مناسبت ها :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۱۴ مطلب با موضوع «مناسبت ها» ثبت شده است

افلاکیان

خانم معلم | دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۱، ۱۰:۰۱ ق.ظ | ۶ نظر



وطن ِ پرستو ، بهار است و اگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند ، پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد ،

                                                           اگر مقصد پرواز است پس قفس ویران بهتر .


                                                                                (شهید آوینی )


سالگرد عروج ملکوتی و عاشقانه دو سرباز فداکار اسلام و ولایت ؛ سید شهیدان اهل قلم و سپهبد شهید علی صیاد شیرازی، فرمانده نیروی زمینی ارتش و جانشین ستادکل نیروهای مسلح گرامی باد .
  • خانم معلم

یا مولاتی اغیثینی

خانم معلم | جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۱، ۱۱:۰۹ ق.ظ | ۱۵ نظر

نماز استغاثه به حضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها )
روایت شده که : هرگاه حاجتى دارى ، دو رکعت نماز به جاى آور و پس از سلام نماز سه بار تکبیر بگو و پس از تسبیح حضرت فاطمه (
سلام الله علیها ) به سجده برو، یکصد مرتبه بگو: یا مولاتى یا فاطمة اغیثینى . سپس ، جانب راست صورت را بر زمین بگذار و همان ذکر را صد مرتبه بگو سپس جانب چپ صورت را بر زمین بگذار و صد مرتبه بگو، باز هم به سجده رفته و صد مرتبه بگو و حاجت خود را یاد کن ، به خواست خداوند حاجتت برآورده مى شود.

یا فاطمه ! ...

اگر مانند ِ شما در باور ِ امامت قوی نیستیم ، ...

اگر چون شما از هر آنچه تعلق دنیایی است ، برای دفاع از ولایت ، نمی گذریم ...

اگر از غاصبان حکومت حق ، سیلی نخورده و بین در ودیوار نمانده ایم ...

اگر ، ...

اما ، تنها و تنها چیزی که به آن دلخوشیم حب شما و  فرزندان ِ شماست ... حتی اگر مجازی باشد !


شما و شما که مادر امتید ، دعا بفرمایید که فرزندتان بیاید ...


فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: "هر کس عبادت خالص خود را به سوی پروردگار بالا بفرستد، خداوند برترین مصلحت خود را به سوی او می‌فرستد. 

  • خانم معلم

لیلی جان ... تولدت مبارک

خانم معلم | چهارشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۱، ۱۱:۵۸ ق.ظ | ۱۴ نظر

 

سلام بر زهرای حسین (ع) ...

سلام بر زهرای عباس (ع) ...

سلام بر زهرای کربلا ...

سلام بر عمه ی عالم ...

سلام بر قافله سالار عشق ...

سلام بر الگوی صبر ، چگونه زیستن و چگونه ماندن ...

سلام بر خداوندِ محبت و عشق ...

سلام بر عشق ِ خداوند ...

سلام بر کسی که عشقش آنچنان بر دلم نشست که در هنگامه ی حضور تنها اگر او کنارم باشد برایم بس است ...

سلام بر نوه ی پیامبر (ص) ، سلام بر دختر علی (ع) ، دختر زهرای مرضیه (ع) ، خواهر حسن (ع) ، خواهر حسین (ع) ، خواهر عباس (ع) ، عمه ی سجاد (ع) ، عمه ی علی اکبر (ع) ، عمه ی سکینه و رقیه ( سلام الله علیها ) ، سلام بر مادر عون و محمد و سلام بر عقیله ی بنی هاشم ... 

که همه ی اینها زینب است ولی زینب فقط زینب است ... 

عشق او برای دلم بس است ...


تولد بانویِ بانوان جهان مبارک باد 



  • خانم معلم

دلتنگم خانم جان ! دلتنگم ...

خانم معلم | شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۰، ۰۹:۰۷ ق.ظ | ۳۰ نظر

روز وفات خانم ، بی بی دو عالم ، حضرت فاطمه ی معصومه سلام الله علیهاست .... ازراه ِ دور سلامش میکنم بلکه با شنیدن صدایم دوباره بخواندم ...


