چند بار نوشتم و خط زدم . درست وسط جمله مداد را کنار گذاشتم و بلند شدم دوری توی اتاق زدم . از روی میز یک آبنبات نعنایی برداشتم و راه رفتم.
به هیچ صورت نمی توانستم عمق دردی را که می کشد به تصویر بکشم . چندین بار نوشتم اما حق مطلب ادا نمی شد . راه رفتم و راه رفتم در همان خانه ی ۵۰ و چند متری ام .... خسته شده بودم . چگونه می شود فشار سالیانی که بر وجود یک " زن " وارد شده را در چند خط ترسیم کرد ؟
نمی خواستم مطلب را نصفه نیمه رهایش کنم . با خودش صحبت کرده بودم . دلم میخواست سرِ همسرش را کنده و به دیوار بکوبانم . عکسی از او را آورده بود که می خندید !! ... احساسم هیچ تغییری نکرده بود ...
تمام گذشته ای که گفته بود امروز برایم مرور شد .... امروز که جای خالی اش را در مدرسه حس می کنم ....
روز اولی که آمد حس کردم بازرسی از اداره کل شاید باشد ، با ابهت بود ، قدی بلند ، چهار شانه و محکم صحبت می کرد. وقتی به دفتر مدیر ، راهنمایی اش کردم متوجه شدم به عنوان مربی تربیتی وارد مدرسه مان شده ، سراسیمه به دفتر معاونین رفتم و با خنده به همکارانم گفتم : " خدا بهمون امسال رحم کنه ، دمار از روزگار بچه ها و همکارا در اومده " .... با تیپی که او آمده بود ، و رویی که فقط شاید به اندازه ۴ انگشت از صورتش پیدا بود ، با نگاه چپ چپی که به دانش اموزی با مقنعه ای کاملا عقب انداخته بود ،وبا شنیدن این جمله هنگام صحبت با مدیر که " بله ... ما هر کدام یک خمینی کوچک هستیم " دیگر باور کرده بودم که فضایی سخت و خشک در پیش رو داریم ......
اما کاملا برعکس شد ،در همان بدو ورود ، همکلامش شدم ، نظراتش را که جویا شدم حس کردم می شود با او کار کرد وبلافاصله مطلبی که در موردش مطرح کرده بودم را برایش گفتم . خندید و اطمینان داد که انگونه نیست که تصور می کنیم .
بیشتر که همراه شدیم برایم از خانه و خانواده اش گفت .... و تازه دیدم که چه صبری دارد ....
و حالا که نیست ( به خاطر همان همسری که بهشت را برایش مهیا می کند) ، از او می نویسم .... شاید تنها بتوانم کمی با همدردی ام از فشاری که بر جسم وروحش وارد میشود بکاهم ...
و اکنون جناب دکتر روی صحبتم با توست ،چگونه می توان تو را " مرد " و تکیه گاه یک خانواده نامید ، تویی که خودت را فردی مذهبی میدانی و هیچ کس غیر خانواده ی خودت را در خانه ات پذیرا نیستی و مهمان برایت مفهومی ندارد ....
تویی که در ابتدای زندگی تنها دختر یک خانواده چهار نفری را از دیدن پدر و مادر و تنها برادر محروم می کنی به هر بهانه ای حتی دلایلی منطقی و محکم !
تویی که تمام پرو بالش را چیدی و تمام فعالیت های اجتماعی اش را تعطیل کردی با وجودیکه می دانستی او تشنه خدمت و مملو از خدمت رسانی به خلق الله است ...
تویی که به تمام دوستانش زنگ زدی و گفتی که حق تماس تلفنی و حضور در منزل ات را ندارند و او را حتی از هم صحبتی با دوستانش نیز محروم نمودی ...
تویی که از همان ابتدا از او خواستی که مرا همه جا باید " آقای دکتر " خطاب کنی و چه سخت بود برایش که تمام فامیلش یا تحصیلکرده در خارج بودند و یا دکتر و مانده بود دلیل این کارت چیست و تو گفته بودی که نام کوچک من فقط در لسان مادر و خواهر و برادرانم برازنده است !!! که او مجبور شود برای ملکه نمودن این کلمه در ذهنش تسبیح به دست گیرد و ذکر " آقای دکتر " ختم کند ....
تویی که برای بیرون رفتن از منزل اجازه انتخاب لباس را از او و حتی دختران نوجوانت گرفتی و گفتی تنها میتوانید از رنگ مشکی برای بیرون رفتن از خانه استفاده کنید و لا غیر ...
