب از خاکمون دست دشمن نیفتاده ؟ این ، به یمن خون ِ این بچه هاست ... دین رو قبول ندارین ، شهدا در حد یه سرباز که از کشورتون دفاع کردن که براتون باید ارزش و احترام داشته باشن ... فاطمه یه نگاه دوباره ای به پرچم انداخت ..راست میگفت ، دیگه در این حد که ارزش دارن ، آقای علیزاده ادامه داد : ولی عده ای از دختر ها به خودشون اجازه دادن برن بهشت زهرا ، حرکاتی رو انجام بدن که شاید از سر ِ جوونی و نادونی بوده ولی بی احترامی به خون ِ اون شهداست . بهشت زهرا پارک نیست ، جای عبرته ، جای حسرته ، خودش یه شهره ، شهر خوبا ، شهر پاک ها ، شهر ِ بهشتی ها ... شما اگه برید منزل دوستی که براش احترام زیادی قائلید ، جلوی بزرگ اون خونه مسخره بازی در میارین ؟ ... این بچه ها رفتن و یه سری عکسایی گرفتن که دل ِ مادر شهید رو می سوزونه ، سگ هاشونو بردن سر ِ قبر شهدا ... شاید بگید خوب مگه چیه ؟ سگه دیگه ، نه ، سگ هر چند حیوون باوفاییه ولی در قاموس ما سگ حیوان ِ نجسیه ... قبر ِ شهید پاکه ، جای احترام داره ، اگه خودمون برای خودمون و انچه که برامون ارزش داره ، احترامی قائل نباشیم فکر میکنید دیگران برامون احترام قائل میشن ؟ ... بعدش دست کرد و از توی کیفش عکس رنگی از دخترایی که کنار هم ایستاده بودند و ژست های آنچنانی گرفته بودند ، در آورد و نشون داد ... یه لحظه فکر کرد ، دید راست میگه ، این دیگه چه عکسیه ، چرا اونجا حالا ؟ ! ... چشمش به یاسمن افتاد ، سرش پایین بود و اشک میریخت ... دلش گرفت ، شاید اولین باری بود که از خودش بدش اومده بود که چرا راجع به شهدا درست فکر نکرده ... آقای علیزاده دیگه حرفی نزد ، از بچه ها تشکر کرد که به حرفاش گوش کرده بودند ، اما اون دلش میخواست که آقای علیزاده بازم حرف بزنه ، انگار دلش بیشتر شنیدن از شهدا رو میخواست ، براش عجیب بود ، دیگه حالش بد نبود ....

 

 

  • خانم معلم

مردان ِ مرد

خانم معلم | سه شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۰، ۰۶:۲۳ ب.ظ | ۱۴ نظر

هفته ی دفاع مقدس گرامی باد

 

 

 

از  این  قبیله  اگر  چند  عاشقان  رفتند

هنوز راه همان است و مرد بسیار است

 

 

 

بگو ماشاالله ...

زنان سربازان گمنام هستند .

امام خمینی (قدس سره )

نظر ِامام خمینی در باره نقش ِ زنان در جنگ تحمیلی :

فداکاری و مقاومت زنان در جنگ تحمیلی، نظیر نداشت . مقاومت و فداکار این زنان بزرگ در جنگ تحمیلی آنقدر اعجاب آمیز است که قلم و بیان از ذکر آن عاجز بلکه شرمسار است. اینجانب در طول این جنگ، صحنه هایی از مادران وخواهران و همسران عزیر از دست داده دیده ام که گمان ندارم در غیر این انقلاب نظیری داشته باشد ...

زنان سربازان گمنام هستند.

من وقتی که در تلویزیون می بینم این بانوان محترم را که اشتغال دارند به همراهی کردن و پشتیبانی کردن از لشگر و از قوای مسلح، ارزشی برای آنها در دلم احساس می کنم که برای کس دیگری نمی توانم قائل بشوم. آنها کارهایی که می کنند یک کارهایی است که دنبالش توقع اینکه یک مقامی داشته باشند یا یک پستی را اشغال کنند یا یک چیزی را از مردم خواهش کنند هیچ این مسائل نیست. بلکه سربازان گمنامی هستند که در جبهه ها باید گفت مشغول به جهاد هستند...

