وقتی از دست دادی ....
|
پ.ن : از اول دی ماه رسما بازنشسته شدم . جالب است ، نه ؟!! من و بابا و مامان و امرسان !!!
- ۲۱ نظر
- ۰۱ دی ۹۱ ، ۰۰:۰۰
|
پ.ن : از اول دی ماه رسما بازنشسته شدم . جالب است ، نه ؟!! من و بابا و مامان و امرسان !!!
روز ِ خاصی نبود ولی حرم ِ حضرت معصومه سلام الله علیها بسیار شلوغ بود . معمولا قبل از ورود به حرم زیارت نامه را در حیاط میخواند و سپس وارد صحن می شد . زیارتنامه را خواند و آرام وارد شبستان و حرم شد. در گوشه ای که نزدیک به ضریح است و معمولا آنجا برای نماز و دعا می ایستاد ،جایی برای ایستادن هم نبود . از دور ایستاد و حرف هایش را با بی بی زد و برای خواندن نماز وارد رواق شد . خانم ِ جوانی کنارش نشسته بود .عاشورا می خواند . دستش روی کلمات تند تند حرکت میکرد ، انگار با کسی مسابقه گذاشته بود و هر کسی زودتر می خواند برنده بود ! پیش ِ خودش گفت حتما برای رفتن عجله دارد . پس منتظر ماند تا دعایش تمام شود .جایی که او نشسته بود برای نماز خواندن بهتر بود و کمتر در معرض رفت و آمد . اما انگار قصد رفتن نداشت . زیارت نامه اش را ورق زد و زیارت جامعه ی کبیره ! را آورد . فهمید که نه ، عجله ای در کار نیست . پس مشغول به نمازش شد .
بعد نماز متوجه شد نوع دعا خواندن ایشان همین طور است . نمیدانست باید چه بگوید . در باید و نباید گفتنش مانده بود . هر کس راه ارتباط ِ خودش و خدایش را خود انتخاب میکند .
دعاهایی که باید میخواند را خواند و خانم جوان همچنان مشغول ِ عبادت بود . پیش خود گفت چیزی نمی گویم تا داستان موسی وشبان تکرار نشود ، خدایش بهتر میداند که بنده اش چگونه باید با او صحبت کند . التماس دعایی گفت و از کنارش دور شد ...
اما ، از حالت های دعا ، داشتن ِ رغبت ، رهبت ، تضرع ، تبتل و ابتهال است .
از امام صادق علیه السلام نقل است که فرموده اند :
رغبت آن است که کف دو دست را به سوی آسمان بگیری و رهبت آن است که پشت دستهایت را به سوی آسمان کنی و تبتل ،دعا کردن به یک انگشت است که به آن اشاره کنی و تضرع این است که با دو انگشت اشاره کنی و ان دو را حرکت دهی و ابتهال بالا بردن هر دو دست است و اینکه آنها را بکشی و این موقع اشک ریختن است . پس دعا کن . (اصول کافی ،کتاب الدعاء ، باب الرغبه والرهبه، حدیث 1)
اِلـهى لَوْلاَ الْواجِبُ مِنْ قَبُولِ اَمْرِکَ، لَنَزَّهْتُکَ مِنْ ذِکْرى اِیّاکَ، عَلى اَنَّذِکْرى لَکَ بِقَدْرى لا بِقَدْرِکَ، وَما عَسى اَنْ یَبْلُغَ مِقْدارى حَتّى اُجْعَلَمَحَلاًّ لِتَقْدیسِکَ، وَمِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَیْنا جَرَیانُ ذِکْرِکَ عَلى اَلْسِنَتِنا،وَاِذْنـُکَ لَنا بِدُعآئِکَ وَتَنْزیهِکَ وَتَسْبیحِکَ، اِلـهى فَاَلْهِمْنا ذِکْرَکَ فِىالْخَلاءِ وَالْمَلاءِ،وَاللَّیْلِ وَالنَّهارِ...