السَّلامُ عَلَیْک ِ یا بِنْتَ وَلِىِّ الله ِ ؛

 اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِىِّ الله ؛ 

اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِىِّ اللهِ ؛ 






سلام خانم جان !

مگر نه این است که همیشه از در  ِ ورودی ِ شماره ۱۷ که وارد حیاط میشوم همین را به تان می گویم ، میدانم سلامم را از همان اول که به  پلیس راه قم میرسم  جواب میدهید ... از کنار ِ همان جاده ی ساحلی ، از همان جا که منوریل حرم تا حرم را کار می کنند از همان جا دل دادنم با شما شروع می شود ، حرف زدن هایم و اشک ریختن هایم ، نه اشک ِ خواستن ِ دنیا ، نه ، که اشک ِشوق ِ رسیدن ، اشک از قربان صدقه رفتنتان  که مرا و دلم را سلامت به پیشتان فرا خواندید  ، شوق اینکه میدانم دقایقی بیشتر نمانده تا به شما برسم ، میدانید که عادت دارم از همان جا ،سلام ِ تمام کسانی که دلشان برایتان تنگ شده را تک تک خدمتتان برسانم . 

حالا خودم از همان دلتنگ شدگانم . همیشه همین است ، سعادتی چند وقت نصیبت می شود که قدرش را هم میدانی ، اما نمیدانم چه می شود که بعضی توفیقات از تو سلب می شود . بانوی من ! توفیق زیارتتان دیریست که از من سلب شده به کدام گناه نمیدانم ؟

 

دلم برای خواندن ِ زیارت نامه تان در همان حیاط درب ورودی شماره ۱۷ تنگ شده ، دلم برای کفشداری شماره ۱۴ و کفشدار های مودبشان تنگ شده ، دلم برای سنگ های صحن تان تنگ شده ، دلم برای حضور در شبستان ِ بزرگ با آن همه زائری که اغلب از دردمندان ِ جامعه  هستند تنگ شده ، دلم برای عبور ِ از میانِ رواق هایتان و زائرینی که یا به نماز خواندن و دعا کردن مشغولند و یا حتی برای شارژ کردن گوشی شان تنها نشسته اند یا محصلینی که به هوای درس خواندن مشغول گپ و گفتگویی گرم هستند و یا زائرین خسته ای که در گوشه ای دراز کشیده یا حتی خوابیده اند هم تنگ شده ...

دلم ، دلم برای دیدن ِ ضریحتان ،  از میان ِ قابِ درِ طلایی رنگت تنگ شده ، دلم برای نشستن کنار  ِ در و زانو زدن پیش پایتان تنگ شده ، دلم برای رفتن به گوشه ی دنجی که جای امن ِ من است تنگ شده ، دلم برای نشستن روی دو زانو و نگاه به آن گنبد سبز و آیینه کاری هایتان تنگ شده ، دلم حتی برای آن پیرزن کوری که انواع زیارت نامه ها و دعا ها را با صدای سوزناکش میخواند تا پولی بگیرد تنگ شده ، دلم برای ازدحام عاشقانت دور ضریح تنگ شده ، دلم برای کبوترانت که چه عاشقانه با هم گرد گنبدت دور میزنند ، برای کبوتر سفید ِ خودم ، برای حیاط ِ مسجد اعظم ت ،برای ایوان طلایت ، دلم برای نفس کشیدن در جوارت تنگ شده ، که تو خود بهتر میدانی دلتنگی هایم را ...

باور میکنید که حتی دلم  برای پلیس های توی اتوبان هم تنگ شده ، دلم برای رسیدن به پارکینگ جاده ساحلی ات ، برای پیدا کردن جای پارکی مناسب که زودتر مرا به تو برساند تنگ شده ، دلم برای همه چیز تنگ است ... دلم میخواست که باز مثل هر هفته می آمدم به خدمتتان ، با دنیایی از عشق و امید و سلام .

دیری است که دیگر نمیخوانی ام ... اما من همیشه و بیشتر ، هر سه شنبه دل تنگت می شوم ... میدانم بی اذن ِ شما، ره یافتن به آن مکان بی معناست ... اذنم بده خانم جان ، اذنم بده ...