منبع :http://www.imam-khomeini.com/

  • خانم معلم

گزارش طرح اکرام سال 90

خانم معلم | يكشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۰، ۰۷:۵۸ ب.ظ | ۱۳ نظر

 

خداوند می فرماید:

 أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء وَیَقْدِرُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ
 
آیا ندیده‏اند که خدا روزى را براى هر که بخواهد فراخ و [یا] تنگ مى‏گرداند؟ همانا در این [فراخى و تنگى‏] براى مردمى که ایمان آورند نشانه‏ها و عبرتهاست.

                                                                                                           سوره روم آیه ۳۷

امام رضا علیه السلام فرمودند:

مَـن فـرّج عن مـومـن فـرّج الله عَن قَلبه یـَوم القیمة 

هر کس اندوه و مشکلى را از مومنى بر طرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد.

                                                                                                            (اصول کافى، ج 3، ص 268)

 

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند :

« ان الصدقة تقع فى ید الله قبل ان تصل الى ید السائل »

 صدقه پیش از آنکه در دست نیازمند قرار بگیرد به دست خدا مى رسد ! 

منبع : تفسیر نمونه ج : 8 ص : 11 ،تفسیر نمونه ج : 20 ص : 220-216 تفسیر نمونه ج : 8 ص : 123

 

 موجودی حساب تا تاریخ ۸/۵/۹۰ ،  ۲ُ۳۸۷ُ۰۰۰  ریال  میباشد .

 با این مبلغ برای ۵ خانوار ، ۱۰ کیلو برنج ، مرغ ، گوشت و روغن تهیه شد .

 

موجودی حساب تا تاریخ ۱۴/۵/۹۰ ، ۰۰۰، ۲۳۲، ۳  ریال می باشد که به یاری پروردگار تا عصر فردا سبد کالا در اختیار چندین خانوار قرار خواهد گرفت .

برای ۸ خانوار به همان میزان جنس تهیه شد. ۱۰ کیلو برنج - یک مرغ - یک روغن - مقداری گوشت ...

برای هر سبد کالا ۴۰ هزار تومان در نظر گرفته شده است .

کلا ۱۵ خانواده تحت پوشش می باشند که از این تعداد یک خانواده از سادات می باشند . کمک های سادات مشخص شود که برای ان خانواده در نظر گرفته شود .

 

موجودی حساب تا تاریخ ۲۴/۵/۹۰،  ۲۹۰ هزار تومان می باشد .

برای میلاد امام حسن مجتبی (ع) برای ۸ خانوار سبد کالا تهیه و در اختیارشان قرار گرفت .

                           در پناه حق باشید .

 

http://4ghad.com/New/Article.php?SubjectID=53&ID=3077

 

پـ . نـ :   و به عنایت و کرمش امشب - در شب شهادت امیرالمومنین امام علی علیه السلام -  110 نفر بر سفره کرامت ِ نگاه ِ مهربان و یاری و قدم ِ دو عزیز ، مهمان خواهند بود ...  

اجرشان نزد ِ خداوند تبارک و تعالی .

سپاس ِ ما اما تنها

دعای ِ شان و فاتحه ای نثار ِ عزیزان ِ سفر کرده شان ...

  • خانم معلم

به یاد ِ مولا

خانم معلم | جمعه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۰۸ ق.ظ | ۱۶ نظر

امشب این دل یاد مولا میکند ، لیله القدر است و احیا میکند .

 

جابر بن عبدالله انصاری می گوید: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:

  « من فارق علیّا علیه السلام فقد فارقنی و من فارقنی فقد فارق الله عزّ و جّل »

« هرکس از علی جدا شود از من جدا شده و هر کس از من جدا شود از خدا جدا شده است »

 

 

ببار ای اشک

 رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

«یا علی من قتلک فقد قتلنی و من ابغضک فقد ابغضنی و من سبک فقد سبنی لانک منی کنفسی، روحک من روحی و طینتک من طینتی » 

ای علی! هر که تو را کشد مرا کشته است و هر که بر تو کینه ورزد بر من کینه ورزیده است و آن که بر تو دشنام دهد بر من دشنام داده است زیرا تو هم چون نفس منی، روح تو از روح من است و طینت تو از طینت من .

