پاس داشت ارزشها ....
خانم معلم |
جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۸۸، ۰۱:۰۳ ب.ظ |
۴ نظر
دوست ناشناسی در پست « وقتی با ما اینطور می کنن !!» به این مسئله اشاره داشتند که " فکر نمی کنم جوانان ما با ارزشها بیگانه شده اند برعکس به نظر می رسد حتی اینها که امروز ظاهرا در مخالفت با نظام رای داده اند با اصول انقلاب مخالفتی ندارند " که خواستم در این قسمت کمی به آنچه در جامعه می گذرد بیشتر اشاره نمایم . ایشان از سیگاری بودن جوانان ما در گذشته و دمی به خمره و پکی به تریاک زدن پدرانمان صحبت کرده اند که الان با وجود تغییرات کشورمان و به روز شدن آنان و وجود وسایل ارتباطی بسیار کمتر در جوانان این مسائل ، قابل مشاهده است ....
نمیدانم منظورشان این بوده که با تغییر جامعه ، نوع تفریحات عوض شده و یا اینکه با وجود تغییرات جوانانمان سراغ این مسائل نمی روند ؟ !
به هر شکل توضیحاتی به نظرم میرسید که بهتر دیدم در یک پست جداگانه با خواننده این وبلاگ در میان گذاشته و جویای نظرات بقیه دوستان نیز بشوم چرا که این وبلاگ در ابتدا برای دانش اموزانم طرح ریزی شده بود که تا حرفهای خود را در ان منعکس کنند و شعارم این بود " دل گپ ، جایی برای به هم گفتن و از هم شنیدن " ...
به نظرم به ارزشها در گذشته بیشتر بها داده می شد ..... اینکه الان دختر و پسر جوان به راحتی سر پدر و مادر در حضور کسانی چون مدیر و معاون مدرسه ( که مثلا خیلی هم ازشان حساب میبرند ) فریاد می کشند ، باید دید در خانه چه بلایی سرشان می اورند !.... این مستقیما به نوع تربیت پدر و مادر بر می گردد ولی جامعه هم بی تقصیر نیست ، نوع نگاهی که ما به جوانان داریم و به یکباره آزادی هایی که ظرفیت ان را نداشتند ، در اختیارشان گذاشته شد و فرزند سالاری که در خانواده ها رواج یافته از عوامل این نوع رفتارها می باشد ....
دوستی اشاره داشتند به اینکه اگر «ترس نبود ..... » !! بله اگر ترس نبود و مثل قدیم بساط مشروب فروشی ها برپا بود مطمئنا وضع بدین منوال که میبینید نبود ..... یکی از بستگان جوانمان که تازه ازدواج کرده اند جدیدا به « وارنا » مسافرت کرده بودند و باید میدید از هموطنان جوان ایرانی که خود را در مشروب خفه کرده بودند چه می گفتند !!!! ...... و چرا راه دور برویم همین دوبی که تا پایشان به فرودگاه میرسد همه چیز فراموش میشود ! ......
منظور من از ارزشها همانی است که اگر در ما درونی شده باشد دیگر هر کجای دنیا هم که باشیم آنها را زیر پا نخواهیم گذاشت به عنوان مثال همین زوجی که به وارنا رفته بودند نمازشان را می خواندند و لب به مشروب نزده بودند .......
منظور از ارزشها همان است که اگر درونی شده باشد ، جناب آقایان ....... با کمی" فشار" از انها روی بر نمی تافتند اگر به ان عقیده ی کامل داشتند ....... منظور از ارزشها همان است که اگر در صفی مثلا نانوایی یکی از بستگانمان را دیدیم ، نخواهیم که چند نفر جلوتراز ما نوبتشان از بین برود تا ما به واسطه ایشان زودتر به هدفمان برسیم .....
