امام علی علیه السلام میفرماید: حق، وسیعترین میدانهاست در مقام توصیف کردن و تنگترین میدانهاست در مقام انصاف دادن .
می خواهم با نوشتن زندگی نامه و عملکرد بعضی از نقادان این نظام ، سعی بر نشان دادن حقیقتی نمایم که با اینکه آشکار است اما دیده نمی شود !....
از کسی شروع میکنم که در ابتدا ، با فیلم عروسی خوبان ، شناختمش ..... محسن مخملباف !هیچوقت آرم بنزی را که نشان سرمایه داری بود، توی فیلم از یادم نمیره .... و حالا ایشون کجان ؟!!! .... فقط به صرف نداشتن آزادی که مد نظر اوست ، کشوری که برایش فیلم ساخت و برایش به زندان رفت را ترک کرد و شاید مقیم فرانسه شده باشد !!!!... شهروند فرانسوی .... آزادی های فرانسوی !! ... در مهد بورژوازی .... مقایسه ی عکسها ،عکس العمل ها ، نامه ها ، پرورش فرزندانی که مایه ی افتخارش می باشند !، نشانه هایی است از مسیرطی شده ی او که بیننده فقط با گرفتن مسیر این نشانه ها می تواند به درستی یا نادرستی راهی که رفته پی ببرد .... امید که خداوند ما را در مسیر خویش حفظ نماید . که تنها او حامی و کمک رسان ماست .محسن مخملبافمحسن مخملباف در جنوب شهر تهران به دنیا آمد و به دلیل فقر خانوادگی از هشت تا هفده سالگی در سیزده شغل مختلف شاگردی و کارگری کرد تا مخارج خود و مادرش را تامین کند.
او از سن پانزده سالگی در گروهی چریکی که خود تشکیل داده بود،به فعالیت سیاسی و مخفی پرداخت. در سن هفده سالگی در جریان عملیات خلع سلاح یک پلیس تیر خورد و دستگیر شد و از سال ۵۳ و به مدت چهار سال و نیم به زندان افتاد. بعد از انقلاب در حوزه هنری فعالیت کرد و کارگردانی را شروع کرد. وی فعالیت سینمایی خود را در سال ۱۳۶۰ با نوشتن فیلمنامه «توجیه» آغاز کرد. و در دهه شصت یکی از پرکارترین سینماگران بعد از انقلاب بود. در بین آثار او کمتر می توان شباهتی پیدا کرد. تنوع سلیقه و دیدگاه در یک یک فیلمهای او دیده می شوند و
منتقدان هیچگاه نتوانستند شخصیت سینمایی مخملباف را بشناسند. چون او در فیلم به فیلم دیدگاهش ۱۸۰ درجه تغییر کرده است.او پدر سمیرا و حنا مخملباف (کارگردان)، میثم مخملباف (عکاس) و همسر مرضیه مشکینی (کارگردان) است. مخملباف در حال حاضر به همراه همسرش، مرضیه مشکینی (همسر سابق وی فاطمه مشکینی خواهر مرضیه بر اثر آتش سوزی در گذشت)، و فرزندانش، سمیرا، حنا و میثم، در اروپا زندگی میکند.