 

یا فاطِمَةُ اِشْفَعى لى فِى الْجَنَّةِ ؛

فَاِنَّ لَکَ عِنْدَاللهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ؛ 

اَللّْهُمّ اِنى اَسْئَلُکَ أَنْ تَخْتِمَ لى بِالسَّعادَةِ ؛ 

لا تَسْلُبْ مِنّىِ ما أَنَا فیهِ، وَلاحُولَ وَ لا قُوَةَ

إِلا بالّله الْعَلِىِّ الْعَظیم ِ ؛ 

اَللّهُمَ اسْتَجِبْ لَنا، وَ تَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَ عِزَّتِکَ ؛

وَ بِرَحْمَتِکَ وَ عافِیَتَکَ، وَ صَلَّى الّلهُ عَلى مُحَمَّد؛ 

وَ آلِه ِ أَجْمَعینَ، وَ سَلَّمَ تَسْلیما؛

یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ .

 

 

  • خانم معلم

از غربت به قربت

خانم معلم | چهارشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ۰۱:۵۱ ب.ظ | ۱۲ نظر

انا لله وانا الیه راجعون 


قرار دلش بود و آرامش روحش سید مرتضی . وقتی رفت قرار دلش رفت و آرامش از روحش جدا گردید . دلش بیت الاحزان شد و از بیت الاحزان ، امید شنیدنی جز ناله نیست.

اما اکنون این فرقت به سر آمد .و او به دارالقرار رسید . از غربتی به قربت ...

که او مادر بود و از دیار بهشتیان ...همان که با خطاب " اهبطوا " از دریای جوار به کرانه ی تشنه فرو افتاده بود ،اینک با پرواز مرگ ره وصل پویید ...

اینک  در دارالقرار لبخند بر لب ، از شوق وصل شادمان است و از سفره ی حضرت ِ دوست برخوردار ...


درگذشت مادر شهید سید مرتضی آوینی خانم " منزوی " را خدمت خانواده ی محترم ایشان و تمامی دوستان تسلیت عرض میکنم .


روحش شاد و قرین رحمت باد ...

  • خانم معلم

پیرغلام ِ انقلاب

خانم معلم | شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۰، ۱۰:۱۴ ب.ظ | ۲۷ نظر

روی نرده های وسط خیابان انقلاب نشسته بود و جمعیت را مینگریست . اشکهایش از چشمان ِدرشت و آبی ِ زیبایش بی وقفه سرازیر می شدند انگار که غم ِ ایام را اینگونه از دلش میزدود .

 با دیدنش دلم گرفت . کنارش رفتم و سلامی کردم .

پرسیدم : چرا گریه می کنید ؟

گفت : دلم می سوزد . روزگاری خودم از گردانندگان این جمعیت بودم ! حالا پای رفتن ندارم . نمیتوانم همراهشان باشم ... 

گفتم : هنوز هم هستید ... حضورتان ، دعایتان بدرقه ی راه ِ این مردم است .

گفت : آن زمان ، جمعیت تا نزدیکی میدان آزادی بود ولی الان ... و نگاهش را چرخاند سمت جمعیت خروشانی که از سمت میدان فردوسی در حال حرکت بود و نمیشد برایش انتهایی در نظر گرفت ...

خندیدم و گفتم : آن زمانها ما از تهران نو پیاده حرکت میکردیم تا آزادی . پیاده میرفتیم وبر می گشتیم . الان از همانجا مردم مترو سوار می شوند تا آزادی !! ... راهپیمایی ها آسان تر شده !

خندید و گفت : بله ، مترو پیمایی ...

 

و بواقع نصف جمعیتی که روی زمین در حال حرکت بود ، زیرِ زمین در متروها بودند . این مردم به چیزی اعتقاد دارند که تمام معادلات دشمن را بر هم میزند ، چیزی که از درک آن عاجزند .  این مردم آن حرکت عظیم ، این انقلاب بزرگ را باور دارند ، هر چند که کاستی هایی در زندگی را شاهدند ولی میدانند بقای انقلاب و حکومت اسلامی که برایش آن همه شهید و اسیر و جانباز داده اند ، بالاتر از هر مشکل و دعوایی است که در کشور بر سر ِ مسائل کلی و جزئی صورت میگیرد ، مسائلی که ملل دیگر شاید اگر با ان روبرو می شدند قید انقلاب و پایبندی به رهبرشان را میزدند و لب به اعتراض می گشودند اما این مردم گرچه بسیار سخت ، اما تحمل میکنند ، غر میزنند ولی انقلاب و رهبرشان را کنار نمیزنند و در راه ِ حفظ و پاسداری از ان می کوشند .

