دل و خاطر نوشته ها :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۴۲ مطلب با موضوع «دل و خاطر نوشته ها» ثبت شده است

ترفند خدایی

خانم معلم | سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۱، ۰۴:۱۲ ب.ظ | ۱۴ نظر


خدا به بانیان مسجد جامع نارمک که هر سال ماه ِ مبارک امام جماعتی رو دعوت میکنن که بیاد و سه روز نماز قضا بخونه ، . خیر بده  ... دو تا ال سی دی طرف زنونه گذاشتن که هم احادیثی رو بین نماز ها و قبل سخنرانی ها نشون میده و هم ادعیه روز رو که خانمها بتونن از روش ببینن و بخونن ... 


حدیث امروزشون این بود :

امام حسن مجتبی علیه السلام 

به راستی که خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه ی خلق خود ساخته تا به وسیله ی اطاعتش به رضای او سبقت گیرند .                                  

                                                                         « تحف العقول ص 239 » 

این حدیث رو که خوندم یاد ِ مدرسه و بچه ها افتادم . یاد ِ اون زمانی که امتحان می خواستم بگیرم و درس ها برای بچه ها مشکل میشد و با ترفند هایی وادارشون میکردم که بیشتر درس بخونن ... 

مثلا میگفتم هر کی تو این امتحان بالای 18 بشه نمره ی مستمرش رو 20 میدم .

یا شاگردی اگه ضعیف بود و نمره ی بالایی نمی گرفت ازش میپرسیدم فکر میکنی اگه خوب بخونی نمره ات چند میشه و هر نمره ای رو که میگفت با توجه به توانش یاد داشت میکردم حتی شده مثلا میگفت 8 ، بعد میگفتم اگه 8 شدی بهت 12 میدم و همین باعث میشد بیشتر تلاش بکنه ... 

پیش خودم گفتم ای خدا !!! ... تو هم داری هی تشویقمون میکنی کمی این ماه بیشتر عبادتت رو بکنیم ، تو هم برات فرقی نمیکنه من نمره ام 8 بشه یا 10 بشه یا 20 بشه ، هر چی بیشتر بگیرم تو خوشحال تر میشی که « من » درسم رو بهتر یاد گرفتم و با همین کارات منو هل میدی به سمت « آدم » شدن ... 

وقتی جمعیت مسجد رو دیدم که برای خوندن نماز قضا اومدن گفتم خدا جون ، خوب خدایی هستی ، منکه میدونم منظورت چیه ، فقط توانش رو باید خودت بهمون بدی ... 


وقتی به کارهای خدا نگاه میکنم ، محبتش رو کاملا درک میکنم ، نعوذبالله نمیشه مقایسه کرد کار ِ خدا رو با کار ِ معلم ها ولی وقتی میگن محبت ِ مادری گوشه ی بسیار کوچکی از محبت خداییه ، میشه گفت ترفند های معلمی که میخاد بچه ها درسهاشونو بیشتر و بهتر بخونن، گوشه ی کوچکی از ترفند های خداییه ... 

این ماه رمضون هم یه ترفند خداست برای اینکه حسش کنیم ، قدم هامونو به سوی خدا بیشتر ، بلندتر و تندتر برداریم ، هر کی زودتر رسید برنده است ، و این قدمها میتونن خیلی از حسنات باشن خیلی از حسناتی که گاهی اصلا به چشممون هم نمی یاد . 

