بایگانی مهر ۱۳۸۸ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۴۳ مطلب در مهر ۱۳۸۸ ثبت شده است

گناه دولتیان و گناه دولت نیست

خانم معلم | چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۸۸، ۱۰:۵۲ ق.ظ | ۰ نظر
رفیق جانِ منا!» دورة رفاقت نیست
سرِ گلایه ندارم که جای صحبت نیست
یکی به مفتی شهر از زبان ما گوید:
اطاعتی که تو را می‌کنند طاعت نیست
چگونه نقشة آسایشِ جهان بکشیم
به خانه‌ای که در آن جای استراحت نیست؟
همه به سایة هم تیر می‌زنند اینجا
میان سایه و دیوار هیچ الفت نیست
چقدر بی‌تو در این شام‌ها دلم خون شد
چقدر بی‌تو در این روزها صداقت نیست
مجو عدالت از این تاجرانِ بازاری
که در ترازوی‌شان نیم‌جو مروّت نیست
حرامیان همه دولت شدند و دولت‌مند
گناه دولتیان و گناه دولت نیست
دل شهید به ابریشمِ هوس دادید
به چشم مخمل‌تان هیچ خواب راحت نیست
به دام زلزله افتاده‌اید در شب مرگ
نماز خواندن‌تان جز نماز وحشت نیست
میان این‌همه شب‌تاب و این‌همه بی‌تاب
یکی ز جمع کریمانِ باکرامت نیست
به جز سکوت و تبسم چه می‌توانم گفت
به واعظی که گمان می‌کند قیامت نیست؟
هوای کعبه به سر دارد و دلش گرم است
که در طریق هوی سختی و جراحت نیست
«کجا روم؟ چه کنم؟ چاره از کجا یابم؟»
هزار سینه سخن مانده است و رخصت نیست
طریقتِ تو همین شاعری‌ست، شعر بگو
که شرع بی‌غزل و شعر بی‌شریعت نیست
به‌قدر خنده و اشکی غزل بخوان با من
به‌قدر خواندن شعری همیشه فرصت نیست


علی رضا قزوه 
***
«بهار جان منا...» از ابوعبدالله محمد‌بن‌عبدالله جنیدی، شاعر قرن چهارم است
«کجا روم، چه کنم...» از حافظ است

  • خانم معلم

اعتراض نمایندگان به سپاه

خانم معلم | سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۸۸، ۰۶:۰۰ ب.ظ | ۰ نظر


نماینده‌ی مردم سمنان به استناد اصل 44 قانون اساسی، اظهار داشت: دیروز معامله‌ای حدود هشت هزار میلیارد تومان صورت گرفته، سهام مخابرات جابجا شده و تقریبا شبه‌دولتی‌ها آنجا را گرفته‌اند. در حالی که روح حاکم بر سیاست‌های ابلاغی مقام معظم رهبری و اصل 44 این نیست. خصوصی‌سازی به معنای واقعی کلمه باید رعایت شود.



به گزارش ایسنا وی با بیان این‌که از کمیسیون‌هایی که در این باره تشکیل شده انتظار داریم در این زمینه دقت کنند، افزود: بعضا گفته می‌شود که این سهام را عزیزان سپاه خریده‌اند، در حالی‌که سپاه در کارهای اقتصادی نباید باشد. لذا حتما کمیسیون اصل 44 مجلس در این زمینه دست داشته باشد.


رییس مجلس در مورد معامله صورت گرفته مذکور در تذکر کواکبیان، اظهار داشت: این معامله توسط سپاه صورت نگرفته بلکه تعاونی سپاه بوده که بخش بازنشستگی و این گونه امور سپاه را دنبال می‌کند؛ اما در مورد این‌که با قانون اصل 44 تطبیق می‌کند یا نه، کمیسیون ویژه این امر، این موضوع را پیگیری می‌کند، و از آقای فولادگر هم خواسته شده که اگر نقایصی در قانون وجود دارد که این مشکلات را به وجود می‌آورد، آن را جبران کند.
 