در طی اعتراضات و تظاهرات مردمی به تقلبات در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ ایران مخملباف که از حامیان نزدیک میر حسین موسوی و جنبش "سبز" اصلاحات در ایران بود با دیدار با پارلمان اروپا و ایفای نقشی فعال توانست صدای معترضین داخلی را به گوش اروپاییان برساند.(
نویسنده فرزاد حاجی میرزایی ) *( نکات بولد شده از نویسنده می باشد که دیدگاهشان به مخملباف نزدیک است )
و مصاحبه ای با یکی از نزدیکان مخملباف در ان سالها :
مصاحبه جناب قدیانی با آقای امیر حسین فردی مدیر مسئول کیهان بچه ها که دوستی قدیمی با مخملباف دارند در زیر آورده شده است :
جناب فردی! شما در گذشته با محسن مخملباف سابقه دوستی و همکاری داشتید. چرا مخملباف عوض شد؟ اتفاقا مخملباف اصلا عوض نشده! آن زمان هم تند و عصبی و یکدنده و پرخاشگر بود، حالا هم همین خصوصیات را دارد.ولی آن دوره علیه ضدانقلاب تند بود و الان علیه انقلاب. برای محسن، تند بودن ملاک است، نه انقلاب و ضدانقلاب. مشکل او این بود که قبل از تهذیب نفس و تحصیل اخلاق پا در گلیم فرهنگ و سیاست گذاشت و الا الان هم محسن، همان محسن حوزه هنری است. الان هم دارد فحش میدهد، آن زمان هم ناسزا میگفت. فقط مخاطب داد و بیدادهایش فرق کرده.از آن روزها بگویید؛ تاریخ جالبی است. سال 58 به همراه فرجالله سلحشور از مسجد «جوادالائمه(ع)» رفتیم خیابان فلسطین شمالی، حوزه اندیشه و هنر اسلامی. قرار بود در حوزه، بچههای انقلابی به جای فعالیتهای کوچک، کارهای بزرگتری بکنند. ما رفتیم و آنجا عضو شدیم. من مخملباف را 3-2 ماه بعد از اینکه رفتیم حوزه دیدم.نخستین برخوردتان با مخملباف یادتان هست؟ جلسه قصه داشتیم. این سمیرا خانم آن موقع بچه قنداقی بود در بغل محسن. یک دست مخملباف، سمیرا بود، یک دستش کتابی به اسم «ننگ» که مجموعه داستان بود. جلد سفیدی هم داشت که وسطش با جوهر مشکی شده بود. با بچه آمده بود جلسه قصه. ما در حوزه میخواستیم مسیر تاریخ را، جهتگیریهای دنیا را عوض کنیم؛ زود، حوصله هم نداشتیم! آن زمان آرمانگرایی در اوج بود.آن زمان چه کسانی در حوزه بودند؟ مجید مجیدی ؟ نه مجید بعدا آمد.میرشکاک بود؟ اینها بعدا آمدند.سیدمهدی شجاعی؟ او هم بعدا آمد و خیلی هم در حوزه نماند، تا آنجایی که من خبر دارم. نخستین روزی که وارد حوزه شدم، دیدم یکی دارد تابلو میکشد. خسروجردی کار میکند و لطیفه میگوید. علی رجبی هم بود؛ پسر مرحوم دوانی، داشت نقاشی میکرد. چند تا خانم هم بودند که اسمشان یادم رفته. البته خیلیهایشان چهره نشدند. دفتر ما در حوزه اندیشه و هنر اسلامی، خانه قطبی بود که رئیس سازمان رادیو- تلویزیون دوران شاه بود. در سال 61 گفتند حوزه باید برود زیر نظر سازمان تبلیغات اسلامی. بعضی از دوستان سر همین جدا شدند بویژه که واژه زمخت«تبلیغات» خیلی با هنر جور درنمیآمد و فکر میکنم بچههای منتقد حرفشان حق بود و کار حوزه را دستخوش مدیریتهای سلیقهای سازمان تبلیغات میکرد. بعد هم آقای زم آمدند. من البته بنای جدا شدن از حوزه را نداشتم و به حوزه تعلق خاطر داشتم بویژه که با بچههای حوزه هم دوست شده بودیم. در آن مقطع یک پرسشنامهای به ما دادند و یکی از سوالها این بود که شما تا به حال در عمرتان گناه کردهاید؟!!حالا گناه کرده بودید یا نه؟
متن کامل محسن را از زبان دوست آن دورانش در
اینجا بخوانید .
مخبالف آن روزها در کنار همسرش و بچه ها
و مخملباف با سمیرا با چهره ای جدید در سرزمینی نو !
از توبه ی نصوح تا سکس و فلسفه !!!