دیروز حضرت عبدالعظیم نایب الزیاره بودم از طرف همه ی بچه ها . پیرزنی خودش رو به ضریح می مالید ، یعنی واقعا می مالید و جلو میرفت و دعا میکرد .... برای عاقبت بخیری جوونا ، شفای مریضا دعا میکرد ... صورتش به پنجره های ضریح بود و نمیدیدمش بهش گفتم مادر خیلی التماس دعا و دعام کرد و ازش گذشتم و رفتم سمت امامزاده حمزه . بعد از من وارد امامزاده حمزه شد .خانمی دستش رو گرفته بود و بهش میگفت اینجا امامزاده حمزه است و دستش رو چسبوند به ضریح . نگاهش کردم . دو چشمش از حدقه در اومده بود . جای چشماش هیچی نبود خالی خالی ... توی دلم گفتم خوش به حال خانمی که اونجا دیدش و دستش رو گرفت و آوردش تا اینجا ... به همین سادگی میشه رفت سمت خدا . هیچ کاری نداره فقط نیتت باید قرب الی الله باشه ... اون وقت میشه کاملا فهمید که خدا هم چقدر خوشحاله از این حضور . اون وقت تو خودت رضایت قلبی ات رو میتونی کاملا حس کنی و شاد باشی . چون روحت شاد شده ... 


این پست رائح  رو بخونید . حس قشنگی به آدم دست میده ...


                                                         التماس دعا 

  • خانم معلم

محرم ِ دل

خانم معلم | يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۳۴ ب.ظ | ۱۲ نظر

دوستی از تهران به سمت شیراز می رفت . وقتی رسید ازش پرسیدم چطور بود ؟ راحت رفتی؟ 

گفت : راحت ؟! از اول راه بغل دستی ام شروع کرد به زنگ زدن به این دختر و اون دختر یا بهش زنگ زدن این دختر و اون دختر !!! ... به همه شون هم یه چیزی میگفت !!! ... عاشق همه شون بود و ...


راستی ، مگه نمیگن این خونه صاحب داره ؟! ... به چند نفر اجاره اش دادیم این دل رو ؟ ! ...با چند نفر تقسیمش کردیم ؟ ... 

صاحبخونه جاش کجاست ؟ 

حداقل این ماه حرمت صاحبخونه رو حفظ کنیم ... یه جایی براش باز کنیم ، یه احترامی بهش بزاریم  ... 


                           هر که شد مَحرَمِ دل در حرم یار بماند



وآن که این کار ندانست در انکار بماند
                           اگر از پرده برون شد دل من، عیب مکن!