خدا قوت ملت قهرمان ایران ...

 

پ . ن : از راهپیمایی که برگشتم با این اینترنت در حال جنگم تا بلکه تصاویر گرفته شده را آپلود کنم . متاسفانه سرعت پایین چنین اجازه ای را نداد . باشد شاید وقتی دیگر ...

پ.ن ۲ : ابتکار جالب شهرداری دعوت از تمامی استانها بود که در جای جای خیابان انقلاب غرفه زده بودند و نمونه های سوغاتی ، صنایع دستی ، محصولات غذایی و پوشاک خویش را به نمایش در اورده بودند . موسیقی سنتی هر قومی نیز شادی بخش جمعیت بود و در این بین جوانهایی هم بودند که تقاضای شاباش !! داشتند با ان همه فعالیتشان !!! ....

پ.ن ۳ :برای شادی روح مادر یکی از بچه ها و صبوری دل خودش وبرادراش دعا کنید .

جهت امرزش روح این مادر عزیز بخوانیم فاتحه مع الصلوات . اللهم صل علی محمد و آل محمد

  • خانم معلم

شتابی برای شناخت

خانم معلم | جمعه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۰، ۰۸:۳۴ ق.ظ | ۱۹ نظر

میلاد پیامبر رحمت و نوه ی گرامی شان مبارک باد

قال ابو عبدالله علیه السلام :

یا زراره ! ان ادرکت ذلک الزمان فالزم هذا الدعا :

اللهم عرفنی نفسک ، فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک ،

اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک ،

اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی .

 

امام صادق علیه السلام به زراره فرمودند:

اگر زمان غیبت را درک کردی ، این دعا را همیشه داشته باش :

خدایا ، خودت را به من بشناسان که اگر خودت را به من نشاسانی ، پیامبرت را نخواهم شناخت ،

خدایا رسول خودت را به من معرفی کن چون اگر رسول تو را نشناسم ، حجت تو را نخواهم شناخت ،

خدایا حجت خود را به من معرفی کن زیرا اگر حجت تو را نشناسم از دین خود گمراه شده ام .

بحار ، ج۵۲ ، ص ۱۴۶

پیامبر تجلی اعظم است ، خداوند از عشق وجود پیامبر است که عالم را آفریده و از طریق مجرای وجودی ایشان است که فیض خداوندی شامل حال بندگان می شود ، شاگردِ خصوصی خود ِ خدا ... تنها اوست که به مکتب نرفته مسئله اموز صد مدرس شد ، و شناختش ، شناخت خداست و شناختش شناخت حجت بعد اوست . روایت  است که از امام حسین علیه السلام پرسیدند : " یا اباعبدالله ما معرفت الله؟ " خدا شناسی یعنی چی؟ حقیقت معرفت خداوند چه چیزی است؟ امام فرمودند : "یعنی معرفت امام زمان" ...یعنی امام زمان و وقتت را بشناس ، جمعه شد و باز یادمان امد که حجت ِ خدا نیامد ، اما چه کنیم بر این انتظار ؟ دستور را امام صادق فرموده اند ، پس باید شتافت برای شناخت .

پ. ن : در کتابخانه ام به دنبال کتابی از زندگی نامه ی پیامبرم بودم ، کتاب جیبی کوچکی با کاغذ های کاهی از زمان های کودکی ام به نام زندگی نامه ی حضرت محمد صلی الله علیه و آله توجه ام را جلب کرد ، ورق زدم و خواندم ، شاید بیشتر ِ مطالبش آشنا بود ولی مطالبی هم دیدم که برایم تازگی داشت ...

کتابخانه تان را گهگاهی غبار روبی کنید ، چیزهای جالبی پیدا می کنید ...