طفلک این مجلسی ها نمیدونستن تا حالا که ، سپاهی ها کار های نظامی رو به دلیل نبود جنگ سخت !!! رها کرده و تجارت می کنن ..... یه مقدار از جناب م . ر در این زمینه کمک بگیرند ایشون اطلاعات جامع و کاملی در اختیارشون خواهند گذاشت ..... البته لازم به ذکره که هیچکدوم از این قراردادها خلاف عرف و شرع نیست !!! ..سپاهی که ، دولتی محسوب نمیشه !!! .....ارتش جزء دولته ...... چرا بعد این همه سال این چیزها رو نمی تونن از هم تفکیک کنند ؟ !!!!
  • خانم معلم

گندمان سوخت !!!!!

خانم معلم | دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۸۸، ۰۶:۲۸ ب.ظ | ۰ نظر


با توجه به شرایط طبیعی، نوع خاک و دیرینگی و انبوهی پوشش گیاهی، خاک تورب یا خاک های پیت تالاب تا عمق 5/۱۲ متری نیز مشاهده شده اند که متأسفانه در هنگام وقوع آتش سوزی، معمولا" آتش تا عمق 2 متری و بیشتر هم پائین رفته و کار اطفائ را با مشکل جدی مواجه می سازد. در حال حاضر نیز علت اصلی تداوم آتش سوزی در تالاب گندمان همین خاک های عمیق تورب بوده که بعید است با این همت و این وسایل اطفای حریق ابتدایی امیدی به خاموش شدن آتش تا نزول باران رحمت باشد!




سطح وسیع آتش سوزی، سوختن خاک های تورب تا عمق یک متری و خاکستر بقایای گیاهی بر جای مانده، عرصه تالاب را خطرناک کرده و هر آن احتمال فرو رفتن افراد محلی در حین تردد در تالاب میرود همچنانکه در روزهای اخیر نوجوانی در هنگام عبور از مناطق سوخته شده ی تالاب ناگهان پایش به داخل یکی از حفره ها فرو رفت و منجر به سوختگی شدید پاهای وی گردید. بنابراین ضرورت اطلاع رسانی وسیع به بومیان منطقه مخصوصا" نوجوانان و کودکان بسیار ضروری به نظر می رسد.


تصاویری که ملاحظه می کنید از طریق برخی افراد بومی منطقه و دلسوزان تالاب به دستم رسیده که با گوشی تلفن همراه از ادامه ی آتش سوزی در هشتمین روز و همچنین بقایای بر جای مانده از زیستمندان با ارزش تالاب شامل چند لاک پشت و دیگر موجودات گرفتار شده
در شعله های آتش ، گرفته شده است.






اکبر نعمتی
  • خانم معلم

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

خانم معلم | دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۸۸، ۰۶:۰۵ ب.ظ | ۲ نظر

همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندمزار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
 تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب ، به تاریکی شبها ، تو بتاب
من فدای تو بجای همه گلها ، تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر ، هوا را تو بخوان
تو بمان با من ، تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش.


فریدون مشیری








  • خانم معلم

معجزه ی لبخند

خانم معلم | دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۸۸، ۰۳:۴۵ ب.ظ | ۱ نظر



بسیاری از مردم کتاب "شاهزاده کوچولو " اثر اگزوپری " را می شناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید وکشته شد . قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید . او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ا ی به نام لبخند گرد آوری کرده است . در یکی از خاطراتش می نویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند او که از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد مینویسد :" مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم . جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم وبا دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم ...

از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم . او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود . فریاد زدم "هی رفیق کبریت داری؟ " به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم ونمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم وانگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد میدانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ....ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت وبه او رسید و روی لبهای او هم لبخند شکفت . سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستاد مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود .


پرسید: " بچه داری؟ " با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم وعکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم وگفتم :" اره ایناهاش " او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد. اشک به چشمهایم هجوم آورد . گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم.. دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ می شوند . چشم های او هم پر از اشک شدند. ناگهان بی آنکه که حرفی بزند . قفل در سلول مرا باز کرد ومرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایت کرد نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند.