شُکر ایزد که نه در پردهٔ پندار بماند
  • خانم معلم

تکلیف این ماه

خانم معلم | يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۲۱ ق.ظ | ۹ نظر
سلام بر دوستان همراه 
نامه ی زیر را دوست خوبم از دزفول برایم فرستاده است . زحمت رفتن به آسایشگاه معلولین و گرفتن تشک بر عهده ی ایشان و خواهر عزیزشان بود . بهتر دیدم عین نامه را برایتان ارسال کنم  ... 
رسیدها به ایمیل پیوست می باشد ...
سلام علی عباد الله صالحین
فرارسیدن ماه مبارک رمضان مبارک
29 تیر برای تحویل کمک نقدی دوستان به خیریه صالحین رفتیم .. رسید به پیوست اضافه شد.
..
گفته بودم برایشان تشک می خریم .. خیالم برده بود شاید تنها نیازشان یک خواب راحت باشد .. که نبود .. لیست فاکتورها .. خیرینی که تابستان به سفر می رفتند .. نیازهایی که از ابتدایی ترینشان یعنی تهیه پوشاک و ارزاق شروع میشد....... فهماندم که بهترین کمک ، کمک نقدی ست.
برق کشی ساختمان مشکل داشت .. گرمایش و سرمایش ساختمان نامناسب بود.. هزینه را سپردیم برای برق کشی .. لااقل تشکشان اگر راحت نیست گرمازده نمی شوند توی این خرماپزان خوزستان.
..
قرار بر این بود که ماه رمضان را برای افطار ایتام بگذاریم .. قرار بر جاست دوستانی که رجب و شعبان در کنارمان بودید برای افطار نیازمندان به وبلاگ خانم معلم سر بزنید .
اما ..
جوری فاکتورهای پرداخت نشده بخش جدیدشان را لیست کردند و دستمان دادند انگار قرار است این دست ها معجزه کنند ..
کلامم خالی از امید نیست
این دست ها معجزه می کنند اگر با هم باشند..
-----
می گفت : مدتهاست بچه ها میوه نخورده اند .. کسی برای کمک میوه نمی آورد .. چند ماهی هم هست دولت کمک هزینه ای پرداخت نکرده تا خودمان لااقل خرید کنیم.
می گفت: تابستان برای همه خوب است برای این بچه ها سخت .. آخر تابستان ناجی هایشان، خیرین، به سفر می روند ..
می گفت : کسی اگر نذری هم داشته باشد صرفش نمی شود تا این روستا بیاید و ادا کند .. اینجا دور است .. تنهاییم .. کسی نمی شناسد این بچه ها را .. برای مصاحبه نمی آیید؟
می گفت: خدمه اینجا که همه بی سرپرست و بد سرپرست هستند 4ماهی ست حقوق نگرفته اند .. شما لباس کهنه هم داشتید بیاورید "اینجا همه محتاجند"
خوشحال بود .. می گفت: بخاطر ایمیل هایتان یکی از شمال زنگ زده .. خوشحال بود و می گفت کسی از شمال قول مساعدت داده ..
---
این را هم می گویم که یادم نرود .. یادمان نرود ::
اسفند بود ..
دستم را محکم گرفت و صدایم کرد "مرضیه" (مرضیه صدایم می کرد)
گفتم"جانم؟"
ملتمسانه گفت:" به بابا میگی عید بیاد؟"
بغض کرده بودم .. سختم بود بگویم "باشه ، چشم " .. سخت بود دروغ گفتن به کودک معلولی که خانواده اش از فرط نداری توی خیابان رهایش کرده اند .. سخت است دروغ گفتن به یک فرشته!
دستم را محکم تر فشرد .. گلویم فشرده تر شد
یکی از پرسنل تلاش می کرد انگشت هایش را از دستم جدا کند .. نمی توانست!
گریه ام گرفته بود .. دستش را بوسیدم و گفتم : چشم! .. رهایم کرد، اسیرِ وجدانم شدم!
بعد از عید رویم نمیشد بروم.. اول اردی بهشت خودم را راضی کردم و رفتم..
ن ر گ س رفته بود .. آسمانی بود و به آسمان برگشته بود ..
سختم بود .. اما این را گفتم که یادم نرود، یادمان نرود .. زکات عشقمان ، محبتمان را بدهیم .. یادمان نرود به این بچه ها سر بزنیم ..
 
--- 
شماره حساب: 0303425722007
شماره کارت: 6037991060208174
حساب شبا: IR390170000000303425722007
بانک ملی - سیده فاطمه مولایی زاده
شماره تلفن مرکز خیریه صالحین:06412443100
شماره ثبت: 96
 
بسم الله ..
 
  
پ.ن : در حال حاضر در حساب کرامت مبلغ 290 هزار تومان موجودی است . که نصف آن را برای نیازمندان نزدیک تهران و احتمالا بقیه را به دزفول خواهم فرستاد ...
با توجه به مسئله ی گرانی و ماه رمضان ، تا قبل از اینکه برج به نیمه برسد ، تا قبل از اینکه دستهامان خالی شود بهتر است کمکهایمان را واریز کنیم که مطمئنا تا قبل از رسیدن به نیمه ی  ضرب المثل «چراغی که به خانه رواست » شامل حالمان می شود  ( خنده ) . البته همه حق دارند ولی چه کنیم که مسلمانیم و مکلف...

پ.ن 2: عکس و فیلم آتش سوزی مسلمانان میانمار را دیدم دلم مانند بدن مسلمانان انجا مچاله شد . یعنی چقدر باید انسانی را از انسان دیگر متنفر کرد که جرات اتش زدنش را داشته باشد ؟!!! ... 
به ما میگویند وحشی ، ما مسلمانان وحشی هستیم ؟ !!! ...