خدایا اگر پذیرفتن فرمانت واجب نبود تو را پاکتر از آن مى دانستم که من نام تو را به زبان آرم گذشته از این کهذکرى که من از تو کنم به اندازه فهم من است نه به مقدار مقام تو و تازه مگر چه اندازه امید است قدرم بالا رود کهمحل تقدیس تو قرار گیرم و از بزرگترین نعمتهاى تو بر ما همان جریان داشتن ذکر تو بر زبان ماستو همان اجازه اى است که براى دعا کردن و به پاکى ستودنت به ما دادى خدایا پس ذکر خویش را به ما الهام کن درخلوت و جلوت و شب و روز ... ( مناجات الذاکرین )
اللهم عجل لولیک الفرج
با بی حوصلگی از رختخواب بلند شد . 2 ساعت بیشتر نخوابیده بود . نماز ِ صبح را کاملا خواب آلوده خواند. مقداری از دعای عهد را در حین جمع کردن جانماز و مقداری را در حین رفتن به زیر پتو خواند . باید سر ِ کار میرفت ولی چند دقیقه ای برای یک چرت ِ الکی فرصت داشت . .
داخل مترو بود که یادِ دعای عهد افتاد . تازه یادش آمد در چه وضعیتی دعا را خوانده اصلا به یاد نمی آورد که تا به اخرش رسیده بود یا نه ؟ ...
از اینکه چرا باید این طور دعا بخواند حرصش گرفته بود. اصلا چه اصراری بر خواندن دعا با این وضع داشت ؟ به خودش ، به دعا خواندن هایش ، به با خدا ارتباط برقرار کردنش ، حتی به باورِ عشقش ، امام ِ زمانش ، شک کرده بود .
یاد سالهای اول ِ خدمتش افتاد .شهرستانی دور . سه جوان ، دور از خانواده در یک اتاق اجاره ای که هم اتاق خواب ، هم آشپزخانه ، هم اتاق مطالعه و هم شاهدی برای روزهای تلخ و شیرین زندگی شان بود ...
در یکی از روزهای سرد زمستان ، گوش درد شدیدی گرفته بود . بیمارستان تشخیص بستری داده تا با زدن امپول درد را کنترل کنند . اولین باری بود که بستری میشد. به شرط ماندن دوستانش بستری شد! . شب هنگام عذر دوستانش را خواستند. قبول نکرد و به همراهشان به سمت خانه به راه افتاد. شهر سرد سیر بود و باید برای گرفتن وضو به حیاط میرفتند . شبی سرد و سوزناک . با همان حال ، به حیاط رفت و وضو گرفت .با همان درد نماز خواند . هنگام سجده انگار تمام بدنش داخل گوشش فرو میریخت . درد شدیدی داشت . ولی احساس لذت میکرد از اینکه برای خدایش همه چیز را تحمل می کند . شب ِ جمعه بود و باید از زبان امامش با خدایش حرف میزد . دعایش را خواند . گریه هایش را کرد و آرام گرفت .
چقدر لذت داشت حتی داشتن دردی چنین . حس میکرد خدایش خواسته است . باید تحمل میکرد . شکر لازم داشت که آدمی را در این میدید که یا در دام لغزش هایش گرفتار است و یا بر بام نعمت های پروردگارش استوار . یا باید در حال ذکر و توبه و استغفار باشد و یا شکر و حمد و سپاس از این همه نعمتها . پس توفیق شکر به درگاه احدیتش ، شکر دیگری لازم داشت . و اینگونه فکر میکرد تا روزگار گذشت و گذشت ....
حال به سر ِ آن جوان چه آمده که برای خواندن دعای عهدش این چنین ...
و شما دوستان عزیز ،
شما چگونه فکر میکنید ؟
1- عادت کردن به خواندن دعا چقدر تاثیر گذار است ؟ ...
2- چگونه و چه زمانی دعا میخوانید ؟ ...
3- چه وقت از دعا خواندنتان لذت میبرید ؟
4- از خواندن چه دعایی بیشتر لذت میبرید و چرا ؟ ...