یک لبخند زندگی مرا نجات داد


بله لبخند بدون برنامه ریزی بدون حسابگری لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم . لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی ، لایه موقعیت شغلی واین که دوست داریم ما را آن گونه ببینند که نیستیم . زیر همه این لایه ها من حقیقی وارزشمند نهفته است. من ترسی ندارم از این که آن را روح بنامم من ایمان دارم که روح های انسان ها است که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارد. متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی ساخته و پرداخته خود ما که در ساخته شدنشان دقت هولناکی هم به خرج می دهیم ما از یکدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند وسبب تنهایی و انزوایی ما می شوند."


داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است آدمی به هنگام عاشق شدن ونگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس می کند. وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند می زنیم؟ چون انسان را پیش روی خود می بینیم که هیچ یک از لایه هایی را که نام بردیم روی من طبیعی خود نکشیده است و با هم وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و آن روح کودکانه درون ماست که در واقع به لبخند او پاسخ می دهد.







  • خانم معلم

شناخت ....

خانم معلم | يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۸۸، ۰۶:۳۲ ب.ظ | ۲ نظر


پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد ودر راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشه.
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
گفت همسرم در خانه سالمندان تحت مراقبت است. صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟


پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است



  • خانم معلم

دهم مهر ، جشن مهرگان مبارک

خانم معلم | يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۸۸، ۰۶:۲۴ ب.ظ | ۰ نظر




هفتمین ماه سال_ مهرماه_ و شانزدهمین روز هر ماه _مهر روز_ به نام ایزد میثرَه یا میترا و بعدها مهر (یکی از ایزدان آیین ایرانیان) اختصاص داشت و وقف ستایش و تکریم او بود. مهر روز در مهرماه، سرآغاز جشن میترا یا میتراکانا (مهرگان) بود. این جشن پس از نوروز مهم‌ترین جشن باستانی و آیینی ایران قدیم بود که برگزار می‌گردید. مهرگان به مدت پنج روز _از شانزدهم تا بیست و یکم مهرماه_ و به منظور بزرگداشت اعتدال پاییزی طی مراسم خاصی برگزار می شده است. روز شانزدهم مهر موسوم به مهرگان کوچک و روز بیست و یکم (رام روز) موسوم به مهرگان بزرگ بوده است

البته تاریخ دقیق مراسم مهرگان، مطابق با تقویم های جدید خورشیدی، از دهم مهر ماه تا پانزدهم مهرماه است، زیرا ماه‌های باستانی ایرانیان سی روزه بوده و در نتیجه شانزدهم مهر ماه، صد و نود و ششمین روز سال و صد و نود و ششمین روز سال، مطابق تقویم فعلی، دهم مهر ماه می‌باشد. پس جشن مهرگان در دوران ما، مطابق با روزهای دهم تا پانزدهم مهر ماه است. بر طبق عقیده ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه، در این روز کاوه بر ضحاک بیور اسب خروج کرد و فریدون را به شاهی برداشت. توضیح آثار الباقیه ابوریحان بیرونی از مهرگان مبسوط و خواندنی است و در آن چنین آمده است


" مهرماه روز اول آن هرمزد روز است و روز شانزدهم مهر است که عید بزرگی است و به مهرگان معروف است که خزان دوم باشد و این عید مانند دیگر اعیاد برای عموم مردم است و تفسیر آن دوستی جان است و گویند که مهر نام آفتاب است و چون در این روز آفتاب برای اهل عالم پیدا شد این است که این روز را مهرگان گویند و دلیل بر این گفتار آن است که از آیین ساسانیان در این روز این بود که تاجی را که صورت آفتاب بر او بود به سر می گذاشتند و آفتاب بر چرخ خود در آن تاج سوار بود و در این روز برای ایرانیان بازاری بپا می شود. می گویند سبب این که این روز را ایرانیان بزرگ داشته اند آن شادمانی و خوشی است که مردم شنیدند فریدون خروج کرده پس از آن که کاوه بر ضحاک بیور اسب خروج نموده بود و او را مغلوب و منکوب ساخته بود؛ مردم را به فریدون خواند