 بحارالانوار، ج 40، ص ۳۵۸ .

 دلم گرفته بود ، پر از غصه بودم ، نمیدانستم حرفم را به کجا ببرم و به که بگویم ، سوار ماشین شدم و به سمت کسی رفتم که حرفم را بشنود و برایم دعایی بکند . سر مزارش که رسیدم نشستم  و حرف زدم و اشک ریختم  ... حرف زدم و اشک ریختم تا دیگر چیزی نمانده بود که بگویم ...سبک شده بودم .

مولای من !

شب هایی سخت و سنگین در پیش است ، میدانم دلت گرفته ، میدانم ...

اما کجا میروی ؟!! ... نجف ؟ ،مدینه ؟ یا کربلا ؟ ...

بر سر ِ کدامین مزار حاضر می شوی ؟ ... درد ِ دلت را به که خواهی گفت ؟ ...

به علی (ع) که دردِ دلش را بعدِ فاطمه کسی نشنید جز چاه های اطراف نخلستان  ، یا به فاطمه (ع) که حتی کبودی بدنش را نیز به رخ علی نکشید ، یا به جدت که دردِ تمام ی خاندانش و درد ِ این امت و تمامی امت بعدش در دلش  ؟ ... یا به حسن(ع) که میدانست باید سکوت و صلح کند و چون پدر صبوری به خرج دهد تا دینش پابرجا بماند و یا به حسین (ع) که عاشورا را آفرید؟ ...

 زینب (س) هم خوب گوش میدهد به درد ِ دلهایت ، او استاد ِ شنیدن است و سکوت در جاییکه عزیزش برایش حرفی بزند ، عمه فدایت می شود ...

 

امااینجا گوش شنوایی برای حرفهایت نیست ... مردم این دیار کر شده اند ، تسبیح در دست دارند و ذکر عجل فرجهم بر لب ، ولی اینها همه حرف است ، پای عمل که برسد ...یکی خود ِ من !

نمیدانم ،

هنوز وعده ی دیدار نرسیده ؟ ... باز عصر ِ جمعه از راه میرسد و به پایان میرسد و ما در خوابیم ...

میرویم که بخوابیم آقا ... شبت بخیر .

 

شب قدر گاه رویش جوانه های الغوث الغوث بر عرصه ی لب های تائب  است .

به هنگام دعا هایتان ، فراموشم نکنید که سخت محتاجم .

 

  • خانم معلم

میلاد نور مبارک

خانم معلم | سه شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۰، ۰۵:۰۹ ق.ظ | ۱۵ نظر

سلام ِ من بر پیامبر عظیم الشان اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ...

سلامِ من بر بانوی دو عالم حضرت فاطمه ی مرضیه سلام الله علیها ...

سلام من بر مظهر شجاعت و عدالت ، حضزت علی علیه السلام ...

 

میلاد کریم این خاندان را خدمتتان تبریک عرض می کنم ...

میدانم که هنگام تولد این آقا چه شور و نشاطی وارد آن خانواده شده است ، میدانم که سیمایشان از بس زیبا بود ، پیامبر نام حسن را بر ایشان انتخاب نمودند . میدانم که او پشتوانه ودلگرمی آقا امام حسین (ع)بود و میدانم دل ِ زینب به وجود ایشان گرم بود ...

 

 میدانم ایشان کریم اهل بیت هستند ، میدانم دارایی شان را سه بار به دو نیمه کردند و نیمی از آنِ خود و نیمی را به نیازمندان بخشیدند ، میدانم سر ِ سفره ی نیازمندان به لقمه نانی دعوت شدند و از اسب فرود آمدند تا الگو باشند برای ما که فخر و خود بزرگی بینی مان را کنار بگذاریم و با پا برهنگان باشیم ...