  • خانم معلم

ماه عاشقی

خانم معلم | جمعه, ۳۰ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۱۶ نظر



مجنون را گفتند :

قرآن بخوان....

                  خواند:

                   "سبحان الذی أسری بعبده لیلا" *




الهی که مجنون باشید در ،

ماه ِعاشقی ...

ماه ِ قرآن ...

ماه ِ خدا ...




جمعه شد و باز منتظر می مانیم که صدایی نوید بخش ِ حضورش باشد ، در ابتدای این صبح ِجمعه که شاید ماه رمضانی دیگر را مژده دهد برای ظهورش دست دعا بر میداریم که : 

                                             الهی عظم البلاء و برح الخفاء ...


بین آنکه دلش مشتاق باشد، با آنکه پایش مشتاق باشد فاصله ای است به وسعت آسمان تا زمین.

                                                      «سید ِ دل ... شهید آوینی»

                                              دلتان همیشه مشتاق رویش ، انشا الله ...


http://osfur.blogfa.com/8905.aspx 

  • خانم معلم

متن قابل تامل از صفحه ی تقدیمی یک کتاب

خانم معلم | دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۴۹ ب.ظ | ۱۲ نظر


اخیراً کتابی با عنوان "اقتدار گرائی ایرانی در عهد قاجار" با قلم استاد علوم سیاسی

دکتر محمود سریع القلم ،  به بازار نشر عرضه شده است.

متن زیر بخش ِ « تقدیم » کتاب است ... قضاوت باشما !


تقدیم به ایرانیان زیر ده سال، که در آینده برای کسب ثروت، به نهاد دولت نزدیک نخواهند شد.

برای افزایش قدرت کشور، ثروت تولید خواهند کرد؛  ظرفیت نقدپذیری و اصلاح تدریجی را در خود پدید خواهند آورد.

از فرهنگ واکنش‌های سریع به خویشتن داری، ارتقاء فرهنگی پیدا خواهند کرد.

از فرهنگ شفاهی و غیر دقیق به فرهنگ مسئولانه مکتوب، انتقال تمدنی پیدا خواهند نمود.

از رفتارها و کارهای کوتاه مدت به گستره دراز مدت، رشد فکری پیدا خواهند کرد.

تضعیف، تخریب و انتقام را از فرهنگ سیاسی خود حذف خواهند نمود.

به رشد فکری و استقلال فکری از طریق مطالعه حداقل دو ساعت در روز روی خواهند آورد.

برای ایرانیان دیگر از رانندگی گرفته تا کسب قدرت، حقوق قائل خواهند شد.

از رشد و موفقیت دیگران به طور واقعی خوشحال شده و درس خواهند آموخت.

غرور بی جا، حسادت و ناجوانمردی را به سکوت، احترام و گذشت تبدیل خواهند کرد.

دروغ گوئی و وارونه جلوه دادن واقعیت ها را از نظام معاشرتی خود با دیگران حذف خواهند نمود.

برای کسب قدرت،به اصل رقابت و فرصت برای دیگران اعتقاد خواهند داشت.

و پس از رسیدن به قدرت، فقط دوره محدودی، صرفاً برای تحقق کارهای بزرگ، در قدرت خواهند ماند.

 

  • خانم معلم

ام ابیها ...

خانم معلم | پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۱، ۰۱:۲۶ ق.ظ | ۱۱ نظر

روی آینه بغل بچسبانید:
                  "مرگ از آنجه تصور می کنید به شما نزدیک تر است، احتیاط کنید"

همکارم چند روز پیش بهم گفت مادر ِ نسترن فوت کرده ، داستان نسترن رو قبلا نوشته بودم ، گفتم نه ، احتمالا مادر بزرگش بوده شما اشتباه می کنید .