در ایران باستان شادی و پیروزی و کامروایی موهبتی ایزدی تلقی می‌شد، از این رو، هر گاه پیروزی بزرگی برای مردم پیش می آمد و به ویژه هنگامی که ستمگری بزرگ یا ستمی عظیم را از خود می راندند و داد و دادگر را به جای بیداد و بیدادگر حاکم می کردند، به پاس این پیروزی و برای گرامیداشت رهایی از شر بیداد وبیدادگران جشنی بزرگ بر پا می کردند


به این تعبیر، جشن مهرگان را می توان جشن بازیافتن آزادی و رهایی از ستم بیگانگان و منکوب کردن بیداد و بیدادگران و جشن پیروزی نیکی بر بدی و عدالت بر ستم دانست. مهرگان همانند نوروز دارای مراسمی ویژه بوده است. در ایام جشن های مهرگان مردم برای یکدیگر هدیه می فرستادند و هر کس هر چه را که بیشتر دوست داشت و به آن دلبسته بود به دوستان و بزرگان ملی و دینی، به ویژه به پادشاه هدیه می کرد. اگر ارزش هدیه کسی از حد معینی بیشتر بود در دیوان شاهی ثبت می شد و اگر زمانی هدیه دهنده به پول نیازمند می شد، تا دو برابر ارزش هدیه اش به او وام می دادند. در نوروز و مهرگان شاهان بار عام می دادند و هرکس اجازه داشت که به حضور ایشان برود و تقاضا‌ها و تمنا ها و شکایت ها و گله های خود را رو در رو مطرح کند


در روزهای مهرگان زرتشتیان پوشاک نو و رنگارنگ، با رنگ های زنده و شاد می پوشیدند و سفره رنگین می گستردند. بر سر سفره کتاب اوستا و آینه و سرمه دان و عطردان و بخوردان و گلابدان و کوزه آب می نهادند و انواع میوه های پاییزی به ویژه انار و سیب و عناب بر سفره می گذاشتند. همچنین خوردن انار شگون و میمنت خاص و مقدسی داشت و مبارک بود. اگر در این روز کودکی متولد می شد اسم او را ترکیبی از واژه مقدس مهر می نهادند، مانند مهربان، مهرگان، مهرشاد، مهریار، مهرشید، مهرنوش، مهرداد، مهراد، مهرتاب، مهرزاد، مهرتاش،مهرتاج و همانند این ها



باشد که آیین کهن مان را از یاد نبریم .....شاد باشیم و شادی را برای همه بخواهیم ....آزادباشیم و آزادی را برای همه بخواهیم 
  • خانم معلم

خطیب نماز جمعه تهران گفتند :

خانم معلم | جمعه, ۳ مهر ۱۳۸۸، ۱۰:۳۸ ب.ظ | ۲ نظر
آیت الله جنتی ،خطیب نماز جمعه امروز تهران با اشاره به انتخاب حجت الاسلام صدیقی به عنوان خطیب نماز جمعه تهران گفت: از انتخاب مقام معظم رهبری خوشحال هستم، مدتها بود پیگیر بودیم عدد ما بیشتر شود تا خطیبان جمعه با فاصله بیشتر در نماز حاضر شوند و تنوع بیشتری داشته باشد که ایشان انتخاب شد و حسن انتخاب بود و با حضور ایشان کفه معنوی نماز جمعه سنگین تر می شود.

به هرحال توی این سی سال ، دو سه نفر فقط حرف بزنن تکراری میشه ، مخصوصا بحث عدالت اجتماعی که !! ..... نمی دونم تا حالا چطور این چیزها یادشون نبوده !!!!
خطیب نماز جمعه تهران گفت :
دفاع مقدس گنجینه ای است که باید سالهای سال از آن خرج کنیم .