جالب است بدانید در بانک بودم و خانم جوانی به همراه فرزندش از خانمی که جلوی من بودند تقاضا کردند فیش تلفنشان را پرداخت نمایند و ان خانم هم از سر ناچاری و در رودربایستی پذیرفتند . خانم تقریبا مسنی که قبل از این خانم جوان بودند به ایشان تذکر دادند که این کار صحیحی نیست و نوبتشان را رعایت کنند ، زن جوان ناراحت شد و شروع به غر غر کرد و خانمی که قبض را گرفته بود قبضش را پس داد ... غر غر زن جوان به راه بود ، گفتم خانم مسن حق دارند ، ماه رمضان است و همه روزه دار و زمان برای همه مهم است ، گفت : می خواهم با دخترم به مسجد بروم و نمیرسم !! ..... گفتم نماز جماعت کار پسندیده ای است ولی الان حق الناس به گردن شماست ، با من هم مخالفت کرد و اینها همه در جلوی چشمان ان طفل معصوم رخ می داد ........
حتما یادتان هست که مادرانمان هنگام مواجه شدن با نانی روی زمین خم می شدند ان را برداشته و می بوسیدند و به کناری می گذاشتند تا کسی از روی ان رد نشود ، این را جلوی چشمان ما انجام می دادند و ما نیز برایمان عادت شد ..... الان در مدرسه ای که من در آن خدمت می کنم چون بچه ها تا ساعت 5/2 در مدرسه هستند با خود ناهار می اورند ، عده ای ( انگشت شمار !!) با خود سفره ای می اورند و زیر ظرفهایشان پهن می کنند ، عده ای نیز می خورند بعد زمین را تمیز میکنند ( اگر خورده غذایی مانده باشد ) و عده ی بسیاری خورده غذاها را روی زمین رها می کنند و می روند ..... به ترفند های مدیریت کاری ندارم و به صحبت هایی که با ایشان می شود فقط نوع برخورد بچه ها را با این موضوع خواستم بدانید که همه ی اینها ارزش است ......
خوب است که به انسانها امیدوارانه نگاه کنیم ، خوب است که انسانها را دوست بداریم ، خوب است که با امید به جوانانمان بنگریم ولی قرار نیست چشممان را کاملا به روی حقایق ببندیم ......
شاید خیلی امیدوارانه نگاه کردن هم کار درستی نباشد باید برای بعضی چیزها که در قدیم ارزش بود احترام قائل شد و انها را به جوانمان آموخت ......
همه ی اینها به ما که بزرگتریم و مسئول آموزش بر می گردد ، نه به کودک که خشت خام است .... به همین جهت جمله ی همکارم که فرمودند « ارزشها را رشد دهیم » برایم سنگین تمام شد چرا که در ابتدا باید ارزشها را آموخت ، بعد رشد داد .......
ما هنوز نمیتوانیم طرز گفتگو با دبیرانشان را به انها بیاموزیم ، طرز نشستنشان در کلاس ، حرمتی که باید برای معلم قائل باشند ، نمیدانم شاید اطرافتان کمتر با این مسائل در گیر باشید ولی آنچه من می بینم حاکی از این است که بچه ها خودسر شده اند ........
درسی داریم دو واحدی به نام کار ورزی برای بچه های هنرستان که باید در تابستان بگذرانند ، با تمام خط و نشانهایی که برایشان کشیده ام که اگر نگذرانید ، دو واحدتان پاس نشده و موفق به گرفتن مدرک نمی شوید ، با این حال مسافرتشان را رفتند ، غیبتشان را کردند و با تاخیر در محل کارشان حضور یافتند !!!! ...( البته من هم به فراخور حالشان با ایشان برخورد کردم که سال بعدی ها تکرار نکنند ) !!
شما شاید فراتر را مینگرید ، اما من حس میکنم همین جزییات مهم است ، شاید اگر مجبور شوند ،همه ی اینها را به اجبار بیاموزند و اجرا کنند، ولی انچه اهمیت دارد نوع نگاهشان است به این نوع مسائل ، چرا که اگر ان فشار برداشته شود ان می کنند که قبلا می کردند ...... فرهنگ زمانی معنا پیدا می کند که درونی شده باشد ، دیگر آلمان باشی یا ایران و در خانه ی پدری فرقی نمی کند ، سیگار نمی کشی ، مشروب نمی خوری ، دعوا با کسی نداری ، احترام به حقوق دیگران می گذاری و ........
امیدوارم قانع شده و موفق باشید
88/6/13
- ۴ نظر
- ۱۳ شهریور ۸۸ ، ۱۳:۰۳