دیروز دیدم سه تایی از در ِ مدرسه وارد شدند ، خودش ، پدرش و برادر ِ کوچکش . دست در دست هم ، هر سه سیاهپوش ، نسترن رنگ به رخسارش نبود . پدرش هم داغون تر ... می ترسیدم ازشون سوال کنم و جوابی بشنوم که انتظارش رو نداشتم . با این حال بعد از سلام و علیک ، اول تسلیت گفتم و بعد پرسیدم مادر بزرگت فوت کرده ؟ . گفت : نه خانم ، مادرم ! چشمهاش از شدت گریه پف کرده بودند . صورت استخوانیش با رنگ زردی که داشت دست کمی از یه میت نداشت ... واقعا مونده بودم چی بگم فقط نگاه کردمش و گفتم چرا ؟ ... گفت رفتیم پاهاش رو عمل کنیم لخته توی ریه اش ، باعث فوتش شد .

تمام صحنه های اون روز و روزهای بعدی که برای نسترن حرص می خورد رو به یاد آوردم . چقدر دلش برای این دختر می سوخت . حالا بعد از این باید جای مادر را برای برادرش بگیرد و بشود و برای پدرش بشود " ام ابیها " ...

یاد استاد داستان نویسی ام افتادم که وقتی این داستان رو توی کلاس خوندم ، گفت این داستان نیست چون نمیشه این همه سر کسی مصیبت بیاد . گفتم ولی استاد این داستان نیست حقیقت داره . گفت باشه از نظر یه داستان نویس ، نباید این طور نوشته بشه ، مردم انتظار این چنینی ندارند ... 

اما وقتی به دور و برم نگاه میکنم میبینم که از این دست وقایع این ایام زیاد دیدم ... چیزهایی که تصورش و درکش برای هر انسانی سخته ولی خدا قدرت تحملش رو هم میده ... 


از خدا برای تمام اونایی که زندگیشون حتی به داستان هم شبیه نیست و سخت تر از اون به نظر میاد ، تحمل وصبر در مصائب رو آرزو میکنم ... امتحانات خرداد تموم شد ولی امتحانات خدایی هیچ وقت تموم نمیشه ... 


خدایا از امتحاناتت رو سفید بیرون بیایم ... دستمونو فقط خودت بگیر ...

 

  • خانم معلم

طرح کرامت (کمک به معلولین ذهنی دزفول )

خانم معلم | سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۱، ۰۲:۰۴ ب.ظ | ۲۴ نظر
بسم الله.. 

قرآن ذکر است .. بعضی آدمها هم عامل ذکرند
آدم که می بیندشان یاد خدا می افتد .. یاد ِ همه ی الحمدالله های قضا شده اش
یادش می افتد که چقدر کم شاکر بوده .. یادش می افتد که چقدر کم زکات سلامتیش را داده
 
موسسه خیریه صالحین، مرکز نگهداری معلولین ذهنی .. توی یک روستای کوچک اطراف دزفول .. پر است از این عاملین ذکر
اجازه ندادند که عکس بگیرم
چه بهتر!
حالا به جای اینکه طبقِ رسمِ مرسوم ِ  آدمیزاد برای یتیم نوازی،  عکس ها را نگاه کنیم ُ ببینیم کدامشان به دلمان می نشیند برای تقبل هزینه اش
فقط و فقط برای رضای خدا اقدام می کنیم


دولت فقط 30 درصد هزینه هایشان را می دهد
از نیازشان که بپرسی اولین چیزی که می خواهند مواد غذایی است بعد پوشاک ..
لباس دستِ دوم  هم قبول می کنند .. که از ناچاریست وگرنه این بچه ها بدنشان حساس تر از بچه های معمولیست.
پتو کم دارند .. اما مواد غذایی مهمتر است
تشک نیاز دارند ..اما پوشاک مهمتر است
بچه اند ، بدنشان می سوزد توی گرمای تابستان ، پوشک می خواهند .. اما از پلاستیک های سفره استفاده می کنند
کسی متقبل نمی شود این هزینه ها را .. چون بچه ها معلولند .. ساکنِ روستا هستند .. کند ذهنند
آدمیزاد است دیگر
حتی وقتی برای رضای "خدا" هم قدم می گذارد می بیند دل "خودش" کدام سمت است
شاید بچه یتیم های سالم و تر وتمیز و خوشگل شهر بیشتر .................
آدمیزاد است دیگر!