 

میدانم هنگام وفات پیامبر ، وقتی حضرت زهرا برای التماس از پیامبر برای بهبودی حالشان ، حسن و حسین را بغل کردند و نزدشان امدند و او را به این دو عزیز قسم دادند ، پیامبر رو کردند به ایشان و گفتند ، آقایی و متانت و صبوری ام را به حسن (ع) و شجاعت و مهربانی ام را به حسین (ع) میدهم ...

 

میدانم که آقا جان صبوری ، که یکی از نشانه های صبوریت این است که در نیمه ی ماه رمضان متولد  شدی ...

گنبد و بارگاهی نداری ، قبرت در میان بقیع ، ساکت و سوت و کور است ، اما بدان جای شما در دل ِ شیعیانتان است ، نه در میانِ خاک ِ سرد ...

اما آقا جان نمیدانم چگونه حرف ِ دلم را برایت بازگو نمایم ...

فقط میتوانم به عظمت و بزرگی و آقایی و کریمی ات توسل نمایم و قسم ات دهم که از خدا بخواهی،

مریضان اسلام و بخصوص مریض منظور را هر چه سریعتر شفا عنایت بفرماید ...

شفای دل های مریضمان را به تو سپرده ایم ، با دست مهربانت بر این قلبهای سیاه بکش و از نورِ خدایی ات وجودمان را روشنایی بخش ...

یا کریم اهل بیت ،

گرفتاران را نجات ده ، همه ی آنهایی که گرفتار دنیایند ، همه ی آنهایی که فکر میکنند دل از دنیا کنده اند ولی فقط لقلقه ی زبانشان است ...

یا امام حسن ...

روحمان را چون وجودت زیبایی ببخش ...

دستمان را در آن هنگامه ی تنهایی بگیر ...از خدا بخواه اگر تا این نیمه از این ماه ِ مبارک توشه ای بر نگرفته ایم ، در باقی این روزها از نعمات این ماه بی نصیب نمانیم ...

ما کمتر از آنیم که بدانیم چه بر ما نعمت است و چه بر ما نقمت ، تو خود راهنمایمان باش ...

 

برای تولد معمولا هدیه میدهند ، اما دستانمان تهی است ، قلبهایمان سیاه است ، چیزی نداریم به در خانه ات بیاوریم جز تهیدستی مان را ، دستهای خالی مان را بر نگردان ... به لطف و کرم و مهربانی ات ای عزیز زهرا

 

میلاد نور مبارک

 

  • خانم معلم

باز باران ( کی میاد افطاری بدیم 2 )...

خانم معلم | شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۰، ۰۸:۵۵ ب.ظ | ۳۵ نظر

دریا هم زیر باران خیس می شود ...



 

 

 همیشه چشمهایی منتظر دستان ماست ...

امروز با خواهرم حرف میزدم ، صحبت از ماه رمضان شد ، گفت شخصی که برای ایتام کمک جمع میکند برایش زنگ زده و پرسیده که آیا امسال هم به ایتام کمک می کنید ؟ خواهرم جواب را موکول به صحبت با من نموده و من نیز به ایشان گفتم  : پارسال قرار مان با بچه ها این بود که این کمک ها ادامه داشته باشد، در حال حاضر چند نفر از بچه ها ازدواج کرده اند ، چند نفر دیگر وبلاگ نمی آیند و سر نمی زنند ، خیلی ها دانشجو هستند و با این گرانی فکر نمیکنم که بتوانند کمک بکنند اما چشم می گویم ...

این شد که باز یاری تان را می طلبم و مسلما اگر برای اجر است ، اجرش را خود صاحب ِ این ماه خواهد داد و اگر برای دوستی با اوست که باز دوست هیچگاه دوستش را رها نمی کند .