  • خانم معلم

یا غریب مدینه

خانم معلم | جمعه, ۳۰ دی ۱۳۹۰، ۰۳:۲۹ ق.ظ | ۴۳ نظر

متاسفانه آنچه از امامانمان میدانیم حول مطالبی است که مکرر شنیده ایم و در پی آن نیز نیستیم که شناختی دقیق از ایشان داشته باشیم . در پی چیزی بودن مستلزم داشتن نیاز است و ما خود را بی نیاز از آن میبینیم .

این عادتی است که شاید بیشتر ایرانیان بدان مبتلا می باشند . از امام حسن علیه السلام اگر بخواهیم یاد کنیم یا بیاد صلح ایشان با معاویه می افتیم و یا تشت پر از خون ! ...

از کرامات و معلومات حضرت کمتر چیزی شنیده و یا در خاطر داریم . کاش صدا وسیما برنامه هایی جذاب در ارتباط با شناخت این بزرگان تهیه می کرد و یک روز را فقط با مداحی و یا تهیه برنامه هایی که به صورت گفتگویی دو نفره که واقعا خسته کننده میباشد ، پر نمی کرد ...

خدا حافظ ِ نویسندگانی باشد که با روایتی دیگر گون سعی در شناختن ائمه معصوم و بزرگان دینمان دارند .

من با خواندن کتاب آفتاب در حجاب ، حضرت زینب سلام الله علیها را نه تنها شناختم ، بلکه ایشان را حس کردم و عاشقشان شدم .

کتاب سقای آب و ادب نیز کتابی زیباست که حضرت عباس علیه السلام را می شناساند . (نویسنده هر دو کتاب جناب سید مهدی شجاعی می باشند).

بعضی از ائمه ی ما غریب مانده اند . شاید بهتر است بگویم بیشتر ائمه مان غریب مانده اند و حرفی از ایشان نیست مگر روز ِ تولد و یا شهادتشان . این بر عهده ی ماست که بشناسیم و بشناسانیم ...

از چند نفری هم که صحبتی می شود باز بر سر ِ همان روایات تکراری هر ساله است ... داستان حضرت علی علیه السلام و طریق شهادتشان ، داستان حضرت زهرا سلام الله علیها و مادر پدر بودن و نحوه ی شهادتشان ، داستان رنج ِ حضرت زینب و همراهی برادر ، داستان کربلا و فرا خواندن امام رئوف از سوی مامون به ایران و داستان ِغیبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه ... و این آن همه چیزی است که از معصومینمان می دانیم ...

کاش میشد ملزم می کردیم خودمان را برای به خاطر سپردن یک حدیث  یا روایت از ایشان و عمل نمودن به آن ...

اگر میشد و اسلام عملی جای اسلام نظری را می گرفت ، آیا اکنون ما در شعب ابی طالب به سر می بردیم ؟ ... اگر تعداد مسلمانان واقعی به تعداد آمار منتشر شده از مسلمان نما ها بود ،امریکا و همدستانش به خود اجازه چنین کاری را می دادند ؟ .... 

خدا به مردم مان صبر در این تحریم ها را بدهد تا مانند پیامبر صلی الله علیه و آله رو سفید از آن خارج شویم .

آقا جان، مولای من  ...

ایام محرم گذشت و ماه صفر نیز رو به پایان است ...  وفات جدتان و شهادت امام حسن علیه السلام و امام رئوف مان را محضر مبارکتان تسلیت عرض میکنم و از خداوند آرزوی سلامتی و تعجیل در فرجتان را دارم.

کودکی که یک قوم را نجات داد.

 

پ.ن : امروز (جمعه) بعد از نماز ظهر شبکه یک سیما در برنامه شما و سیما جلسه ی گروه معارف رو نشون داد که موضوع این بود ، چطور معارف دینی را باید به جامعه انتقال داد ؟ انگار به قول خودشون گرچه دیر ولی بالاخره اینکار داره انجام میشه ، شبکه ی قران هم در قالب نمایش سریالی به نام مولود ِ بهار که از ۵ بهمن مصادف با اول ربیع شروع میشه تا ۱۷ ربیع ، خصلت های پیامبر را بررسی و معرفی می کنند . بازم کاچی به از هیچی ...بالاخره از قالب گفتگو در اومدند و دیدند فایده نداره ... امیدوارم که فیلم نامه هاشون انقدر جذاب باشه که اونایی که از دین رونده شده اند رو دوباره به سمت دین برگردونه مخصوا جوونای عزیزمون رو ...