ماه  پیامبر است ..محتاجیم به نگاه پیامبر
خداوند متعال در سوره توبه آیه 103 از پیامبر می خواهند که به افرادی که زکات می دهند صلوات بفرستد " وَ صَلِّ عَلَیْهِم" :
تو از اموال مؤمنان صدقات را دریافت دار که بدان صدقات نفوس آنها را پاک و پاکیزه می‌سازی و رشد و برکت می‌دهی، و آنها را به دعای خیر یاد کن که دعای تو در حق آنان موجب تسلّی خاطر آنها شود و خدا شنوا و داناست.
و چه تسلا و برکتی دارد سلام ِ پیامبر در ماه پیامبر
..
برای شروع به یاری خدا، با هم با تشویق دوستان به انفاق، هزینه خرید تشک و پتو برای 60 نفرشان را تامین می کنیم
بسم الله ..
 
شماره حساب 0003420264
شماره کارت 6280231229145791
بانک مسکن- سیده مریم مولایی زاده
شماره تلفن مرکز خیریه صالحین:06412443100

یا به حساب کرامت :

5779 5596 9911 6037

  • خانم معلم

محتاج نیم نگاهتان هستیم ...

خانم معلم | جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۱۵ نظر

اعیاد شعبانیه بر همه ی دوستان مبارک ...

باز شعبان ماه رسول خدا صلی الله و علیه و آله از راه رسید ... ماه ِ ولادت ارباب ، ماه ولادت عباس ، ماه ولادت ِ سیدالساجدین و ماه ولادت ِ امام عصر عزیز ِ زهرا سلام الله علیها ... 

شهر همیشه در این ماه شور و نشاط خاصی به خود می گیرد و چون از دل است بر دل می نشیند ... 

امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:

شیعتنا جزء منا، خلقوا من فضل طینتنا، یسوؤهم ما یسوؤنا و یسرهم ما یسرنا.

شیعیان جزئی از ما هستند. از اضافه نور ما آفریده شده‌اند. آنچه که ما را ناراحت کند، شیعیان ما را هم ناراحت می‌کند و آنچه که ما را شادمان کند، موجب شادمان شیعیان ماست.

امام رضا (علیه السلام) می‌فرماید:

یا بن شبیب! إن سرک أن تکون معنا فی الدرجات العلى من الجنان، فاحزن لحزننا و أفرح لفرحنا.

اگر می خواهی فردا در بهشت همسایه و در جوار ما باشی، در ایام حزن ما، محزون باش، و به هنگام شادمانی ما، شاد باش.


یاد 14 خرداد امسال افتادم . بنده خدایی بعد از ظهر همان روز مرا دید و گفت : " باز مرقد ِ امام رفته بودی؟!! " ... خندیدم و گفتم : باز ... ! . خندید و گفت : " امام از اون بالا نگاهت میکنه و با تعجب میگه این کیه که هر سال پا میشه میاد اینجا یه دوری میزنه و میره " ! حرفش گرچه به شوخی بود ولی یک آن به خودم گفتم واقعا امکان دارد که اینطوری باشه ؟ ... 

یاد دوستم افتادم که سالهاست هر جمعه برایم در ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پیامکی ارسال میکند ... یاد دوستانی که هر جمعه ندبه میخوانند ، هر روز دعای عهد میخوانند و ... 