در ادبیات عرفانی، افرادی را سراغ داریم که ابتدا به فسق و فجور و گناه مشغول بوده و در اواخر عمر توبه کردند و به راه راست آمدند. محسن مخملباف مسیری کاملا برعکس طی کرده است. او زندگی سیاسی خود را با فیلم «توبهی نصوح» (1361) آْغاز نمود و پس از طی یک مسیر قهقرایی، دو دهه بعد فیلم «جنسیت و فلسفه» (2005) را میسازد.(1)
آنچه شهید آوینی از سینمای مخملباف می گوید :
مسئله مخملباف از « دستفروش» به بعد، فقر و عدالت بوده است بی آنکه جواب را پیدا کند، وآدمی مثل او هرگز به جواب نخواهد رسید. شکاک است، اما این شک را مقدمه رسیدن به یقین و بعد هم قطعیت و قاطعیت قرار نمی دهد. فقط شک می کند و دیگران را به شک می اندازد و بعد هم رهایشان می کند، چرا که خودش هم به جواب نرسیده است. وقتی که به سینمای مخملباف می روی باید قبول کنی که یک ساعت و نیم از زندگی ات را در یک فضای آکنده از بدخلقی, عصبانیت، ظاهرگرایی، تردید، نیهیلیسم مزمن بدخیم، سیاه اندیشی، سرگردانی و عوامفریبی سرکنی. اشکال کار اینجاست که وقتی کسی به اینجا می رسد باز هم هیچ چیز مانع از آن نیست که امکانات سینما در اختیارش قرار بگیرد و فیلم بسازد، فیلم اکران عمومی پیدا کند که آمادگی دارند سرایت کند... و البته باید به آزادی احترام گذاشت حتی اگر به ساختن فیلم هایی چون « عروس خوبان » و « فرماندار »... منجر شود! حتی آزادی افرادی به ایجاد محیطی ناامن برای دیگران منجر شود!
متن کامل این مقاله را در اینجا بخوانید .( کتاب آیینه جادو شهید آوینی )
داستان فیلمهای سابق او را همه می دانند و از دیدنش لذت برده ایم هر چند که بر انان نیز نقد هایی وارد شده است اما فیلمهای جدیدش من جمله فیلم سکس و فلسفه ، روایت زندگی یک مرد معلم رقص با شاگردان دختر خویش است. معلم رقص در آستانه ی جشن تولد چهل سالگی خود قرار دارد. او با تلفن به دوستان دختر خود اعلام می کند که در مراسم این جشن می خواهد علیه خودش انقلاب کند، سپس در سالن رقص در حضور بقیه ی شاگردان کلاس به هر چهار دوست دختر خود ( ملاحت، فرزانه، مریم و ...) اعلام می کند که همزمان با هر چهار نفر شما بوده ام و این را به عنوان روش زندگی مطرح می کند. پس از مدتی ملاحت دوست دختر معلم رقص اعلام می کند که او هم می خواهد در جشن تولد چهل سالگی خود به پیروی از معلمش علیه خویش انقلاب کند، و در حضور چهار دوست پسر خود اعلام می کند که هر چهار نفر را همیشه دوست داشته و با آنها رابطه داشته است.
در مجموع فیلم نقطه نظرات مختلفی در خصوص سکس و فلسفه، عشق، خانواده، ساختارهای اجتماعی، ارزشها، اخلاق، قداست، ایدئولوژی و دین و موضوعات دیگر مطرح می کند .در مورد سکس و فلسفه، مرد می گوید: من عشقبازی می کنم، پس هستم، و زن می گوید: من دوست داشته می شوم پس هستم. در یک دیالوگ دیگر معلم رقص می گوید: ما به آزادی جنسی رسیده ایم، عشق و وفاداری و اینگونه ارزشها مربوط به دوران گذشته و زمان لیلی و مجنون، رمئو و ژولیت است.
- عشق به مفهوم آسمانی یعنی علاقه ی خاص دو نفر به هم، معنی ندارد. بلکه هر عشق یک شرایط عاشقانه است. که تا عشق بعدی و روابط جنسی بعدی با یک نفر دیگر پایدار می ماند.
و با تعویض شریک جنسی، عشق قبلی پایان می یابد.
با دیدن فریاد مورچه ها البته می توان به روند رو به رشد مخملباف برای دست یافتن به استانداردهای لازم برای ساخت فیلمهای
پرونو امیدوار شد!!! .