5- دعا چه نقشی در زندگی تان ایفا میکند ؟
اگر دوست داشتید جواب این سوالات را بدهید . شاید جواب هایتان کمکی برای بقیه هم باشد تا راه را پیدا کنند . یا درد مشترک را بیابند و برای حلش همفکری کنند .
لا اقل پیش خودتان به این سوالات فکر کنید .
امروز هم یکی از قشنگترین روزهای زندگی واقعی و مجازی ام به ثبت رسید . اولین خاطره ی قشنگم مربوط به عکسی بود که علی و حانیه برام از روز عقدشون فرستاده بودند ... دومین خاطره ی زیبا ، دیدن ِ مهدیه در لباس عروسی بود که به اندازه ی یه مادر واقعی از دیدن ِ هر دو تاشون لذت بردم . امروز هم میثم و سمانه سادات ، مهمون خونه ام بودند ...
چقدر لذت بخشه دیدن بچه هایی که جفت شدند و شادمانه وارد زندگی می شوند ...
تمام آرزویم این است که تمام ِ جوانها عاقبت بخیر بشوند و از دعای تمامی مادران بچه های وبلاگم خصوصا ، زودتر سر وسامان گرفته و تشکیل خانواده بدهند .
گر خلق واگذارد او وا نمی گذارد
کشتی شکستگانیم او کشتی نجات است
تنها به کام طوفان ما را نمی گذارد
هل من معین او را باید جواب دادن
شیعه امام خود را تنها نمی گذارد
از بس گناهکاریم ما مستحق ناریم
باید بسوخت ما را .زهرا نمی گذارد
زهرا به دوستانش قول بهشت داده
بر روی وعده خویش او پا نمی گذارد
« محمد حسن مبینی زاده »
جمعه نوشت :
آقایم حتی زیارتِ ضریح جدید ِ امام و سرورم نصیب ِ من ِ روسیاه نشد که بگویم مرا برای دیدار پذیرفتند . چگونه امیدوار باشم به دیدن ِ روی ِ شما ؟! ...
داستان ِ دلدادگی را باید از دلداده ها پرسید ... همان ها که تشته ، رو به سرزمین عاشقی به دیدار معشوق شتافتند ...
زنگ دوم و سوم هم معلمی سر کلاس رفت . زنگ چهارم باز معلم نداشتند . در نماز خانه جمع شان کردم و گفتم دور هم بنشینیم و دعایی بخوانیم . اما اول توضیح دادم زنگ اول من معاون بودم و باید نقش معاون را بازی میکردم . الان دور هم نشسته ایم و دیگر معاون نیستم . غیر از نگه داشتن حرمت ، دیگر راحت با هم حرف میتوانیم بزنیم . گرچه به نظر بعید میرسید بعد دو زنگ راحت باشند ، اما کاملا توضیحات مرا درک کردند و راحت حرف زدند بی انکه جایگاه من مانع حرف زدنشان بشود . قبل از خواندن دعا سوالی مطرح کردم . پرسیدم : بچه ها میدانید چرا می گویند در حق هم دعا کنید ؟!
گفتند نه . گفتم معمایی مطرح میکنم اگر کسی توانست پاسخ دهد باید بتواند جواب این سوالم را بدهد . با خنده قبول کردند . پرسیدم یک چینی چرا نمیتواند با این انگشت ( و انگشت اشاره ام را نشان دادم ) ماشه را بکشد ؟
این سوالی بود که راننده ی یکی از اتوبوس های اردوی راهیان نور برای بچه ها مطرح کرده بود . دو نفر از بچه های کلاس در ان اتوبوس بودند و خندیدند و گفتند ما بگیم ؟! گفتم نه شما که بودید و میدانید، بگذارید کمی بقیه فکر کنند . جواب ها درست نبود . یکی از ان دو نفر جواب صحیح را گفت .
شما میدانید چرا ؟ !!!
جواب این بود که هیچکسی با انگشت ِ من نمیتواند ماشه تفنگ خودش را نشانه برود . به همین آسونی !