نمیدانم تا چه حد ممکن است که این کارها روی دیگران تاثیر بگذارد ، اما همین قدر میدانم که وقتی دغدغه ی کسی این باشد که برای دعای ندبه از خوابش بزند ، از دعای عهدش نزند ، به یاد ِ امامش باشد ، امامش نیز فراموشش نمی کند ، حتی اگر از سر ِ عادت باشد ... 

خدایا ، ما که از بندگان خالص و خوب ات نبوده و نیستیم ، اما ، به حرمت مولودین این ماه  که در عرش هم عزت دارند ، به حق صاحب این ماه که فرمودی زمین و آسمان را به خاطر ایشان آفریدی ، چشم بر هم زدنی ما را به حال ِ خودمان وا مگذار ... 

خدایا خوب نیستیم ولی همنشین خوبانت قرارمان بده ... 

خداوندا ، گاه زندگی چنان به ما فشار می آورد که ممکن است فکر کنیم از حد ظرفیت مان خارج است ، صبر در آن روزها را از تو میخواهیم ... 

خدایا عزیزانمان گرچه عزیند ولی " تو " عزیزتری ، از دست دادنشان موجب روی گردانی مان از تو نگردد ... 

بار الها ، ما را از فضیلت های این ماه بی نصیب مگردان ... 

خداوندا ، نامت و یادت را در لحظه لحظه ی زندگی همراهمان بگردان ... 

امام زمانمان را از ما خشنود و راضی بگردان و زیارت عزیزانت را نصیبمان بفرما ... 

خدایا ، زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها بانوی کرامت ، و رفتن به مسجد جمکرانت را از همه ی دوستان و من ، محروم مگردان ...

                                                           آمین یا رب العالمین .... 

  • خانم معلم

خرید کولر + قالی

خانم معلم | يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۱، ۱۲:۳۵ ق.ظ | ۱۶ نظر
بسم الله ..
سلام و نور
امیدوارم همیشه خوب خوب خوب باشید
1. به شکر خدا و لطف شما امروز عصر دو کالای کولر و قالی خریداری شد . چون پسرِ این خانم حساسیت و آسم شدید داشت ترجیح بر این بود که هزینه خرید کولر "دو تیکه" اول جمع بشه بعد برای خرید قالی اقدام بشه .. اینه که یکم زمان خرید کولر و قالی به تاخیر افتاد.
سعی بر این شد که هر دو کالا با کیفیت خوب و قیمت مناسب از فروشگاه هایِ معرفی شده ای که دستی به کار خیر دارن ، به قیمت فاکتور اصلی خریداری بشه .. همراه قالی موکت هم خریداری شد که یه فاکتور بابتش داده شد.
1. دوستان پیشنهاد دادن که این موضوع به صورت یه طرح ادامه پیدا کنه .. فکر خداپسندانه ایه! .. توی یکی از روستاهای اطراف دزفول یه آسایشگاه معلولین ذهنی بی سرپرست هست که چون دورافتاده ست و شاید چون بچه ها معلولن، کسی بهشون رسیدگی نمیکنه .. ان شاء الله در روزهای آتی با یه گزارش تصویری و یه شماره حساب جدید ایمیلی رو برای دوستان ارسال میکنم .. لطفا به شماره حساب خواهرم دیگه هزینه ای واریز نکنید.
1. خدای متعال توی آیه 104 سوره مبارکه آل عمران فرمودند : و "باید" از میان "شما" گروهى [مردم را] به نیکى دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند ..
و از طرفی توی سوره ماعون وقتی می خواد انکار کنندگان روز جزا رو معرفی کنه می فرماید : "وَلَا یَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْکِینِ.. و دیگران را به اطعام مسکین ترغیب نمی کنند"
وقتی کلمه "باید" اومده آدم احساس مسئولیت میکنه .. و وقتی کلمه "ترغیب" اومده مسئولیت مشخص میشه ..
 پس چه خوبه هر کدوم از ما گروهی رو زیر مجموعه خودش برای دعوت به انفاق قرار بده .. و اون افراد رو تشویق به انفاق کنه.
وقتی وارد آسایشگاه این معلولین بی سرپرست میشی واقعا بحث "اطعام یتیم" مطرحه.. چون از پس هزینه های غذا و پوشاکشون بر  نمیان .. دولت هم فقط 30 درصد هزینه های اینا رومتقبل شده!
حالا ان شاء الله در ایمیل های بعدی بیشتر معرفیشون میکنم .. فعلا همین کافیه که مسیر و وظیفمونُ بدونیم.
1. تماس گرفته بود که می تونم ایمیل درخواست کمکُ برا همه بفرستم؟ .. پرسیدم: چطور؟ .. گفت : آخه وقتی داشتم گلچین می کردم که چه کسایی اهل کمکن ودستشون به خیر میره و بی خیالِ بعضیا میشدم یهو با خودم فکر کردم نکنه موقع انتخاب مولامون مهدی (عج) هم همینطوری از ما بگذره و با خودش بگه: نه، به این آدم امید ِ خیری نیست! .. دلم لرزید ..گفتم برا همه بفرستم!
1. میگن هر کسی شبِ مبعث با اعتقاد سوره ضحی و شرح رو بخونه دعاش مستجاب میشه .. حالا که یتیم نوازی کردین ..حالا که حرفی برای گفتن به خدا و رسولش دارین .. وقت خوندنِ آیه 9 سوره ضحی .. وقتی مکث کردینُ شروع به دعا .. برای یتیم ِ دیدن گنبد سبز رسول هم التماس میکنم دعا!
ممنونم از بودنتون وخوب بودنتون
للحق
پ.ن : هنوز تو حساب مون مقداری پول هست که خرج این ایتام نشده ، دوستانی که تمایل دارند این پول برای بچه های بهزیستی خرج بشه ، رضایتشون رو اعلام کنن ... در غیر این صورت پول همچنان برای این خانواده مصرف خواهد شد ...
  • خانم معلم