  • خانم معلم

حی علی العزا ...

خانم معلم | يكشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۰، ۱۲:۲۵ ب.ظ | ۱۹ نظر

"خدایا پناه می برم به تو از کرب و بلا فرود آیید و منزل کنید که اینجا خوابگاه شتران ما و خونریزگاه

ماست ."

و امروز کاروان سید وسالار شهیدان همراه با خیل عاشقان ِ معبود به کربلا میرسد عشاق را جمع مینماید و می فرماید :

" خدایا ، ما عترت پیامبر تو محمد صلی الله علیه و آله هستیم ، ما را ازسرزمین خود روانه ساخته و از حرم جدمان دور داشته اند ، بنی امیه بر ما ستم کرده است . بار الها حق ِ ما را از انها بگیر و ما را بر این قوم ستمکارپیروز گردان " .

و در ادامه ی نجوای عاشقانه اش می فرمایند : مردم بنده دنیایند و دین بازیچه ای است بر زبانشان تا آن زمان که روزی شان فراهم شود ، با دین سر و کار دارند و چون آزمایش شوند ، دینداران اندک خواهند بود . "

 خستگی راه بود و گرمای زمین کربلا و مادر ِ برادر ، اوج سر سپردگی است به ثارالله . او امروز هر آن چه مادر از کودکی در گوش جانش نغمه سرایی کرده به چشم میبیند و این روزهاست که سفارش مادر باید عملی شود ، " کهنه پیراهن " آخر گرگها در کمیند و دندان تیز کرده اند ....

از امروز تا نه روز دیگر عقیله ی بنی هاشم مصیبت ها که نه ، عارفانه ها و عاشقانه هایش را نه به گفتار که به کردار نشان جهانیان خواهد داد ...

از امروز تا عاشورا یک دهه ی دنیایی نیست ، دلیل آفرینش است ...

از امروز تا عاشورا  ف " تبارک " معنا می یابد ...

این دهه ، حسین (ع) خانواده اش را نه ، تمام موجودیتش را قربانی عشق اش می کند ...

قربانی دهم ذی حجه کجا و قربانی دهم محرم کجا ؟

زینب ،زینب ، زینب ،

تو چه دیده ای در این مصیبت ها که " ما  رایت الا جمیلا " یت ، همه را تا اخر دنیا شگفت زده کرده است ...

بانوی من ،

در این روزهایی که برایم هر لحظه اش چنان دیر می گذرد که " دیروز " را " دور " تر از سال میبینم به تو اقتدا خواهم نمود و با یادت زیر لب زمزمه خواهم کرد که ، 

ما رایت الا جمیلا ....

  • خانم معلم

چشمها!

خانم معلم | جمعه, ۲۹ مهر ۱۳۹۰، ۱۲:۱۳ ق.ظ | ۲۳ نظر

 

« یا شمس الشموس »

 

گرچه لیاقت نداشتم کنار ضریحتان باشم ، اما دلم را در میان دلهای عاشقی که در اطراف حرمتان به طواف مشغولند ، میتوانید پیدا کنید ...

نه فقط از پشت ضریح زیبایت ، بلکه از همه جای آن صحن وسرا ، و نه فقط از صحن وسرایت ، بلکه از بالای آن گنبد طلایی ات که تا دورها پیداست ، و نه فقط از بالای گنبد طلایی ات ، از هر کجای این زمین که دلی به سویت پر می کشد ، این چشمهای نافذ توست که آن را میبیند و می نوازد ...

و میدانم که سلاممان را پذیرایی ... 

السلام علیک یا شمس الشموس یا شاه طوس 

السلام علیک یا غریب الغربا یا معین الضعفا

السلام علیک یا امام الرئوف یا سلطان

حضرت علی ابن موسی الرضا المرتضی

آرام سی و چهار مرتبه تکبیر بگو در دلت و قدم بردار به سوی حرمش ، سی و سه مرتبه سبحان الله و سی وسه مرتبه الحمد لله ...