اینو که راست میگه !!!
وی با طرح این سئوال که چرا ظلم می کنید یادآور شد: خدای ما، پیامبر، حضرت علی و اولادش همه ضد ظلم هستند. وجدان بشری ما ضد ظلم است، این حرکات روحیه ضد ظلم را نشان می دهد نمونه بزرگ ظالمان آمریکا و اسرائیل هستند. ما حامی مظلوم و دشمن ظالم هستیم.







     ( انشا ا...)  
وی در خطبه اول نماز جمعه امروز نیز در خصوص بنیانگذاری حکومت اسلامی توسط پیامبر (ص) به سیره و روش پیامبر در چگونگی برخورد در مسائل مختلف اشاره کرد و گفت: مسلمان باید جان و مال و آبرویش در امان باشد . در زمانی که تشکیلات حکومتی برقرار شد حفظ این امور به عهده آن تشکیلات است اما اگر دستگاه قضایی، امنیتی و انتظامی نتوانست کارش را به درستی انجام دهد، وظیفه هر زن و مرد مسلمان است که با آشوبگر برخورد کند، اسلام این است.


خدا را شکر که دستگاه قضایی ما درست انجام وظیفه می کند وگرنه ....!
  • خانم معلم

حق و باطل از دیدگاه امام علی (ع)

خانم معلم | جمعه, ۳ مهر ۱۳۸۸، ۰۲:۰۸ ب.ظ | ۱ نظر
امام علی فرموده اند :
باطل آن است که بگویی "شنیدم" و حق آن است که بگویی "دیدم".
خطبه ی 141
  • خانم معلم

پاسداشت دفاع مقدس

خانم معلم | پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۸۸، ۰۸:۳۳ ب.ظ | ۱ نظر
بزرگداشت دفاع مقدس بهانه ای شد تا دوباره یه سری به کتاب بیوتن رضا امیر خانی بزنم ...... کتابی که با ارمیای جنگ میره به کشوری که از نوک پا تا فرق سرش با اون بیگانه است ولی اونجا هم سهراب کنارشه ........ از ارمیا و سهراب می گم ، اگه خوشتون اومد و خواستید کتاب رو بخونید .....

......... خشی مشغول صحبت بود که ناگهان صدای آژیر خطر سالن (فرودگاه جی اف کندی ) بلند شد . صدایی زیر ودهشتناک . مردم چمدان هایشان را روی زمین گذاشتند و اول از همه منبع صدا را جستجو کردند . چند ثانیه ای نگذشته بود که از هجوم پلیس ها به سمت گیت ورودز متوجه شدند که هر خبری هست ، آن جاست ........

. . ارمیا یعنی همین بابایی که دست کم صد پلیس کنار گیت دوره اش کرده اند یک آدم نه خیلی معمولی با موهای مجعد و ریش های بلند ، جوری که هر جوری که لباس بپوشد – ولو شلوار کوتاه – و هر جایی که برود – ولو فرودگاه جی .اف. کی – عبدا...بودنش تابلو است .
البته تورات عهد عتیق بر این باور است که ارمیا یعنی ارمیای نبی . در کتاب ارمیای نبی او را فرزند حلقیا می نامند .......عهد عتیق ، خطاب به او می نویسد : بدان که ترا امروز بر امت ها و ممالک مبعوث کردم تا از ریشه بر کنی و منهدم سازی و هلاک کنی و خراب نمایی و بنا کنی و غرس نمایی.... و ارمیا زیر لب می گوید : آخر چه جوری ؟
.
. پلیس ها دور گیت را گرفته بودند . به ارمیا می گفتند که دستش را روی سرش بگذارد . زنی سیاه پوست که مثل بقیه یونیفرم سورمه ای پوشیده بود ، دستگاه آشکار ساز را به ستون فقرات ارمیا نزدیک کرد . چراغ دست گاه روشن شد و بوق زد . پلیس ها مراقب هر حرکت ارمیا بودند که یک هو صدای فریاد آرمیتا بلند شد :
- ارمیا !
تا ارمیتا را دید ، همان جور که دستش روی سرش بود ، به فارسی گفت :
- با این استقبال گرمتان .... بابا ! به این لا مذهب ها حالی کن که ترکش یعنی چی ... من با این انگلیسی الکن م زوارم در رفت از بس به این ها گفتم متالیک بن ... حالی شان نمی شود ، آرمیتا ....
آرمیتا جلو رفت و از فرمان ده پلیس ها اجازه گرفت و برای ش آن قدر از جنگ و بمب خوشه ای و خمسه خمسه و تراشه های فلزی که در بدن باقی می ماند ، صحبت کرد که عاقبت فرمان ده خسته شد ، شاید هم مجاب شد که صدایی که از دستگاه آشکار ساز بیرون می آید ، چیزخطرناکی را آشکار نمی کند .....
. . می خواهم به پلیس ها حالی کنم که توی کمرم ترکش است .ترکش خمسه – خمسه . توی مملکتی که اخرین جمگ ش جنگ های داخلی عهد بوق بوده است ، اصالتا خیال نمی کنم لغتی معادل جبهه وجود داشته باشد ، چه رسد به ترکش خمسه – خمسه!