تعدادی از دوستان تا چند ماه پیش کمک هایشان ادامه داشت ( که بسیار به نوبه ی خودم از ایشان ممنونم ) و ما همچنان از این کمک ها برای ایتام استفاده کرده و می کنیم .منتها مسئله ی ماه رمضان همیشه مسئله ی دیگریست ، متاسفانه قبلا می گفتیم با نان و پنیری شاید شکم هایی گرسنه نمانند ولی در حال حاضر تهیه همان نان و پنیر هم بسیار مشکل شده و مگر کودک و نوجوان ِ یتیم چه گناهی کرده که باید همیشه نان و پنیر بخورد ؟ ...

سالها پیش بود که فکر می کردیم فقرا در خانه هایشان سیب زمینی می پزند و میخورند ولی حالا همان سیب زمینی هم به کالایی اشرافی تبدیل شده ، دیگر چه رسد به مرغ ِ کیلویی 3700 تومان و گوشت ِ کیلویی 18000 تومان . پارسال این صحبت ها بود اما اکثریت فراموش کردند ، اصولا  عادت کرده ایم که به مناسبت ها اقدام به انجام کاری کنیم ، عادت کرده ایم محرم برای عزای حسین گریه کنیم ، ماه رمضان به فقرا و ایتام کمک کرده و مهربان باشیم ، ماه شعبان چشن بگیریم و شیرینی و شربت پخش کنیم و ...

مگر در سایر ماههای خدا یتیم وضعش فرق میکند ؟ ... مگر بچه ای که پدر دارد ولی این پدر توان کار کردن به هر علتی را ندارد و یا کار ندارد غذا نمی خواهد ؟ ... مگر خانواده ای که از سرپرست محروم نیستند ولی بد سرپرستند نیاز به کمک ندارند ؟ فکر کنید پدری انقدر خسیس باشد که جان به عزرائیل ندهد و غذای هر روز خانواده ای فقط سبزی باشد و آش ، جای آن بچه ها باشیم چه حالی پیدا می کنیم ؟

البته به مناسبت هم کاری انجام دادن ، بهتر از انجام ندادنش می باشد ... از این رو هر کس مایل است در ماه رمضان به ایتام و افراد ِ بی بضاعت کمکی نماید و اعتماد دارد که پولش درست و بجا مصرف میشود ! ، شماره حساب ِ گوشه سمت چپ وبلاگ را یاد داشت کند و ....

امیدوارم در این ماه و ماههای دیگر این کار را فراموش نکنیم . این کمک ها هرچقدر هم که کم باشد اما قطره قطره جمع گردد و ....

بهتر دیدم قبل از شروع ماه رمضان شروع کنیم که لا اقل تا پایان ماه بتوانیم به تعداد بیشتری از خانواده های نیازمند کمک کرده باشیم . دیدن چهره ی شاد کودکانی که سبد کالای ماه رمضان را دریافت می کنند بسیار شادی بخش است . از این نعمت خود را محروم نسازیم که این کار شیوه ی رسول مکرم و ائمه ی بزرگوارمان می باشد .

یادمان باشد همیشه چشمهایی منتظر دستان ماست ...

 

 

جهت اطلاع  اینجا  را ببینید .

ماه رمضان، ماه نزول باران غفران الهی بر کویر دل‌های گناه‌آلود است. 

 

کسانی که قلما و قدما می توانند کمک کنند بسم الله ...


    

پی نوشت 1 : پرسیدند که آیا صدقات را میتوان به این حساب واریز کرد ؟

بله ، منتها مقدار مبلغ را اطلاع دهید تا برای سادات خرج نشود .

پی نوشت 2 : کسانی که قصد خیرات برای امواتشان را دارند هم می توانند از این طریق اقدام نمایند .

پی نوشت 3 : خواهش میکنم موافقت هاتون را علنی اعلام کنید .نیاز به اعلام مبالغ کمک نیست ، فقط حضورتون رو در انجام این طرح اعلام بفرمایید. به این شکل بقیه دوستان متوجه میشوند چند نفر در این طرح شرکت کرده اند. ریا هم نیست مطمئن باشید . با این کار به ترویج یک سنت پسندیده کمک میکنید . 

پی نوشت 4 : امیدوارم تا پایان ماه ِ شعبان حدود 100 تومان جمع بشود که لا اقل برای چند خانواده بتوان چیزهایی تهیه نمود . مانند سال گذشته مبالغ جمع شده  و کمک به چند خانوار را اعلام خواهم نمود .