تویی که مادر وخواهرت سخنران و مداح جلسات زنانه باشند اما او را با وجود صدایی دلنشین و اطلاعاتی بالا منع نمایی و در جواب اعتراضش که چرا اگر باید زن مستوره و خانه نشین باشد خواهر و مادرت اینگونه نیستند و جواب بشنود که " چون انها کاملند و تو ناقص " ....
تویی که اجازه نشستن پشت کامپیوتر را به او ندهی و حتی برای ساختن ایمیل خود را ملزم به اجازه گرفتن از تو بداند و بگویی " ایمیل به چه دردت می آید ؟ " .
تویی که گوشی تلفن همراهش را از او بگیری که مبادا دیگران به او پیامک بدهند و او نیز در حضور تو جواب انان را بدهد و تبیه اش کنی که در مدرسه نیز حتی برای تماس با فرزندان و خودش نیز مجاز به استفاده از تلفن نباشد و او نیز تمام اینها را مو به مو گوش کند و بگوید ، آقای دکتر راضی نیستند و نمیتوانم گوشی همراه داشته باشم !!!
و مدام به او بگویی تو ضعیفه ای ، بز خانه ای ، اراده نداری ، اراده فقط اراده ی من است .....
تویی که برای شرکت در آزمون "دستیاری " خانه را به حکومت نظامی تبدیل می کنی و با قبول نشدنت ، بچه ها و همسرت خدا را شکر می کنند که زمینه ی فخر فروشی ات فراهم نگشته است !
و اکنون وقتی به مدرسه می آیم و می شنوم که دستور داده ای برای بیشتر سرویس دادن به تو و بچه ها باید حکم بازخریدی خدمت ۱۵ ساله اش را به اداره بدهد ، تا کاملا علی رغم میل باطنی اش او را خانه نشین کنی ، دیگر نمی توانم تحمل کنم ، دیگر نمیتوانم آرام باشم و فریاد نزنم ، اما این همه را چگونه در چند خط بگنجانم ؟ !
آقای دکتر ! آیا میدانی همسرت در طی تمام این سالها بعد از ایست های قلبی پی در پی و طب سوزنی ها و درمان های هفتگی با توسل به حضرات معصومین و عنایات خاصه اهل بیت است که اکنون سر پاست ؟ ... تنها به عشق انان و تسلیم بودن در برابر امر خداوند که دستور به صبر فرمودند است که این زندگی که نه ، این مردگی را دوام می اورد ؟
میدانی تنها چیزی که باعث شده در تمام این سالها صبر کند و کنارت بماند عقیده اش به جمله ی امام حسین (ع) است که : " ان الحیاه ، عقیده و جهاد " ؟
او خود را رزمنده ای میبیند که این دنیا صحنه ی جهاد در راه عقیده اش میباشد و اکنون دیگر برایش رمقی باقی نمانده ولی عشق به شهدا سر پایش نگه میدارد که از شهید آوینی آموخته است که " مرد آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند وگرنه در هنگام ارامش بسیارند اهل ایمان " .....
نمیدانم از او چه بگویم .....
خدایا چگونه از این لحظات پر درد زندگی ۱۸ ساله مرهمی برای قلب زخم خورده اش می سازی ؟ !
پی نوشت :
-... وَلَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِکَ فَصَبَرُواْ عَلَى مَا کُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَلاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ اللّهِ وَلَقدْ جَاءکَ مِن نَّبَإِ الْمُرْسَلِینَ ( ۳۴ : انعام )
باید که هر درشتی را با نرمی مدارا کرد و تیغ زبان نا اهلان را در نیام فرو برد. اگر مدارا کارگر نبود باید صبر کرد و شکیبایی پیشه کرد. باید گذشت و به خدا توکل کرد. چرا که یاری خدا می آید و نور خدا را نتوان خاموش کرد .
- "قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسَابٍ "(۱۰: زمر )
"بگو اى بندگان من که ایمان آوردهاید از پروردگارتان پروا بدارید براى کسانى که در این دنیا خوبى کردهاند نیکى خواهد بود و زمین خدا فراخ است بىتردید شکیبایان پاداش خود را بىحساب [و] به تمام خواهند یافت ".
-" سَلاَمٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ "(۲۴:رعد )
" فرشتگان بر در بهشت به استقبال می آیند و به آنها میگویند: سلام بر شما، به خاطر صبر و استقامتتان! چه نیکو است سرانجام آن سرای جاویدان"
-الَّذِینَ صَبَرُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۴۲ :نحل)
"همانان که صبر نمودند و بر پروردگارشان توکل مىکنند ."
-وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُواْ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (۴۶ : انفال )
"و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سستشوید و مهابتشما از بین برود و صبر کنید که خدا با شکیبایان است ."