خمسه خمسه را سهراب انداخت تو دهن بچه ها . ترکش کمر من مال اواخر جنگ است . از همین نخود چی های مین والمری که هزار تا هزار تا خیرات می کردند . بچه های آخر جنگ هیچ کدام خمسه خمسه را نمی شناسند . اصلا خمسه خمسه مال زمان ما نبود . مال اول جنگ بود . هیچ وقت ندیده بودیمش ، خمسه خمسه مال اهالی ژ- ث بود که با پوکه ی تولید 2536 شلیک می کردند . مال السابقون السابقون . مثل سهراب . من و بچه های گردان اهل کلانشینکف بودیم . فقط از زبان سهراب بود که راجع به خمسه خمسه چیزکی شنیده بودیم ، چیزی شبیه به کاتیوشا که پنج تا پنج تا موشک صادر می فرمود . نمی دانم چرا ؟ اما عشقش بود که ترکش کمر مرا از خمسه خمسه بداند . شاید هم می خواست برای من سابقه ای بتراشد که از السابقون السابقون بشوم . به خیالش آن دنیا هم شهر هرت است !

سهراب ، یک جورهایی مراد و مرشد من بود . چرا ؟ نمی دانم ، شاید به خاطر این که از بچه های گردان لات ها بود . تمام جنگ حتا یک لحظه هم کلاه آهنی سرش نکرد . حتا یک بار هم لباس و شلوار فرم برزنتی نپوشید . عشق ش کلاه بافتنی بود . خودش می گفت کلاه پدرسوختگی . یونیفرم ش هم گرم کن ورزشی بود با شلوار کردی . پوتین هم پا نمی کرد . دلیل داشت ، می گفت : " پاشنه اش قیصری نمی خوابد " . برای همین کتانی پا می کرد ... با این که چپیه کارت شناسایی جبهه بود ، او هیچ وقت چپیه به گردن نیانداخت . به جایش لنگ گل گردن ش می انداخت ! می گفت چپیه مال بر وبچه های جنوبی است . بچه ی تهران ، آبا و اجدادی با لنگ شوفری حال می کرده است !
نمیدانم چه جوری شد که سهراب پیرمرد با من رفیق شد . شاید سر همین قضیه ی ترکش بود . من که به زمین افتادم ، فوری خودش را رساند بالای سرم . دستی به کمرم زد و گفت :
- نه ! این لا مذهب والمری نیست ، ذات خمسه خمسه است ..

لا مذهب از همه ی عملیات ها خاطره داشت . خودش می گفت حتا عراقی ها هم آقا سهراب را می شناسند ، نه فقط به قیافه که به اسم هم . بعد چپ چپ به ما نگاهی می کرد و مثل همیشه خطاب مان می کرد که عقلا ، یا شاید هم الغا ! اسم آقا سهراب البته صلوات دارد ها ! من و بچه ها صلوات می فرستادیم ... الهم صل علی محمد و آل محمد .....



دوم مهر هشتاد و هشت

  • خانم معلم