زن و شوهری که فارسی صحبت می کنند ولی مثل کارگردانشان، هویتشان را انکار می کنند، به هند سفر کرده اند. مرد گرفتار ذهنی نهیلیست و شکی عمیق است. و به نظر من نزدیکترین شخصیت فیلمهای مخملباف به خود اوست. گویی افکار مغشوش کارگردان برزبان مرد جاری می شود : « کی این فقرارو خلق کرده؟ پس یا خدا نیست، یا عادل نیست!» در ادامه سفر آنها کنار رودخانه مقدس هندوها می رسند. مرد شاهد مراسم سوختن مردگان می شود و زن در قایقی روی آب و بعد ازغسل کردن به روش هندوها، به نقطه ای دوردست چشم می دوزد!! اما این نهیلیسم ذاتی، کوچکترین مشکل فیلم است. مخملباف باز هم یک فیلم سکسی با پوشش شبه فلسفی می سازد. درنمایی زن روی تخت خوابیده و رو کشی سیاهرنگ رویش را پوشانده است. او از مرد تقاضای رابطه جنسی می کند. مرد می گوید : « من نمی خوام بعنوان پدر، یکی دیگه رو به این دنیای احمقانه بیارم» و با دامن و کفش زنانه از خانه بیرون می زند و به یک فاحشه خانه می رود. آنجا شراب می نوشد، کفر می گوید و با فاحشه ای عریان عشقبازی می کند. اما زن در محل اقامتشان اینبار کاملاً عریان می شود و جلوی شمعهای زیادی گریه می کند. البته این معجون تلخ مقداری هم صحنه های سوزناک فقر زده و جهل زده شرقی دارد که اینها برای جلب نظر تهیه کننده های اروپایی و جشنواره های آنجا لازم, بلکه واجب است. البته جای خوشحالی است که شبه روشنفکرانی مثل مخملباف دیگر نمی توانند ممیزی و انسداد سیاسی و فرهنگی و جو خفقان و ... را بهانه کنند. گوی و میدان برای حضرات آماده است. اما سینما موجود غریب و بی رحمی است که ماهیتت را در هر فریمش عیان می کند.(2)
از نکات غیر طبیعی فیلم برهنگی خانم لونا شاد نیست( مجری برنامه «شباهنگ» در تلویزیون صدای آمریکا (VOA) ) بلکه کارگردانی آقای مخملباف کارگردان توبه نصوح است که چگون با آن فیلم به این فیلم رسید .در قسمتهایی از فیلم مرد که به خدا شک نموده می گوید :
« من بهدنبالِ اثباتِ هیچچیزی نیستم، من فقط در جستوجو هستم تا بتونم این شک و تردیدهام رو بهکنار بزنم، پیشداوریهام از بین بره. میفهمی؟ من بهدنبالِ تو راه افتادم، چون فکر میکردم تو در جستوجویِ حقیقتی؛ ولی از آدمِ حقیقتیافته فراریام. میدونی چی میگم؟ آدمِ حقیقتیافته فاشیست میشه. فاشیست میشه، میفهمی؟ من اصلاً نمیخوام دیگه دربارهیِ خُدا و پیغمبر فکر کنم. اینا رو تو متوجه هستی؟ »
اینها دیدگاههای مرد فیلم مخملباف است، محسن مخملباف این روزها مخلوط نا همگنی از اندیشه های داغ دهه ۶۰، برداشت های روشنفکرانه از دین با لهجه غربی و اومانیسم رایج در جهان امروز با محوریت لذت است.
مرد پس از قهر با همسرش، در فاحشه خانه و در حالیکه شیشهی شراباش را روی سر مجسمه گاو (نماد خدای قدرت) خالی میکند، میگوید:
« اینجوری نگام نکن خجالت میکشم . آخه قربونتام، قربون اون تنهایی قبل از بیگبنگات برم. آخه چه مرضی بود پدرسوخته که ما رو کشوندی اینجا؟ ما رو به وجود آوردی؟ کجای این قدرته؟ این چیه؟ من در خلا هستم، دلام میخواد اسیرت بشم. دیگه نمیتونم. بسمه این همه آزادی، دیگه نمیتونم »
بعد از فوتکردن دود سیگارش روی صورت مجسمه، میگوید:
«تو گاوی، چار دستوپات رو زمینه، میگن خدا توی آسمونه، اونه که زن و شراب رو خلق کرده، اونه، تو هیچ کارهای. اما بالا غیرتن این کارت درست بود. من با همهی خلقت گهی که درست کردی بهخاطر زن و شراب ازت تشکر میکنم. شوخی نمیکنم، میفهمی!؟
زن و شراب »
امّا، مگر میشود با قاطعیت اعلام کرد که این مردِ بینام و مُردّد، خودِ مخملباف است؟
و اینک باید مسیرطی شده ی زندگی مخملباف را دید . بهترین حجت بر نادرستی این راه ، فیلم های ساخته شده اش در این سالها می باشد . همانگونه که کتاب ، طرز فکر نویسنده را بیان میکند ، فیلم هم زبان گویای فیلمسازش می باشد . پس از استعاذه و توبه نصوح که فیلمهایی بودند که در ان سالها مورد توجه بسیار قرار گرفتند ( حتی اگر هم اکنون نقد های فراوانی بر انان وارد باشد که نگرش سطحی فیلمساز از دین را مطرح می نماید ) حداقل انتخاب سوزه هایی که مثلا با دین و محتوای ان سعی برهمخوانی داشته است ، اینک در این سالها فیلم سکس و فلسفه و فریاد مورچه ها از چه تفکری صحبت می کنند ؟ ....
