خدا از شانه ی مردم نگیرد این تکان ها را *
بعد از فوتبال ایران و نمیدانم کدام کشور در یکی از این پاساژهای آنچنانی تهران تلویزیون شروع کرد به پخش مراسم زینبیه ... یکی از فروشنده ها برگشت و گفت : " اه ، باز کی مرده اینا شروع کردن ! "
این مطلب را کسی به من گفت که آنجا حضور داشت . به من گفت چون من جزء قشری هستم که از نظر ایشان هنوز داغم ! ... چون هنوز برای شهدا گریه میکنم . هنوز از رهبرم طرفداری میکنم . نمیفهمم . نمیبینم . خیلی چیزها را قبول نمی کنم . توجیه می کنم ! و ...
فقط نگاهش کردم . واقعا چه داشتم بگویم ؟!! ... وقتی در تهران به این بزرگی ، میبینم چیزهایی که نباید ببینم . می شنوم چیزهایی که نباید بشنوم . رزمنده های ! پشیمان را میبینم ، بچه بسیجی هایی که از فرستادن فرزندشان به امریکا خوشحالند و می گویند: " بگذار زندگی اش را بکند !" طلبه ای را میبینم که ... خدا را شکر معیار حق و باطلمان انسانها و اعمالشان نیستند .
امروز برای مراسم دعای ام داوود در مسجد جامع نارمک دو شهید گمنام آورده بودند . یکی از تابوت ها را به قسمت خانمها آوردند. داغ ِ دل ِ مادرها تازه شد . همه شروع کردند به شیون . یاد ِ حرف کسی افتادم که به من میگفت : تو جزء قشر 5 درصدی جامعه هستی . برو ببین مردم چی میگن ! چی میخوان ، برو ببین همه برگشتن ، تو هنوز نمی خوای باور کنی که خیلی چیزا تغییر کرده ! "
دلم خواست داد بزنم : " این شهدا را بر گردونین همون جایی که بودن ! ... اینا وقتی از این شهر می رفتن ، شهر این شکلی نبود ، مردمش اینجوری نبودن ، مرداشون ، زن هاشون این جوری نبودن ، همرزماشونم اینجوری نبودن ! ...برشون گردونین . اونا اینجا غریبن ، اینجا براشون نا آشناس ، دلشون می گیره ... "
رفتم جلو ، مثل همان زمانها در معراج الشهدا، همان زمانها که شهدا را تازه از جبهه ها می آوردند ، دستم را زیر تابوت گرفتم ،اشک ریختم و گفتم :"خوش به حالتون ، خوش به حالتون ، فقط شفاعتمونو بکنید همین ".
وقتی مداح گفت شهدا میبینند ، بیشتر داغ دلم تازه شد ، چه چیزی را بناست ببینند ؟... اینکه با خون شان ، با جوانی شان این کشور را حفظ کردند تا دست دشمن نیفتد ،تا دین شان ، اسلامشان پا بر جا بماند ، اینکه مدام گفتند خواهرم حجابت ... ، اینکه گفتند امام را تنها نگذارید ، اینکه گفتند ... این بود آن مدینه ی فاضله ؟!
ما حتی هوای رهبرمان را هم درست و حسابی نداریم . به کدام شعارش دقت کردیم ؟ ... پای حرفش نشستیم ولی کدامش را انجام دادیم ؟یاد حرف دکتر ** میافتم که می گفت : " علی تنهاست " همیشه از همان زمانها این جمله دلم را آتش میزد . الان هم علی تنهاست . انگار " تنهایی" همراهِ " علی " هاست ...
و حالا ، دوباره این دو شهید را میبرند در یک مسجدی ، یا دانشگاهی ، پارکی ،داخل کوهی ، دفن کنند تا جلوی چشم ِ این مردم باشند ، اما دریغ که مردم"عبرت" نمی گیرند ، مردم"عادت" می کنند !
دلم برای جونهایمان می سوزد . همانها که جزء قشر95 درصدی جامعه هستند . به قول آقای حق شناس پرده ها که کنار رفت میفهمند چه کلاهی سرشان رفته و راه برگشتی هم نیست .
خدایا ، ما بزرگتر ها را به خاطر اهمال کاری هایمان ببخش . راهی جلوی پایمان بگذار که بتوانیم تا دیر نشده کوتاهی هایمان را جبران کنیم .
خدایا ، به جوان هایمان بصیرت بده ...و به ما نیز هم .
خدایا ، از جام معرفتت چند قطره لذت بندگی به کام مان بچکان تا مزه ی عبد بودن را فقط مزه مزه کنیم .
خدایا ،
شهادت ، شهادت ، شهادت نصیبمان بفرما به همین روزهای عزیز در همین ایام رجب ما را از رجبیون قرار بده .
خدایا بواسطه ی شهدا دستمان را بگیر و رهایمان مکن .
و خدایا !
رهبرمان ، آقایمان ، ولی نعمتمان را زودتر برسان ...
« اللهم عجل لولیک الفرج »
* شعر از میلاد عرفان پور
** دکتر شریعتی
- ۸ نظر
- ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۳۴