به بچه ها گفتم : روایت داریم که با زبانی که گناه نکرده در حق هم دعا کنیم . علت هم این است که مثلا من با زبان شما گناه نکرده ام . پس من میتوانم در حق شما و شما میتوانید در حق من دعا کنید . مثل همان ماشه ی تفنگ کشیدن با انگشت ِ من !
برایشان جالب بود و کمی خندیدند و اماده ی خواندن دعا شدیم . حدیث کساء برای چند نفری تازگی داشت و حتی اسم ان را نشنیده بودند . دعا را خودم خواندم و ترجمه کردم . کلاس بسیار خوب و ساکت برگزار شد . چند خنده ی کوتاه بین خودشان بود ولی بعد دعا تقریبا همه از این زمانی که گذرانده بودند راضی بودند . بعد از دعا گفتم حالا که برای عزاداری ابا عبدالله میروید در حق هم دعا کنید و برای من هم . از ته دل و با خلوصی که در چشمهایشان دیده می شد گفتند : خانم شما هم در حق ما دعا کنید . بگویید تمام بچه های نقشه کشی سوم .
یادم باشد امروز در حق همه شان دعا کنم . گرچه قبلا هم برای همه دعا کرده ام .
امروز عاشوراست .... یکی از روزهایی که در تمام عالم تکرار نشدنی است . پس بیایید در حق هم دعا کنیم . گفته اند در دعاهایتان از دعای جمعی کردن واهمه نداشته باشید . خدا سخی ست . دعا را شامل حال ِ همه میکند . بگویید ثواب این دعا برسد به کسانی که محب علی علیه السلام بوده و خواهند بود . که هم گذشتگان و هم آیندگان را ، هم زن و مرد را ، هم پیر و جوان را شامل می شود .
التماس دعای فراوان
داستان ِ رشادت ها و شهادت ها در کربلا را میدانیم . هر سال از شب ِ عرفه داستان ِ حرکت ِ امام از مکه به سمت ِ کربلا برایمان گفته می شود تا برسیم به شب ِ اول ِ محرم .
از اول ِ محرم ، داستان ِ شب نهم و دهم ، داستان عباس و علی اصغر و علی اکبر و زینب و رباب و رقیه و سکینه ، عون و محمد تکرار می شود ، اما هر سال این داستان را میدانیم و باز اشک میریزیم . روضه ی علی اصغر آتش به جانمان میزند و شب ِ هشتم و روضه ی علی اکبر ، همان که اشبه الناس بود به رسول خدا ، همان جوانی که دست پرورده ی عباس بود در شمشیر زدن ، حالا هم زخم پهلو دارد در بدن و هم شکافی در سر !! هم شبیه مادر ، هم شبیه پدر ! ...
«حنیف منتظر قائم »
و انگار هر بار با شنیدن این روضه ها دستی می آید و جگرمان را خراش میدهد و اه از نهادمان بر می آید که کاش بودیم و امام مان را یاری میدادیم انگاه که فریاد زد :
هل من ناصر ینصرنی
و آیا در این هنگامه ی قرن21 صدای هل ناصر حسین علیه السلام را می شنویم که ... ؟!!!
علی اکبر مظهر شجاعت و غیرت بود و الگوی تمام جوانان ِ عالم .
خداوندا ،
بحق علی اکبر حسین ، عاقبت تمام جوان هایمان را ختم بخیر بفرما .
بحق علی اکبر حسین ، راه هدایت را نشانشان بده .
جمعه نوشت :
امام ِ عزیزم :
میدانم این شبها و روزها آرام وقرار ندارید . وقتی برای تدفین یکی از عزیزانمان این چنین بیتاب می شویم ، میشود فهمید از دست دادن ِ این همه عزیز ، با دلتان چه می کند . ان هم کسانی که فقط یک شخص نبودند ، دنیایی از معرفت و راه هدایت بودند .
دعایمان فرج هر چه زودتر شماست .