او که مبلغ دین باید می بود اینک در لندن چه می گوید ؟ و در فرانسه چه می کند ؟
گاردین در این زمینه می نویسد: «مخملباف با حضور در شهر لندن پایتخت انگلستان، مبلغ پنجاه هزار پوند از مقامات انگلیسی دست اندرکار جایزه آزادی برای خلق آثار دریافت کرد.»
وی پس از دریافت این مبلغ در لندن گفت: «بخشی از آنچه که دریافت کرده ام را به دلیل عذرخواهی شیخ حسینعلی منتظری از ایالات متحده آمریکا به دلیل تسخیر سفارت این کشور در سال 1358 به او اهدا می کنم.»
آزادی خواهی به قیمت وطن فروشی ؟ !!!!!
این خودش و آن هم فرزندانش سمیرا و حنا و میثم .... می گویند از باقیات الصالحات یکی فرزندان می باشند و چه باقیاتی برای خویش باقی گذاشت این کرنش کننده ی به استعمار و استکبار ...
در کارکرد فرزندانش چیزی نخواهم گفت فقط دیدن تصاویر این دختران عزیز پدر باید برای انها که می خواهند بدانند کفایت کند امید که درس بگیریم .....
او در نامه ای خطاب به اوباما چنین می نویسد :
ما ایرانی ها نشان داده ایم آنچه را طی 56 سال به سبب کودتای آمریکایی ها بر ما گذشت نتوانسته ایم به راحتی فراموش کنیم.چرا که در این 56 سال لااقل سه نسل از ایرانی ها به جای تجربه دمکراسی و آزادی در گیر تبعات استبدادی آن کودتا در دوران شاه و عکس العمل به آن کودتا در پس از انقلاب بوده اند. اما اکنون پس از تجربه ای دردناک و در عین حال آموزنده به آن جا رسیده ایم که بتوانیم شما را ببخشیم.از سویی درک می کنیم که حمله به سفارت امریکا و گروگانگیری کارمندان آن از سوی جوانان انقلابی ما ملت شما را عمیقا رنجانده است و فراموش کردن آن برای شما بسیار دشوار است، به سهم خود از شما عذر می خواهیم و امیدواریم که ما را ببخشید.
ما پیشنهاد می کنیم ایرانی ها و امریکایی ها به جای تصحیح گذشته، روابط امروزمان را به خاطره آینده تصحیح کنیم. ما به شما پیشنهاد می کنیم روز 13 آبان را به عنوان روز دوستی ملت های ایران و آمریکااعلام کنیم.چرا که اکنون دست های مردم ایران و آمریکا برای فشردن همدیگر بیش از هر زمان به سوی یکدیگر دراز شده اند و برای خلع سلاح جهان از خطر بمب اتمی و مبارزه با تروریزم و استبداد بیش از هر زمان به یاری یکدیگر نیازمندند.
محسن مخملباف 18/10/2009و در انتها نمیتوانم نامه اش را به رهبر بیاورم باشد که خود اگر در جستجوی حقیقتید ، از همین نوشتار کوتاه پی به شخصیت فردی نمایید که خود را متصل به جریان سبز میداند ......و بدانیم چه کسانی و با چه دیدگاه هایی دوستان ما به شمار میروند .
*پی نوشت : نویسنده خود از فعالان دانشجویی کردستان می باشد .
(1)رجا نیوز*
(2) از وبلاگ زمبور نوشته محمد مهدی خالقی