حالا اجازه بگیر برای آنکه وارد شوی و بگو ،

 فاذن لی یا مولای فی الدخول افضل ما اذنت لاحد من اولیاءکِ؛

مولای من! به من اجازه بده وارد شوم، همانطور که به یکی از دوستان نزدیکت اجازه می دهی و بلکه بهتر از آن!

و مطمئنا آن امام رئوف زیارتتان را خواهد پذیرفت .

 التماس دعا .

 نایب الزیاره باشید  .

 

« حانیه »

از در ِ دفتر با عصبانیت بیرون آمدم ، زهرا به همراه دختری بیرون دفتر نا غافل منتظرم بودند . با کمی دقت متوجه شدم دوستش یک روشندل است و فهمیدم کسی نیست جز حانیه . دختری که با تلاش و تشویق های دوست و همکارم که (حکم خاله را برای پسرم دارد ) توانسته بود در درس عربی چنان  پیشرفت کند که به عنوان دانشجوی ادبیات عرب در دانشگاه پذیرفته شود !...

به طرفشان رفتم و گفتم سلام حانیه خانم ! ...

حانیه خندید و گفت : خانم ... که می گفتن انقدر مهربونه شمایید ؟!! ... خندیدم و گفتم : " بد موقع اومدین . چرا خبر ندادین ؟" ...

زهرا گفت : " حانیه اصرار داشت شما رو ببینه"  ، و حانیه ادامه داد : " زهرا همیشه از شما حرف میزنه ، خانم جنتی هم همین طور و من خیلی دلم میخواست شما رو ببینم " .

خنده ای کردم و گفتم : " حالا متوجه شدی هر چی میگفتن الکی بود ؟ من اصلا مهربون نیستم ."

اومدنشون مصادف شده بود با زمانی که از یکی از بچه ها توی دستشویی مدرسه یک گوشی گرفته بودم و دانش آموز تاکید داشت که گوشی را پیدا کرده و من هم جهت زهر چشم گرفتن از او و سایرین ( گرچه تنها یک دانش اموز در سالن مدرسه بود ولی همان یکی هم کافی بود برای پخش کردن این خبر !) گوشی را به زمین زدم وشکستم . و او عجز و لابه میکرد که چرا شکستید ؟ ... و تهدید ِ من مبنی بر آمدن پدرش و اخراج او برای نقض قانون ِ مدرسه ...

حانیه خندید و گفت : واای ترسیدم . خانم من گوشی ندارم !! ...

شاید بیست دقیقه با من بود و تمام این مدت شیرین زبانی کرد و دل برد . و من محو پشتکارش بودم که چطور توانسته تا این حد پیش برود . دوستم از او برایم گفته بود . در یک کلاس عربی که دوستم آن را هدایت می کندبا زهرا  آشنا شده بودند و حالا این دو چون دو خواهر با هم به دانشگاه میروند . زهرا روانشناسی و حانیه عربی میخواند . زهرا به خاطرش بعضی روزها با اینکه کلاس ندارد ، به دانشگاه میرود و سر بعضی کلاس هایش مینشیند .

و دیدن ِ این همه زیبایی مجبورت می کند که شاکر ِ خدا باشی برای این همه مهربانی و لطف ...

حانیه امیدوارانه و با اعتماد میگفت :

شاید این جمعه بیاید ، شاید . و " او " می آید ، من منتظرش هستم و میخندید . گرچه " او " ی حانیه هنوز نیامده ، اما او مطمئن است که می آید ...

 

کاش ما هم چون حانیه باور داشته باشیم که  " او " می آید ....

 

 « زینب جو جو »

 

 

 

در حیاط جمکران با مادرش قدم میزد ... محو پاکی و آن چادر زیبایش شده بودم . طاقت نیاوردم و رفتم بغلش کردم و بوسیدمش ... مات نگاهم میکرد .

به مادرش گفتم : " حتما اسفند دودش کنید چشم نخورد . و او گفت : حرز امام جواد علیه السلام با اوست .!

امام ِ من ، نکند برای چشم های چون منی از دیده ها پنهانی ؟! ...

 

 

 

  • خانم معلم