سرعت ، خطر ، آرامش

خانم معلم | جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۱، ۱۲:۰۴ ب.ظ | ۱۸ نظر

1- از قم به تهران بر میگشتم و غرق در افکارم بودم که یه آن به خودم آمدم و به عقربه ی کیلومتر شمار نگاه کردم . بالای 140 را نشان می داد . پا را از پدال گاز برداشتم تا به 120 رسید و با اطمینان به راهم ادامه دادم . در طول راه چند باری این اتفاق ( خواسته و نا خواسته ) افتاد تا به فرودگاه امام ( ره ) رسیدم . به ساعت که نگاه کردم شاید 6 یا 7 دقیقه از زمانی که با سرعت ثابت 120 رانندگی میکردم جلوتر بودم ! 

در این فکر بودم که آیا سرعت بالا با این تفاوت ارزشش را دارد یا نه ؟ ... کمترین خطر ِ سرعت ِ بالا ، جریمه ی خدا تومنی توسط پلیس با دوربین های ثبت سرعت بالاست . از خطرات جانی اش که چیزی نمی گویم ...


2- از تلویزیون نماز ظهر از شبستان قم پخش می شد . با امام جماعت به رکوع رفتم و ذکر رکوع را سه بار تکرار کردم و به آرامی به سجده رفتم . آرامش سجده مرا به یاد سرعت بالایم در اتوبان انداخت . به راستی در نماز هم سرعت کم کاربرد بسیاری دارد کمترینش شک نکردن در نماز است ، از بقیه مواردش نمی گویم ...


بهتر نیست کارهایمان را به آرامی و به وقت ِ خودش انجام دهیم که موجب آرامش بیشتر مان گردد ؟


مسافر سپیده ام 

            نشسته ام به راه ِ تو ، 

                               کجاست مرز دیدنت ، 

                                               سلام بر نگاه ِ تو ... 

                                                                            اللهم عجل لولیک الفرج 

  • خانم معلم