پی نوشت ۵ : مبالغ واریزی و نوع اقلام خریداری شده را در پست ثابت خواهم نوشت .

امیدوارم که این کمک ها تا پایان ماه ( حداقل ) ادامه داشته باشد .

 

ممنون زحمات تان

  التماس دعا 

  • خانم معلم

مانور ره پویان حضرت علی اکبر (ع)

خانم معلم | پنجشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۰، ۰۷:۲۳ ب.ظ | ۵ نظر

دیروز در زمان برگشت از جمکران کاروانی ازنوجوانان پسر و دختر در حال رفتن به سوی جمکران بودند . با پرچم هایی به رنگهای زیبای سبز ، صورتی ، نارنجی ، زرد و قرمز ...طیف زیبای رنگها و پاکی و معصومیت بچه ها با هم در آمیخته و در ان غروب دلنشین، جلوه ای زیبا به جاده ی انتظار بخشیده بود ... 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • خانم معلم

خورشید و ماه (ثبت موقت)

خانم معلم | سه شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۰، ۰۱:۲۲ ب.ظ | ۰ نظر

 

 

 

نگاهی را که پرپر داشت بوسید

و هر زخمی برادر داشت بوسید

رسید و خم شد و از روی شن‌ها

دو دستِ ماه را برداشت بوسید

                                                                              سید حبیب نظاری

  • خانم معلم

تولد ماهها

خانم معلم | سه شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۰، ۱۲:۵۹ ق.ظ | ۱۹ نظر

 

ماه تولدهاست ، بیاییم بر خلاف همیشه ، که در تولد هدیه می دهیم ، هم هدیه بدهیم و هم هدیه بستانیم از عزیزان این ماه ، باشد که گوشه ی چشمی به ما کنند ...

سوم شعبان :

السلام علیک یا ابا عبدالله

براى روز تولّد آن حضرت (سوم شعبان) دعایى از ناحیه مقدّسه صادر شده که خواندن آن بسیار شایسته است .

اللهم انی اسئلک بحق المولود فی هذاالیوم الموعود بشهادته قبل استهاله و ولادته بکته السماء و من فیها والارض و من علیها و لما یطا لا بتیها قتیل العبره ....

خدایا از تو میخواهم به حق مولود این روز که پیش از انکه متولد شود به یکتایی تو گواهی داد و هنوز قدم به دنیا نگذاشته آسمان و زمین و هر چه در اوست به مظلومیتش گریست ...

 

چهارم شعبان :

ماه ، روشنی اش را ، گرمی اش را ، هستی اش را و هویتش را از خورشید می گیرد.

و ماه ، بدون خورشید به سکه ای سیاه می ماند که فاقد هویت و ارزش است .

و آنها که مرا به لقب قمر ، مفتخر ساخته اند ، نسبت میان ماه و خورشید را چه خوب فهمیده اند !

من به طفیلی حسین امده ام و به عشق حسین زیسته ام .

بخشی از کتاب سقای آب و ادب نوشته سید مهدی شجاعی

عباس امام نبود ولی دل ِ امام به وجود اوست که گرمی میگیرد . با عباس پیروی از ولایت را بهتر میتوان معنا نمود .

پنجم شعبان :

پری چهرگان آسمانی در میلاد نور ، زیارتگر سرای حسینی گردیدند تا نغمه خوان سروش هدایت و تهنیت گوی مولودی باشند که طلایه دار نور و سر سلسله آفتاب بود. مولودی پاک که بر پیشانی بلندش ̓مهر بندگی حق نقش بسته بود. در دامان پر مهر حسین، نغمه حیات سر داد تا پدر برای او نامی نیکو گزیند و او  به عشق پدر، ،فرزند پاکش را علی نام نهاد تا احیاگر خاطرات خوب  و مهربانی های زلال او باشد.

میلاد سید الساجدین حضرت امام زین العابدین بر همگان تهنیت باد.

 

  • خانم معلم